_ثآبِت خوآهی کَرد کَه فَرزَندِ خُدآ هَستی_
انجیل متی 4
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
" نظرت چیه؟..اینجا نزدیک ترین ساختمون به کلابه..."
سوکجین چرخی به دور خودش و خونه زد..
یه سالن دلباز با دکوراسیون به سبک اسپرت...
یه دست کانابه L مانند کرمی رنگ وسط سالن قرار داشت...
تی وی بزرگی روبهروی کاناپه روی دیوار نصب شده بود و باندهایی که اطرافش روی زمین قرار داشتن سوکجین رو وسوسه میکردن، یه موزیک با صدای بلند ازش پخش کنه..
خبری از وسایل تزئینی و مجسمه نبود...
قسمتی از پارکت ها با قالیچه کوچیکی پوشیده شده بود و یه تردمیل و چندتا وزنهی سبک گوشهی دیگه که با پارَوان از سالن جدا شده بود به چشم میخورد..سه تا اتاق توی راهروی بلند و باریکی وجود داشت و سوکجین فقط یکی از اتاق هارو دیده بود..
با دکور گلبهی و سفید.." ولی اینجا واسه من خیلی بزرگه...نمیتونم از پس اجارهش بربیام...."
جین به کریسی که به جزیرهی آشپزخونه تکیه داده بود و گوشه لبش سیگار همیشگیش جا خشک کرده بود، گفت...
" میدونم..ولی اینجا تنها آپارتمانیه که به کلاب من نزدیکه...و من خودمم همین واحد بغلی زندگی میکنم...این طوری بادیگاردای منم بیشتر حواسشون به واحد توعه... و در ضمن نگران اجارهش نباش..جیمین هم همینجا با تو زندگی میکنه و با هم همخونه هستید..این طوری اجاره نصف میشه و جای نگرانی نیست من باهاتون کنار میام.."
کریس با بیخیالی گفت و انگار حوصلهش سر رفته بود..
جین سرش رو تکون داد و دیگه چیزی نگفت...
حس میکرد باید نصف حقوقش رو پای اجارهی این خونه بده و این براش گرون تموم میشد....
اون باید هرچه سریع تر دوباره سرپا میشد..
باید هرچه سریع تر از این بدبختی نجات پیدا میکرد و پدرش!..
پدرش رو ازاد میکرد...
باید!کمتر از یک ربع بعد، همراه کریس دوباره تو کلاب بودن و تازه سر شب شده بود...
از وقتی رسیده بود به اطراف کلاب چرخ زده بود و به لطف جیمین و پرستاری که برای چک کردن دست و پهلوش اومده بود، دردش کمتر شده بود...
ولی آتل هنوز دور گردنش بود و دست تقریبا مجروحش کلافهش میکرد..تقریبا اکثر نواحی کلاب رو سر کشیده بود و هرازگاهی با آدمای مختلفی که اونجا کار میکردن، آشنا میشد...
مثلا فهمیده بود این کلاب بهترین گی کلاب منطقه بود و اکثر مردم پکن عاشق دنسراش بودن...
اون طوری که لوهان تعریف میکرد حتی زن ها هم برای ورود به این کلاب تغییر شکل و هویت میدادن!..
حالا میدونست درکل 4 دنسر اصلی دارن که فقط دو نفرشون تو بخش وی آی پی تن فروشی میکنن..
دوست داشت هرچه سریع تر اجرای پسرارو ببینه...

ESTÁS LEYENDO
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfic+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...