⭕56⭕

1.3K 216 460
                                    

_اِبلیس رآ مَجآل نَدَهید_

افسسیان 27:4

⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕

هوای اتاق خفه‌کننده بود..
طبق دستور نامجون تمام اسپیلت‌های گرمایشی دو روز تمام خاموش بودن تا پسرک مو آتیشی به زانو بیوفته ولی حالا دوباره روشن شده بودن..
شلاق‌های آویزون شده از قفسه‌ها و طناب‌های سرخ رنگ، التماسِ استفاده شدن میکردن..
هالوژن‌های سرخ رنگ با هر تابش روی جسم دو مرد، چشمهای آفرودیت رو اذیت میکردن..
ملحفه‌ها و بالشتک‌های سرخ رنگ با به هم ریختگی‌شون ، تخت رو تبدیل به میدان جنگ کرده بودن..
میدان جنگی که فرمانده‌ش نامجونی بود که با استفاده از مخدر توی قوطی، جین رو وادار به زانو زدن میکرد..
میدان جنگشون نیازی به درگیری و استفاده از خشونت نداشت چون کلید و برگ برنده دست مرد بزرگتر بود..
نه شاید بهتر باشه به جای برگ برنده، بگیم اهرم فشار!

اگه قرار بود نویسنده‌ای حال اتاق و افرادش رو توصیف کنه، باید ساعت‌ها از پارادوکس‌ها و تض بی‌نظری میگفت که توی رفتار و مکان وجود داره..
میدان جنگی که با وجود فرمول رئیس وو، بدون میدان جنگ پیش میرفت..
مبارزه‌ی شیطانی که میخواست از الهه‌ش مراقب کنه و اجازه‌ی شکست رو بهش نده..

' برای شروع.. مَستر صدام کن..'

زمزمه‌ی نامجون که دست کمی از دستور نداشت، توی ذهنش هر دفعه پخش میشد و نگاه بی‌فروغ و بیحالش رو به چشمهای تیز پسرعموش دوخته بود..
مجبور بود صداش بزنه؟..
مجبور بود طوری رفتار کنه که نامجون ازش میخواست؟..
مجبور بود برای به دست آوردن حال مطلوبش، دستورش رو انجام بده؟..

" منتظرم..."

نامجون با حالت خاصی گفت و انگشت‌هاش موهای پریشون سوکجین رو که رنگ سرخش تضادی با پوست سفید پیشونیش داشت، کنار زد..
پوست صافش وسوسه‌ش میکرد جوری تمام بدنش رو کبود کنه که دیگه هیچ‌جای سالم و صافی باقی نمونه..
بدن کبودی که زیر بانداژ قرمز رنگ، دلبری کنه و توی هوا به رقص دربیاد..

" اوکی.. شاید اون قدرام حالت بد نیست که نمی‌خوایش.."

وقتی نامجون سکوت و نگاه گیج جین رو روی خودش دید، نوازش موهاش رو ازش سلب کرد و تکونی به خودش داد تا ازش فاصله بگیره‌..
این همه خودداری و تحمل سوکجین وادارش میکرد بزنه زیر تمام قوانین و با چک و لگد مجبور به اطاعتش بکنه!
اون معشوق شیطانی که تو پوسته‌ی آفرودیت فرو رفته بود، به زودی با روش‌های جدیدی روبه‌رو میشد..
چیزایی که نامجون ترتیبشون رو داده بود و دیر برای اجرا کردنش نبود..

" ن_نه!.."

جین وقتی هوشیار تر شد، متوجه‌ی نامجونی که نیم خیز شده بود تا ازش فاصله بگیره شد و دست بیجونش به پاچه‌ی شلوار رسمی مرد چنگ زد..
یه چنگ حقیرانه و لحنی که خواستن رو فریاد میزد..
حقیرانه بود ولی در پس ذهنش جمله‌ی ' خام نشو..' فریاد میکشید..
شیطان بود که فریاد میکشید..
شیطان بود که نمیخواست معشوقش رو به راهی که نامجون و مسیحش میخوان دربیاره..
شیطان بود که دست از سر سوکجین برنمیداشت و مصمم بود تا اونو تو راهی که خودش ترتیبش رو داده، هدایت کنه..
شیطان بود که نمیخواست نامجون، الهه رو از راهش بیرون بکشه و با مطیع کردنش اونو از گناه خارج کنه..
شیطان میخواست جین همچنان به هرزه گری و لمس غریبه‌ها ادامه بده..
طوری که تا ابد تو تاریکی فرو بره ولی وجود نامجونی که پسر مسیح بود، باعث میشد تمام نقشه‌های شیطان به هم بخوره.....

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now