چتربازان

پروانه

لوکی: استفن

استفن همونطور که لباس استلا رو تنش میکرد جواب داد: هان؟

لوکی: اینو ببین... چند روزه یکی داره بهم پیام میده هی

استفن برمیگرده سمتش: کی؟

لوکی: نمیدونم
استفن: بلاکش کن

لوکی: من اولش فکر کردم اشتباهیه...بعد الان که نگاه میکنم میبینم قضیه خیلی عجیبه

استفن: بلاکش کن بره بابا حوصله داری

لوکی: حس میکنم رمزیه. باید ارتباط بین پیاما رو پیدا کنم

استفن کشوی لباسا رو میبنده: باز بیکاری بهت فشار آورد؟

لوکی: من باید اینا رو استنتاج کنم
استفن: زیاد شرلوک نگاه نکن

لوکی: آخه شمارشم عجیبه. کلا عجیبه
استفن: مگه چی میگه؟

لوکی گوشیشو نشونش میده: ببین. اینا که یه سری عدده. اینم یه سری حروف رندوم...اینا هم نمیدونم چیه دقیقا ولی فکر کنم یه زبان قدیمی بیگانه باشه

استفن دقیق تر نگاه میکنه: این یه اسپله...فکر کنم...نمیدونم ولی احتمالش هست

لوکی: دیدی؟ هنوز استنتاج نکرده اینقدر جذاب شد ببین اگه استنتاج کنم چی میشه

استفن: یه غلطی کردم گفتم ببین این یارو شرلوک چقدر شبیه منه... حالا اگه ول کرد!

لوکی از جاش بلند میشه: تو همچنان مثل اون اوایل یبس و بی ذوقی! من میرم اینو نشون تونی بدم

استفن همونطور که موهای استلا رو شونه میکرد: آره آره پیش خوب کسی هم میری. تونی چون عاشقمونه حتما با دقت به حرفات گوش میده

*لوکی قبل از اینکه تیکه آخر حرفای استفن رو بشنوه از اتاق خارج شده بود*

استلا: با بابا دعوات شده؟
استفن جا میخوره: نه!

استلا: همیشه از اتاق که میرفت بیرون با لبخند نگاش میکردی ولی الان نه. تازه بوسشم نکردی

استفن: چه دقتی داری دخترم

استلا: بیارمش آشتی کنین؟
استفن: قهر نیستیم عزیزم

استلا: نمیخوای به من بگی که تو روحیه م تاثیر نذاره؟

استفن لبخندی میزنه: نه! من به تو دروغ نمیگم. زندگی اینشکلیه دیگه چی بگم! یه روزایی بیشتر از روزای دیگه دوست داری با کسی که دوسش داری وقت بگذرونی و یه روزایی اینطوری نیست ولی قهر هم نیستین. بعضی وقتا لازمه که تنها باشی. بعضی وقتا حوصله خودتم نداری چه برسه به این که با تمام وجودت به یک‌نفر دیگه عشق بدی و بهش محبت کنی. آدما باید بتونن همدیگه رو تو این شرایط درک کنن. البته اینایی که میگم رو در حقیقت نباید به یه بچه با سن تو بگم ولی چون خودت پرسیدی گفتم. امیدوارم همونطور که فحش و دری وری‌های ما رو یادت میمونه اینا هم بمونه