یا ریش اودین!

321 66 122
                                    


استیون به بالای یکی از مجسمه های طلایی داخل هرم اشاره میکنه: بچه‌ها مطمئنید نمیبیندش؟!

استفن: ما عین اسکلا سه بار اینجا رو کامل دور زدیم و هر وقت رسیدیم اینجا تو همینو پرسیدی. چیه مگه؟ چی اونجاست؟

استیون: نمیبینیدش؟
استفن: نه

استیون: یه یاروی قد بلند منقاردار سفید پوشه‌...صاف زل زده به من...تو بیابون هم بود

استفن: ببین دیگه اینجا آفتاب هم نیست که بگیم عوارض اونه! چی میزنی؟

ثور از حفره‌ی نسبتا باریک توی دیوار خودشو میندازه داحل:آخ آخ داغون شدم...عه باز شمایین که!

لوکی: پس میخواستی کی باشه اسکل؟!
استفن: الکی تلاش نکن. از هر جا بری بیرون تهش دوباره سر از این اتاق در میاری. تو یه لوپ هرمی گیر کردیم

لوکی: استیون راست میگفت اینجا طلسم شده

استیون: آره...لوکی تو هم این چیزه رو نمیبینی؟ اونجا نشسته

لوکی: نه تباه جان. برای بار دهم، نمیبینم

*استلا یه گوشه برای خودش با جواهرات باستانی و تاج و سگه های طلای روی زمین بازی میکرد*

استفن: برو بچه رو بردار الان طلسمی چیزی میشه بدبخت میشیم

ثور خاکای رو لباساشو میتکونه و میشینه رو زمین: دیگه بدبخت تر از این؟!

استفن: خاکاتو تکوندی که بشینی رو زمین خاکی؟ ضریب هوشی زیر سی

ثور: کمال لوکی در تو اثر کرده تو اینقدر با من بد نبودی
استفن: خیر من از اول همین بودم
ثور: خیلی ممنونم

*استیون برای اینکه حواس خودشو از چیزی که مدام میدید پرت کنه میره سمت دیوارها تا با خوندن متون و نقاشی‌ها خودشو سرگرم کنه.*

استفن: بلدی بخونیشون؟!
استیون: آره یکم...چند تا کتاب درباره رسم الخط باستانیشون خوندم. کافی نیست ولی خوبه

لوکی چشماشو میچرخونه: نِرد

استفن یهو فکری به ذهنش میرسه و از جا بلند میشه: شاید راه نجاتمون همینه!

لوکی هم بلند میشه: آره شاید یه معماست شاید یه پازلی چیزیه که باید حلش کنیم

ثور هم مثل اونا با شوق از جاش بلند میشه. همه بهش نگاه میکنن و منتظر ایده ش میمونن ولی ثور هیچی نمیگه.

لوکی: خب؟!!
ثور: چی؟!
لوکی: ایده‌ی تو چیه؟

ثور: هیچی! منم دلم خواست بلند شم فقط

لوکی:...اسکل

استفن: ثور اینجا وایسا مواظب استلا باش

استفن و لوکی با عجله به سمت دیوار رفتن تا به استیون تو رمزگشایی و حل معمای ناشناخته کمک کنن.

چتربازان Where stories live. Discover now