مرگ بیولوژیکی

381 70 254
                                    


لوکی و مارک همچنان وسط هرم در حال مبارزه بودن. کمی دور تر از اونا استفن کنار ثور روی یه سکو نشسته بود و با چشمایی که برق میزد به مبارزه‌ی لوکی خیره شده بود.

ثور هم دستای استلا رو گرفته بود تا توی حفظ کردن تعادل کمکش کنه. استلا ز غوغای جهان فارغ داشت یاد میگرفت چطور راه بره‌.

ثور تشویقش میکرد: یه قدم دیگه...آفرین عمو! همینهههه! تو خیلی دختر قوی‌ای هستی آفرین من بهت افتخار میکنم...نه نه بابا رو نگاه نکن بابا داره با دوستش بازی میکنه چیزی نیست...یه قدم دیگه!آفرییین

*استلا با دیدن واکنش‌های ثور بیشتر برای راه رفتن تلاش میکرد*

ثور نیم نگاهی به مبارزه میندازه: دکتر به نظرت دیگه وقتشه بریم جداشون کنیم؟! اصلا برای چی دارن میجنگن؟ احمقانه‌ست

استفن با یه لبخند ریز محو تماشای لوکی بود: نه بذار بجنگن

ثور سر تا پای استفن رو نگاه میکنه: ایش... خودتو جمع کن

استفن از حال‌وهوای قبل میاد بیرون: خودت خودتو جمع کن

ثور: تو مدت مبارزه‌ی اینا استلا راه رفتن رو یاد گرفت! دیگه بسه دیگه

استفن کمی فکر میکنه: چرا قدرتای مارک اینجا کار میکنه اما ما نه؟
ثور: چه میدونم؟ ما همیشه خار داشتیم

استفن: قدرتاشو از کجا میگیره؟ استیون چیشد؟ چرا اینا دو تان؟ اون خدایی که میدید چیشد؟!
ثور: نمیدونم

استفن: همه چیز خیلی عجیبه

ثور: تازه جنازه‌ی شرحه شرحه چارلی، سوسک با استعداد، هم اون وسط لهیده

استفن با یادآوری حضور اون سوسک تو کف دستش باز چندشش میشه: ایخخخ

*استلا دستاشو از تو دستای ثور در میاره و خودش شروع به راه رفتن میکنه. استفن و ثور با چشمای باز به این صحنه نگاه میکردن*

ثور: یا ریش اودین
استفن: بچم

ثور: فکر کنم حدودا از نیم ساعت دیگه هم دویدن رو شروع کنه

استفن: مراحل رشد رو سریع طی میکنه
ثور: خیلی سریع
استفن: آره...

ثور: وقتی برگردیم خونه لابد میخواد بشینه پشت فرمون هواپیما خودش ما رو برسونه
استفن به استلا خیره شده بود: راستش بعید نیست

ثور: پدر و مادر بیولوژیکی این بچه کین؟ این نرمال نیست واقعا

استلا بدون اینکه به سمتشون برگرده با خوشحالی چیزی که شنیده بود رو تکرار میکنه: بیولوژیکی

*استفن و ثور بیشتر تعجب میکنن*

ثور: وات د هل؟! اینو من میخواستم بگم سه دور تو مغزم مرورش کردم تا درستشو بگم

چتربازان Where stories live. Discover now