_آن وَقت کَسانی را کِه نافَرمانی میکُنند، مُجازات خواهیم کَرد_
دوم قرنتیان 10_6:3
پارت ۵۰ رو جا نندازید..⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
چه مدت گذشته بود!؟..
حتی نمیتونست تخمین بزنه که چند ساعت از آخرین باری که ماده وارد خونش شده میگذره..
نمیتونست عقربههای ساعت رو تشخیص بده..
اتاق با تمام دکوراسیونش دور سرش میچرخید و قبل اینکه چشمهاش ناخواداگاه برای چند ثانیه بسته بشه، با همهی وسایلش به سرش کوبیده میشد..
حتی نمیتونست انگشتهای باریک و بلندش رو حرکت بده و ملحفه رو روی خودش بکشه..
سردش بود و دمای اتاق به شدت پایین اومده بود..
پوست بدنش از شدت کاهش دمای اتاق، دون دون شده بود و لبهای سرخش از آخرین باری که گزیده بودتشون، کبود به نظر میرسید..وقتی نامجون رمز در اتاق مخفی رو وارد کرد، صدای دینگ دینگ باز شدنش باعث نشد جین بدن لرزون و سردش رو حرکت بده و یا حتی مردمکهای ترسناک از حال بدش رو..
مرد بزرگتر وارد شد و طبق عادت دستکش چرم مشکیش رو بیرون کشید و روی کاناپه انداخت.." اتاق تفاوتی با سرمای بیرون نداره!.."
زمزمهای بود که نامجون زیرلب به خودش یاداوری کرد درحالی که خیره به پسرعموی نیمهبرهنهش که همچنان روی تخت توی خودش جمع شده بود و پشتش رو بهش کرده بود، پالتوی بلندش رو هم در آورد..
اتاق رد روم تو طبقهی آخر عمارت قرار داشت درحالی که هیچ پنجرهای وجود نداشت تا حداقل سوکجین بتونه روز یا شب رو تشخیص بده!نامجون، دکمهی سر آستین پیراهن مشکی و سادهش رو باز کرد و به سمت بالا تا زد..
امروز فوق العاده خسته بود..
طوری که با پدرش و افرادشون بحثش شده بود..
از اونجایی که یک پنجم از محمولهای که از رئیس وو خریداری کرده بودن، به دستور نامجون مخفی شده بود و هیچکس حق نداشت ازش استفاده کنه..
تهچان از پسرش دلیل میخواست و طبیعی بود که نگران نامجون و اعمالش به عنوان رئیسِ تازهکارِ گنگ باشه..
ولی نامجون اهمیت نمیداد اون پیرمرد ازش دلیل میخواد و یا مجبور بود که برای پدرش توضیح بده!
هیچکس جز نامجون نمیدونست چرا یه مقدار از مخدر دستساز رئیس وو، همچنان تو زیرزمین عمارت کیم نگهداری میشه..
وجود چندین کیلوگرم، مخدر مرغوب که دنیا براش سر و دست میشکستن، اونم مخفی شده و تو زیرزمین عمارت، چیزی نبود که تهچان نتونه نگرانش بشه!
اینکه نامجون داشت چیکار میکرد و برای چی عمارت کیم خالی از سکنه بود، هم مثل یه راز باقی مونده بود..
نامجون دلیلی نمیدید که بخواد پدر و افرادشون رو از اینکه جین رو پیدا کرده، باخبر کنه..
سوکجین کسی بود که باید دوباره از نو ساخته میشد و خود اصلیش رو پیدا میکرد اونم فقط به دست پسرعموش..
و تا وقتی جین به اونی که نامجون میخواد تبدیل نشه، مرد بزرگتر طوری وانمود میکرد که انگار از هیچ چیز خبر نداره!

VOCÊ ESTÁ LENDO
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfic+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...