_شَرآب استهزآ میکُنَد و مُسکِرآت عَربَده میآوَرَد، هَر کِه بِه آن فَریفته شَوَد حَکیم نیست_
امثال 1:20
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
ساعت از 3 صبح رد شده بود...
صدای باد از لولای پنجرهی کوچیکی که کنار تخت بود، به گوش میرسید..
نور ماه به زردی میزد و انگار ابرهای در هم در تلاش برای کور کردن نور مهتابیش بودن...
آخرای تابستون بود و حالا ابرها برای جولان دادن، کمکم حریص میشدن..
یادش میومد روزی که از عمارت فرار کرده بود وسط زمستون بود و از سرما همهی استخونش درد میکرد...
ولی حالا به فصل گرما رسیده بود...
یعنی دو فصل بود که از عمارت خارج شده بود....همچنان نور نئون قرمز، خاموش بود و تاریکی بیشتر به چشم میومد...
بیشتر از 3 ساعت توی اتاق مونده بود و از اونجایی که کریس از دوربین میدیدش، نیازی نبود وضعیتش رو توضیح بده..
چرا که اون پسرک سیریش برای کل شب جین رو خریده بود و اجازه نمیداد یک اپسیلون ازش جدا بشه!..وقتی برای چند دقیقهی کوتاه به جای جیمین برای مرد مشتری رقصیده بود، حس میکرد خستگی توی تنش مونده..
قرار بود بعد اون مشتری به خونه بره و تا ظهر بخوابه..
ولی کریس گوشزد کرده بود که پسرک سیریش همچنان توی اتاق قبلی منتظرشه و جین مجبور شده بود با صورت گرفتهای دوباره به همون اتاق برگرده..توی این سه ساعت خیلی چیزها ازش فهمیده بود...
اسم پسرک و حتی اسم دومش که اکثرا به همون میشناختنش..
درباره موقعیت اجتماعیش...
سنش و خانوادهش...
علایق و مدرک تحصیلیش...
ولی در مقابل تمام سوالهایی که پسر متقابلا ازش پرسیده بود، تنها یکی رو جواب داده بود...
ازش دربارهی خانوادهش پرسیده بود و سوکجین تنها جداب داده بود: " برای گی بودنش از خونهشون فرار کرده...."و سوالهای دیگه رو رد کرده بود...
حالا که به جز جیمین کسی رو پیدا کرده بود که باهاش حرف بزنه، بهتر بود همچنان احتیاط میکرد...
هرچند به اصرار ولی به تمام حرفهای پسرک گوش داده بود و تا جایی که میتونست باهاش همدردی کرده بود...
البته هنوز بعد 3 ساعت به اون بخش مهم حرف نرسیده بودن و تنها دلیلش هم دهن قرص پسرک بود...
انگار از چیزی رنج میبرد و دوست داشت دربارهش حرف بزنه ولی نمیتونست...
سوکجین در این باره چیزی نپرسید و گذاشت پسرک راحت باشه و خودش شروع کننده حرفهایی باشه که اذیتش میکنن.." چرا ماسک میزنی.؟.."
سوال جدیدی ازش پرسیده شد..
سوکجین که تا اون لحظه از خستگی درحال چرت زدن بود، با صدای پسرک پلکهاش پرید.." مشخص نیست؟.."
دوپهلو جواب داد...
" میخوای هویتت مخفی بمونه؟...بخاطر اینکه از خونه فرار کردی؟..."
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...