[صبح روز بعد،سر میز صبحانه]
*تونی و استیو مدام پچ پچ کرده و ریز ریز میخندیدن،نت و بروس در سکوت تخم مرغشونو میخوردن و بقیه هم همزمان با خوردن مشغول حرف زدن بودن*
استفن:ثور نیومده هنوز؟
لوکی به صندلی خالی کنارش اشاره میکنه:چرا اومده،کنار من نشسته ،نمیبینیش؟
استفن:یه ذره نگرانش باش بی عاطفه
لوکی یه تخم مرغ آبپز درسته رو قورت میده:برو بابا
تونی:به من رحم نمیکنی به درک ،بیچاره به خودت رحم کن چه وضع غذا خوردنه؟!
لوکی یه تخم مرغ دیگه رو قورت میده: برو بابا
پیتر:راستش منم کم کم دارم نگران وید میشم از دیروز نیومده خونه
تونی:ایول دو تا چترباز کم شداستیو:حیف شد وید دیشب نیومد خیلی دوس داشتم ببینمش
تونی:منم عیح عیح
واندا:بچه ها راستی من از دیروز آینه مو گم کردم هر چی با ویژن گشتیم پیداش نکردم،شما ندیدینش؟
نت:چه شکلیه؟
واندا: یه آیینه ی قدیمیه،زیاد بزرگ نیست دورش با نقره تزیین شده
لوکی:حتما این پیتر ۳ی دزد برداشتتش
کوییل:کی؟من؟!من کجام دزده
باکی:دزد نیستی؟!پس وسایلامونو بر میداشتی میبردی پارک گردش؟
استیو:از ترس تو حولمو گذاشتم تو گاو صندوق
لوکی:بیا مسواک منم بذارواندا:آیینه منو پس بده من همیشه خوش اخلاق نیستم
کوییل:من بر نداشتم بابا
باکی:اعتراف کن
کلینت:شاید واقعا بر نداشته
باکی: مطمئنم خودش برداشته
واندا:آیینه من به چه دردت میخورد آخه بدبخت آفتابه دزد
کوییل:خیلی کارتون زشته که اینقدر زود قضاوت میکنین
تونی:خب برداشتی بهش بده دیگه
کوییل:چرا نمیفهمین میگم برنداشتم خب
جوردن:من برداشتم
کوییل:بفرما
ویژن:میمردی زودتر بگی؟
واندا:دزد کثیفتونی:یه عده دزد دور خودم جمع کردم
جوردن:توضیح میدم
واندا:آیینه مو بده توضیح نمیخوام
جوردن:بعد صبحونه بهت میدم
واندا:با آیینه م چیکار کردی؟اون یادگاری بود خش روش افتاده باشه عین همونو میندازم رو صورتت
جوردن:خب وحشی!سالمه
کوییل:دیدین زود قضاوت کردین تباها؟
باکی:هشتگ زود قضاوت نکنیم
کلینت:خوبه خودت هم گیر دادی بهش
واندا:لوکی اول گفت
باکی:لوکی ذهن مارو منحرف کرد
لوکی:خوب نیست آدم اینقدر تحت تاثیر دیگران باشه آقای بارنز
باکی:باشه
تونی:بچه ها میخوام یه خبری بهتون بدم
لوکی:چیشده؟ای وای نکنه حامله ای؟!تونی:احمق! من اصلا همچین قابلیتی ندارم
استیو:چرا این باید به عنوان اولین گزینه بیاد تو ذهنت؟لوکی:داشتم یه فنفیک استونی میخوندم،توش تو حامله بودی بعد استیو یه لاشی عوضی بود ، میخواست بچه رو به زور سقط کنه بعد تو نمیذاشتی بعد اون هی میومد کرم میریخت بهت بعد تو مجبور شدی تنهایی یه گوشه طویله دور از چشم اون آشغال بی رحم بچه تو به دنیا بیاری
استیو:این چه سمی بود من شنیدم
تونی:این دیگه چه بولشتیه؟
لوکی:خیلی زیبا بود،حالا حامله ای یا چی؟
تونی:لوکی من یه مردم...میتونم از راه های دیگه ای بچه دار شم ولی اون راهی که تو میگی تو جهان ما امکان پذیر نیست خب؟
YOU ARE READING
چتربازان
Fanfictionتو دنیای موازی قهرمانای مارول توی برج استارک جمع شدن و همه با هم زندگی میکنن. اما این اصلا یه زندگی عادی نیست! [بعضی وقتا چپتر جدید دیر به دیر آپدیت میشه، لطفا به گیرندههای خودتون دست نزنین] Stony, stucky, strangefrost, brutasha, spidypool, Hawkeye...