زَبآنهآ خآموشی میگیرَند_
انجیل _ نامهی اول پولس_ بخش13
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
کلاب شلوغ تر از چندین روز اخیر شده بود...
چندین روز بود که کلاب دریم بویز مثل همیشه مشتری نداشت و دلیلش الان دقیقا روبهروی همه، بعد از چندین روزی که بخاطر جراحی پایی که تیر خورده بود و درحال استراحت بود، حالا داشت روی میلهها بالا و پایین سُر میخورد..صدای موسیقی به حداکثر خودش رسیده بود..
چون دلبر مو آتیشی که با مهارت چندین متر از سطح شیشهایِ استیج به وسیلهی میله بالا رفته بود، زیادی هوس انگیز و خواستنی جلوه میکرد..
صدای موسیقی به قدری بالا بود و وایب هیجان انگیزی داشت که حتی جیمین و دنسرای دیگهای که مشغول تماشای اجرای سوکجین بودن، برخلاف قانونِ کلاب همراه بقیه خودشون رو نزدیک استیج تاب میدادن..
وضعیت روانیه سوکجین قابل توصیف نبود!..
تصمیم گرفته بود بهجای ماریجوانایی که قبل اجرا مصرف میکرد، فرمول جدید رئیس وو رو مصرف کنه..
اینکه الان های بود و با بیپرواییِ بیشتری دلبری میکرد و خودش رو نشون میداد، باعث شده بود افرادی که برای دیدنش اومده بودن دیوونه تر بشن..
فضای بار به جز استیجی که جین درحال رقصیدن بود، کاملا تاریک بود و تمام نورها و فلش ها روی پسری زوم بود که دیگه حتی هارنس سینه و جوراب شلواریِ توریش رو هم به اطراف پرتاپ کرده بود..فضا به قدری گرم و خفه بود که جیمین مجبور شده بود بی اهمیت به رقص دوستش، کنار بار روی صندلی لم بده و نگاههای پدرخوندهش که داد میزد : ' پاشو و خودت رو نشون بده ' ، به چپش بگیره..
شوگا اطرافش پرسه نمیزد و جیمین حدس میزد باید توی مغازهی کوچیکش درحال سر و کله زدن با مشتریهاش باشه..
صادقانه دلش برای دوست پسر کله برفیش تنگ شده بود..
یک روز بود که ندیده بودتش و خودشم نمیدونست چرا...
امکان نداشت شوگا یک روز کامل به دیدنش نیاد و بهونههایی مثل : مشتری ها زیاد شدن، سرم شلوغه و نیاز به خواب دارم، براش ردیف کنه!
دلش گواه بد میداد و نمیدونست سر زده به دیدنش بره یا نه؟..
نفس عمیقی کشید و نگاهش به بارمن افتاد..
بارمن مرد تقریبا جوونی بود که تازه یک هفته استخدام شده بود..
بایسکشوال بود و چهرهی اروپایی داشت..
چشم های رنگی ، موهای طلاییِ طبیعی و کک و مک های روی صورتش اونو با همهی خدمهی کلاب متمایز کرده بود.." هی مایکی!..دخترت چطوره؟.."
مایکی!
پسر مو صورتی انقدری باهاش صمیمی شده بود که اسمش رو به صورت نیک نیم صدا بزنه..
با صدای بلندی پرسید و مایکل که درحال خالی کردن مایع صورتی کمرنگِ باکاردی برای دو تا از مشتریهاش بود، سمتش برگشت..
بهش لبخند خستهای زد و بعد اینکه دو شات رو جلوی مشتریهاش گذاشت سمت جیمین رفت..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...