⭕16⭕

1.6K 264 236
                                        

_او هَر اَشکی رآ اَز چِشمآنِ آنآن پآک خوآهد کَرد_

انجیل

⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕

عمارت دوباره به تکاپو افتاده بود...
از وقتی ته‌ایل رو دستگیر کرده بودن، به جای صدای موسیقی های کلاسیک و اصیل انگلیسی، صدای فریاد و قدم های آشفته‌ی افراد تو عمارت طنین انداز میشد..
از وقتی معاون چوی به دستور سوکجین اخراج شده بود، روی میز بلند و معروفشون، به جای میوه ها و مشروبات چندین ساله، اسلحه و برخورد مشت های افراد به سطحش، وجود داشت..

و حالا مسئله‌ی جدیدی که امروز صبح به گوش افراد رسیده بود، سناریو های قدیمی رو کنار زده بود..
درگیری جدیدی که همه باهاش سرگردون و مبهوت شده بودن...

" لی هانیول قبل اینکه توسط مامورها دستگیر بشه، فرار کرده بود!.."

از وقتی یکی از خبرچین هاشون این جمله رو فریاد زده بود، تکاپو های عمارت هم بالا گرفته بود..
مسئله اینجا بود...
چطور شده بود که مامورها میخواستن هانیول رو دستگیر کنن؟..
و چطور شده بود‌ که قبل اینکه بگیرنش، اون فرار کرده باشه؟..
البته افراد میتونستن حدس هایی بزنن ولی مطمئن نبودن...
بخاطر همین دوباره همه راس ساعت 8 صبح بدون اینکه شکم‌شون رو با صبحانه پر کنن، دور میز همیشگی نشسته بودن..

سوکجین با چهره‌ای خسته و کلافه یکی از پاهاش رو روی اون یکی انداخته بود و به دست هاش که روی زانوهاش بود، خیره شده بود..
دو شب نخوابیده بود..
دقیقا از همون شبی که توی زیرزمین و روی دستگاه بدنسازی دراز کشیده بود و به دستگیری هانیول فکر میکرد...

معشوق شیطان زهرش رو ریخته بود!..

بعد از دو شب نخوابیدن و فکر کردن، نقشه‌ش عملی شده بود و حالا کنار افرادشون نشسته بود...
خیلی زودتر باید فلش رو تحویل پلیس میداد و قال قضیه رو میکَند!
سوکجین فقط چند روز بخاطر دستگیری پدرش، شکسته و افتاده شده بود...
از درون فشار روحی و نبود پدرش ، روز به روز داغون‌تر و بی‌حوصله ترش میکرد..
استرس زیادی رو توی عمارت تحمل میکرد چرا که نگاهای افرادشون اصلا مثل قبل نبود...
نگاه‌هاشون بیشتر رنگ خشم و کینه داشت...
حالا که ته‌ایل نبود، خیلی راحت تر میتونستن پسری رو که همیشه به افراد زور میگفت و غرورشون رو میشکست، نابود کنن..
حالا که ته‌ایل نبود، خیلی راحت تر میتونستن انتقام اخراج شدنه معاون ارشد رو بگیرن..
سوکجین میتونست راحت حدس بزنه اگه افراد موقعیتش رو داشتن حتما از شر پسر رئیسشون خلاص میشدن تا جای خودشون رو تثبیت کنن..
و این چقدر برای پسری که تنها حامی زندگیش حالا در بَند بود، دردناک و ترسناک جلوه میکرد..

ولی دلش میخواست به آخرین طناب های نجات چنگ بندازه و تا حدی توی گروه دوباره خودشو برگردونه...
و تونست با کمک جونگهان، اون فلش رو خیلی غیر مستقیم به دست یکی از مامور های نفوذی تو کلانتری مرکزی برسونن..
و بقیه‌ش خیلی ساده بود...
مامور نفوذی اون فلش رو تحویل رئیس پلیس و تیم مبارزه با مواد مخدر و قاچاق داده بود و....
از طریق پلیس اینترپل هانیول رو توی یکی از مخروبه هایی که توش مخفی شده بود پیدا کردن..
ولی شانس با سوکجین یار نبود!..
این‌بار دیگه نبود!..
قبل اینکه دستگیرش کنن، هانیول فرار کرده بود و تا حالا هیچ خبری ازش نبود....
مامورها میگفتن هانیول چند روز برای فرار از مرد نقشه میکشیده...
پیشکارش توی اداره‌ی پلیس اعتراف کرده بود که از وقتی گردنبندش به سرقت رفته، از عمارت فرار کرده و حتی زن و بچه‌ش هم ازش بی خبر بودن..
به سرقت رفتنه یک گردنبند توسط پسر یکی از شریک‌های کاریه هانیول، مامور هارو حساس کرده بود..
و جین میدونست قبل از هر چیزی، سر و کله‌ی مامورها به شرکت و یا شاید هم جلوی در عمارتشون باز میشه تا از جین بازجویی کنن...
از اونجایی که ته‌ایل هم توی زندان بود..
کابوس اینکه ته‌ایل و چندتا از افرادشون رو، توی اسکله همراه با یه کشتی با بار قاچاق مواد مخدر دستگیر کردن، دست از شب‌های جین برنمیداشت...

⭕ Silver Devil ⭕Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang