جیک ریچاردسون

261 60 174
                                    

استفن چندین بار دیگه هم خودش و لوکی رو به موقعیت‌های مختلف تله پورت کرد و در نهایت بعد از یک روز طولانی تصمیم گرفتن بعد از سر زدن به یه مختصات دیگه، به خونه برگردن.

لوکی: دیگه اونقدرا هم برام مهم نیست که کی اینکارو کرده و برای چی منو کشونده تا اینجا

استفن چند ثانیه نگاهش میکنه: من که میدونم داری میمیری تا بفهمی کی پشت این قضیه ست

لوکی: اه لامصببب... اینهمه مختصات باید یه دلیلی داشته باشه دیگه نه؟ کره زمین رو سه دور چرخیدیم. الان من تو چین دارم چه غلطی میکنم؟

استفن میخواست جواب لوکی رو بده که یهو توجهش به چند تا سایه تو ته کوچه جلب شد. کمی بعد صدای فریاد و زد و خورد و برخورد شمشیر و صدای گلوله اومد. لوکی و استفن با شنیدن صداها به سرعت به سمت ته کوچه دویدن.

لوکی: خودشه. دستم به فرستنده این مختصات  برسه جرش میدم

صدای شلیک گلوله ادامه داشت. وقتی استفن و لوکی به ته کوچه رسیدن با چندین جسد زن و مرد و بچه غرق در خون مواجه شدن. وحشت زده از افتضاحی که روبه روشون بود به مون‌نایت نگاه میکردن.

استفن: وات د هل؟
لوکی: مارک؟ وحشی این چه کاریه چرا آدمای بی گناهو سلاخی کردی؟
استفن: تو به ما گفتی بیایم؟
لوکی: جواب بده
استفن: مارک؟!

مردی که کاستوم مون‌نایت رو به تن داشت بدون گفتن کلمه‌ای از دیوار بالا رفت و تو تاریکی شب محو شد. چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که نیروهای پلیس محاصره‌شون کردن.

لوکی: همینو کم داشتم! حالا بیا به این میدگاردیای نفهم ثابت کن فقط اومدی دنبال مختصات و قاتل نیستی

استفن دست لوکی رو میگیره و با هم از اونجا به یه مقصد دیگه فرار میکنن. تصمیم میگیرن مدتی توی نیوزیلند بمونن تا اتفاقاتو بررسی کنن.

لوکی: امشب واقعا سمی شد. من حالا اونقدرا هم دل نازک و سافت نیستم ولی بچه؟؟؟ بچه‌های کوچیک رو با شمشیر کشته بود یعنی واقعا به عنوان یک پدر اینو نمیتونم نادیده بگیرم و دستم به اون مارک روانی برسه دهنشو صاف میکنم

استفن: خیلی عجیب بود. تا حالا اینطوری ندیده بودمش

لوکی: یعنی فقط مود استیون بیچاره که الان شاهد همه این کشت و کشتارا بوده و کنترل بدنش دست خودش نیست و پشماش ریخته و هیچکاری هم نمیتونه بکنه

استفن: مارک هم اینقدرا دارک نبود

لوکی: بود...مرتیکه

*گوشی لوکی به طور مکرر زنگ میخورد*

لوکی: امشب همه دیوانه شدن. همه دارن بهم زنگ میزنن

استفن: جواب بده شاید برای استلا اتفاقی افتاده
لوکی: یا ریش اودین!

چتربازان Where stories live. Discover now