گولاخوندوک

384 56 24
                                    


*صبح روز بعد ،پیترو و کلینت مشغول آماده کردن صبحونه بودن و بروس و باکی و ثور هم داشتن چادرا رو جمع میکردن،بقیه هم دور آتیش دیشب جمع شده بودن و خودشونو گرم میکردن*

تونی:...در کل گفتم دیگه،صداقت تو زندگی برای من خیلی مهمه

وید:حالا که اینو گفتی باید بگم من دیشب حال نداشتم برم جای دور همین پشت چادرمونو تبدیل به کلینت کردم

نت چهرشو جمع میکنه :اه لعنت بهت من داشتم نون کوفت میکردم حالمو به هم زدی

تونی:دیگه اینقدر صداقت منظورم نبود احمق چندش
استیو:میگم یه بویی میومد...خاک بر سرت وید خب؟
واندا:کپک غیر بهداشتی
نت:روزمو خراب کردی

کلینت:بچه ها بیاین نیمرو حاضره...اون چادرا رو ول کنین این سرد میشه ها...باکی بیا...ثور...بروس ول کن اونو...مگه با شما نیستم

لوکی:الان تیر کمون در میاره یکی یه دونه تیر میزنه بهشون...بابا آروم باش چته ؟
کلینت:یه مقدار عصبی ام امروز نمیدونم چرا
تونی:یه مقدار...

وید: میدونین بزرگترین آرزوی مورچه ها چیه؟
پیتر:نه چیه؟
وید:منم نمیدونم،دارم از شما میپرسم

تونی:تباه
نت:اینکه تو دست از سرشون برداری...چوب نکن تو لونه شون بدبختا رو کشتی

وید:من دارم نجاتشون میدم تو این سوراخشه گیر کردن دارم میارمشون بیرون
نت:ما چرا پیتر رو دادیم دست تو واقعا
تونی:بیچاره این بچه

*بعد از خوردن صبحونه و جمع کردن کامل وسایل دوباره راه میفتن به سمت رودخونه*

ثور:تند تر بیاین سریعتر برسیم
واندا:میخوایم ولی نمیشه با اینهمه بار

کوییل شاخ و برگ درختا رو از تو صورتش میزنه کنار: تا حالا فکر کنم شیش هفت تا عنکبوت درسته رو قورت دادم

گامورا:سه بار هم شاخه خورده تو چشمت
ویژن:نیم ساعت پیشم افتاد تو چاله

کلینت:چجوری زنده ای هنوز؟
کوییل:بدشانسم...

*پاش به سنگ گیر میکنه با دماغ میره تو درخت ،گامورا و کلینت میرن بلندش کنن*

گامورا:جلو چشماتو نگاه کن
کلینت:سنگ به این گندگی رو ندیدی؟
کوییل: آخ ببینین دماغم چیزیش شد؟
کلینت:ترکیده

*کوییل جیغ میزنه*

گامورا:عح جو نده یه خراش برداشته

تونی که جلوتر از اونا راه میرفت ایستاد و برگشت سمتشون:چیکار میکنین؟از گروه جدا شین طعمه خرس میشینا

*کلینت سریع کوییلو ول میکنه و میره جلو پیش بقیه *

کوییل:چه همسفرای خوب و وفاداری داریم

چتربازان Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt