⭕71⭕

1.3K 202 541
                                    


_ رَحمَتِ او رآ فَرآموش کَرده اید_

انجیل

⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕

عمارت دوباره به تکاپو افتاده بود..
افراد گنگ چوی، به عمارت کیم اضافه شده بودن و این برای نامجونی که اوایل ریاستش همه‌ی افراد رو از عمارت بیرون کرده بود، تحمل ناپذیر بود..
دیدن هرج و مرج افرادی که به جز گنگ خودشون، گنگ دیگه‌ای هم بهش اضافه شده بود، چیز جدیدی نبود چرا که با همین ریخت و پاش ها بزرگ شده بود..
حتی وقتهایی که نانسی و سولگی_مادر خودش_ توی همین عمارت زندگی میکردن و به قول ته‌ایل اون زمان زندگی جریان داشت، همین شلوغی به اوج خودش میرسید..
اونقدری که سوکجین کوچولوی نوزاد، بخاطر دعواهایی که بین افراد رخ میداد با جیغ از خواب می‌پرید و نانسی با بدبختی آرومش میکرد..
هنوز صدای گریه‌های ترسیده‌ی جین رو که تا 7 سالگیش ادامه داشت، به یاد میاورد..
یادش نمیومد از چه زمانی رسما خواست که یکی از افراد گنگ بشه و به جای ادامه‌ی تحصیل توی دانشگاه، اسلحه به دست بگیره..
ولی به خوبی یادش بود که سوکجین چطور حضورش رو تو گنگ اعلام کرد..
همون زمانی که پشت ساختمون عمارت و حیاط پشتی، پسر عموش رو درحالی که برای یکی از افرادشون مینالید و سرپا بفاک میرفت، دیده بود..
اینکه جین فقط بخاطر خودنمایی و رسیدن به لذت، حضورش رو توی گنگ اعلام کرده بود، برای نامجون مشهود بود..
از همون روز اولی که برخلاف مخالفت‌های ته‌ایل، سوکجین جایی نزدیک به صندلی ریاست پدرش نشست و وقتی حرف از ماموریت میشد، با ذهن زیرکش، نقشه‌هایی میریخت که بدون خونریزی بتونن طرف رو دور بزنن..
دور زدن..
فریب دادن..
زبون ریختن..
دقیقا سلاحی بودن که یک گنگستر خیلی کمتر ازشون استفاده میکرد و وقتی سوکجین این موارد رو توی گروه باب کرد؛ رسما تمام افرادی که فقط از کُلت و خونریزی برای اثبات قدرتشون استفاده میکردن ، یه تنه کنار زد و جای خودش رو توی گروه محکم تر کرد..
جوری که ته‌ایل تمام نقشه‌هارو با همفکری پسرک زیبا و باهوشش میریخت و اهمیتی نمیداد اگه نامجون برای رسیدن به هدفشون فریاد بزنه که انتقام گاهی اوقات بهترین راه حله!
اهمیتی نمیدادن نامجون کُلت به دست گرفته و تنها چیزی که راس مثلث گنگشون بود، جین با مغز فریبنده‌ش بود و بس..
ولی چیزی که نامجون رو گاهی اوقات سر زبون‌ها مینداخت، مغز سیستماتیکی بود که هرکسی از پس هک کردن سیستم امنیتی‌ها بر نمیومد..
هواسایی که تازه پا به دوران جوانی گذاشته بود؛ ایده‌ای نداشت که چطور میتونه با مرگ نانسی، عمارت رو تحمل کنه..
اون محافظ دو نفر از چشم رنگی ترین افراد عمارت بود و حالایی که یکی‌شون کشته شده بود، هواسا هم پشت پا زد و از گنگ خارج شد..
حالا نامجونی مونده بود که درسش رو به خوبی از هواسا یادگرفته و نیاز به کمکش بود..
نامجونی که حین تحصیل تو دانشگاه فنی و سیستم‌های کامپیوتری پیشرفته، برای بزرگترین گنگ کره، جاسوسی میکرد و تا جایی که میتونست با کامپیوترش به باقی سیستم‌های رقیب‌هاشون حمله میکرد..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now