رویارویی با اِغوا شُدَن بِه گُناه اِمکان پَذیر بُود وَلی تَسلیم شُدَنِ او غیرِمُمکِن بُود_
_یوحنا_
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
سر شب بود و مرد درحالی که سیگار مرغوب ، با روکش مشکی رنگی رو بین لبهاش گذاشته بود و کام عمیقی ازش میگرفت، از پشت شیشه بوگاتی مشکی رنگ، خیره به بارش برف سال جدید بود..
سال جدید..
یعنی به همین زودی کریسمس رسیده بود.." قربان.. دستورتون اجرا شد.. "
یکی از مردهای سیاه پوش که مثل بقیهی اُوِر کت تیره رنگ و سادهای به تن کرده بود، درحالی که به رئیسش از پشت شیشهی نیمه پایین اومدهی ماشین نگاه میکرد، اعلام کرد..
نامجون سرش رو به معنای تایید بالا و پایین کرد و شیشهی دودی رو پایینتر کشید تا راحتتر با فردی که بیرون از ماشین ایستاده بود صحبت کنه..
نسیم تقریبا سردی با پایین کشیده شدن شیشه، به صورتش برخورد کرد و نامجون سیگاری که بین انگشتهاش بود رو بیرون پنجره گرفت تا خاکسترش رو بتکونه..
' دوباره ' سیگار میکشید..
این طور نبود که هر زمان و جلوی هرکسی استفاده کنه..
نامجون سیگار کشیدن تو تنهاییش رو ترجیح میداد و دلش نمیخواست کسی متوجهش بشه.." کجاست؟.."
کوتاه پرسید و فرد سیاه پوش بلافاصله جواب رئیسش رو داد :
" گفته بودین با ماشین دیگهای___"
" خودم میدونم چی گفتم ابله!.. فقط دارم میپرسم کجاست.. "
نامجون نذاشت حرف مرد تموم بشه و با اوقات تلخی زخم زبون زد..
افرادش میدونستن نامجون باهاشون تلخ زبون و بیحوصله شده بود..
طوری که برای گزارش دادن میترسیدن به عمارتِ کیم برن و با رئیسشون مواجه بشن..
و پشت این قضیه، که چرا رئیس جدید گنگ تا این حد بیحوصله شده بود رو فقط خدا و دنیل میدونستن..
و البته چشم نقرهای که دلیل تمام حالِ خوب و بد نامجون بود.." اون_.. "
" نیازی نیست جواب بدی.. بیارش پیش خودم... "
نامجون قبل اینکه برای دومین بار حرف مرد رو قطع کنه، پُک محکمی به سیگارش زد و حین حرف زدنش دود از بین لبهای کبود از مصرف سیگارش و بینیش، به اطراف رها شد..
" ول..ولی قربان!.. اون هنوز وحشیِ ممکنه بهتون آسیب بزنه__"
صدای مرد، با دیدن چشمهای سرد و بیروحی که مستقیم و بدون ذرهای حرکت بهش زل زده بودن، بُرید!
میدونست وقتی این نگاه از نامجون رو ببینه، باید هر چه زودتر گم و گور بشه تا بلایی سرش نیاد!
نمیخواست به سرنوشت اون بادیگارد بیچارهای که دو هفته پیش بخاطر نافرمانی از رئیس کیم، مستقیما به زیرزمین عمارت برده شده بود و هر ده تا انگشتش شکسته بود، دچار بشه!..
دقیقا همون روزهایی که هنوز سوکجین رو پیدا نکرده بود و باعث میشد به سرش بزنه و مایه عذاب افرادش بشه..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...