⭕57⭕

1.2K 215 382
                                    

دَر رآهی کِه میرَوَم بَرآیِ مَن دآم پَهن کَرده‌اَند _

انجیل

⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕

چشمهای بیحال و خسته‌ش روی قسمتی از شیر آلات طلایی رنگی که حالا دستبندی بهش متصل بود، میچرخید..
دستبند فلزی‌ای که در بند بودنش رو فریاد میکشید..
نفس‌هاش آروم و هوشیاریش نسبتا مرتب بود..
هوشیار بود..
اونقدری که تشخیص بده بعد از سکسی که در حین نعشگی با پسر عموش داشت، حالا به حمام برده شده و توی وان آب ولرم جا خشک کرده..
اینکه چشمهای سیلور رنگش ناخوداگاه به سقف و یا دیوارهایی که تماما از آینه درست شده بودن، میخورد باعث میشد بیشتر به این پی ببره اینجا چیکار میکنه؟..
اینکه دونه به دونه‌ی آینه‌ها کبودی ها و رد شلاق ها رو روی جسمش بهش یاداوری میکردن..
اینکه آینه‌ها بیرحم شده بودن و جین حتی میتونست از آینه‌ی بلندی که به جای دیوار روبه‌روش نصب شده، بازتاب آینه‌ی پشت سرش رو ببینه و چشمهاش به پهلو و کمر ارغوانی رنگش بیوفته..
آینه با بیرحمی رد طناب‌های کنفی رنگی که حالا دیگه دور جسمش بسته نشده بود، به رخش میکشید و انگار با دهن کجی به بختش می‌خندید!
آینه‌ها هم براش دهن کجی میکردن؟
همون آینه‌هایی که یه روز بازتاب چهره‌ی سفید و الهه وارش رو ستایش میکردن و هزاران بار به زیباییش ایمان میاوردن؟!..
آینه‌ها بیرحم شده بودن و یا چرخ زندگی بود که این طور سرش آورده بود؟!

" آینه‌ها بیرحم شدن.. بیرحم.. پس نِمِسیس کجاست که انتقام بگیره؟.. از آینه‌ها انتقام بگیره؟.."

با خودش زمزمه کرد..
نمسیس الهه‌ی انتقامی بود که جین بهش ایمان داشت..
همون طوری که نامجون بیش از اندازه به آفرودیت ایمان داشت، جینم نمسیس رو الگوش قرار داده بود..
همون الهه‌ای که با بیرحمی از دشمنانش انتقام میگرفت و به جنگجو و دل‌سنگ بودنش شهرت داشت..

انگشت اشاره‌ش که حالا بخاطر توی اب موندن چروک شده بودن، بالا اومدن و آینه‌ی مجاورش رو لمس کوتاهی کرد..
انگشتش روی بازتاب چهره‌ی بیحالش، خطوط فرضی میکشید و از مردمکهای روشنش به لبها و تار موی سرخی که روی پلکش افتاده بود، کشیده میشد..
موهای سرخش دیگه به اون اندازه‌ی قبل رنگ زیبایی نداشتن و حالا کمرنگ و پژمرده به نظر میرسید..
همین چند ساعت پیش سکس داشتن..
نمیتونست منکر این بشه که چیزی یادش نیست!
اینکه به جای بالا کشیدن پودر، نامجون مجبور به تزریقش کرده بود تا همین الانی که از هوشیاریش توی وان نشسته بود، جز لذت چیزی یادش نمیومد..
تماما لذت بود که احاطه‌ش کرده بود و خودشم میدونست به واسطه‌ی مخدر، خیلی بیشتر حس کرده..
شاید اسمش رو بذاره اوردوز کردن بر اثر لذت!
هر چیزی که اسمش بود و هر ماهیتی که داشت، براش یه حس جدید و یه تجربه‌ی فوق العاده بود!
بی‌دی‌اس‌ام یا جنونی که نامجون بهش اعتیاد داشت؟!
برای سوکجینی که تازه کشفش کرده بود اینها اهمیتی نداشت..
میدونست اگه حین سکس مصرف نداشته باشه، خیلی دردناک میشه ولی اینکه نامجون مجبورش میکرد توی نعشگی باهاش سکس داشته باشه، نکته‌ی مثبتی بود که جین چندان بدشم نمیومد!
قبول داشت..
اینکه کارشون اشتباهه..
میتونست حس کنه..
اینکه بدون هیچ محدودیتی از لمس هم ِلذت ببرن و نامجون جوری لمسش کنه که صدای جیغش دربیاد..
اینکه از اعتیادش داره سواستفاده میشه، صرفا بخاطر اینکه نامجون به واسطه‌ی مخدر راحت تر میتونه روح مریضش رو ارضا کنه..
روح نامجون مریض بود..
حتی بیشتر و طولانی مدت تر از زمانی که حتی خودشم به یاد میاره..
روح مریضش از اعتیاد جین سواستفاده میکنه و وقتی پسرک چشم نقره‌ای هوشیاری کمی به واسطه‌ی مصرف داره، از بدنش استفاده میکنه و دلایل کارهاش رو رام کردن سرکشی پسرعموش گذاشته؟!..
این فقط یه دلیل برای توجیح خودش بود نه چیزی بیشتر..
سوکجینی که نامجون درحال ساختنشه، هیچوقت اونو بخاطر روش احمقانش نمی‌بخشه..
هیچ‌وقت..

⭕ Silver Devil ⭕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora