⭕58⭕

1K 209 308
                                    

_ثآبِت خوآهی کَرد کَه فَرزَندِ خُدآ هَستی_

انجیل متی 4

⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕

روبه روی هم نشسته بودن..
دقیقا تو دو جبه‌ی مخالف، جوری به هم خیره بودن و حرکات هم رو زیر نظر داشتن که انگار وسط صفحه‌ی شطرنج ایستاده بودن و هر کدومشون مهره‌هایی رو هدایت میکردن..
اینکه نامجون با خونسردی روی کاناپه‌ی چند نفره و گردی که متعلق به کلاب بود، لمیده و ذهنش حول محور موبایل پیشرفته‌ای که تو جیبش هشدار میداد و ویبره میرفت بود..
چهره‌ش مثل همیشه مرموز بود و چیزی رو بروز نمیداد..
حتی رئیس وویی که با نگاه نافذش از پشت عینک سعی داشت از بازتاب نگاه مرد روبه‌روش چیزی بخونه، شکست خورده بود..
حالایی که به لطف قرار از قصد برنامه‌ریزی شده‌ی هواسا و رئیس وو، نامجون توی ذهن اون دو نفر فریب خورده به نظر میرسید ولی واقعا نامجون فریب هواسا و کریس رو خورده بود؟!..

" اومدنتون خیلی یهویی شد.. رئیس وو.."

نامجون به چینی حرف میزد و طوری که جین بهش مسلط بود؛ اونم کاملا درسش رو پاس کرده بود!
کریس اینو درک میکرد..
اینکه نامجون شک کرده بود..
حالا که دقت میکرد، میتونست لحن شکاک پسری که حداقل 10 سال ازش کوچیک تر بود رو حس کنه..
کیم نامجون..
فرزند کیم ته‌چان و وارث گنگی که توی نیمه‌ی شرقی کره‌ی خاکی و شهر کوچیکی مثل سئول، قدرت خاص خودش رو داشت..
اون مرد کامل 31 ساله‌ای بود که از شانس، هم پسرعموی معشوق کریس وو بود و هم مشتری دست به نقد و خوش حساب برای آب کردن فرمولش!

مرد کوچیکتر با متانت ولی دلشوره‌ای که از ویبره‌ی گوشی به جونش چنگ مینداخت، جام وودکایی که درصد الکل تقریبا کمی داشت رو از روی میز گرد کنارش برداشت..
رقص نورهای ملایمی چشمهاش رو نوازش میکرد ولی خبری از زنهای نیمه برهنه برای دلبری نبود چون قرار نسبتا مهمی بینشون شکل گرفته بود و باید حواسشون جمع می‌بود..

" یهویی؟!.. اینکه جاسوس های شما نتونستن درست حدس بزنن که رئیس وو به سئول میاد یا نه، جای تاسف داره.. درحالی که تدارک این سفر خیلی وقت پیش انجام شده بود.."

کریس کنایه میزد..
بی‌پروا حرف میزد و از برق نگاه و استایل طلبکارانه‌ش مشخص بود کینه به دل داره..
توی معامله‌ی اولشون، زمانی که نامجون سرزده به کلابش اومده بود، انقدر کینه نداشت..
ولی الان کاملا واضح بود از نبود چه کسی انقدر دلتنگ و درمونده‌س که از مرد روبه‌روش کینه به دل گرفته..
کریس دیر کینه به دل گرفته بود..
وقتی تازه به احساساتش نسبت به جین پی برده بود، فهمید چقدر میتونه از کیم نامجون نفرت داشته باشه..
وقتی بعد از اولین معامله‌ش با نامجون، تازه فهمیده بود جین طور دیگه ای براش می‌درخشه که برای تنفر دیر شده بود..
سوکجین رفته بود و طوری غیب شده بود که دست هیچ انس و جنی هم بهش نمیرسید..
کریس هم قسم خورده بود..
دقیقا مثل زمانی که نامجون از ناپدید شدن جین قسم خورده بود تمام جهان رو به هم بریزه و پیداش کنه، کریس هم قسم خورده که تمام جهانو به هم بریزه و پیداش کنه..
به نظر هر دو مرد سرنوشت یکسانی دارن..
هر دو برای یه مدت، کسی رو از دست دادن ولی با دلایل مختلف..
کریس معشوقش رو از دست داده بود درحالی که نامجون تا همین هفته‌ی پیش، پسر سرکشی رو که زیر بار حرفهاش نمیرفت..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now