ومپایر

382 67 374
                                    

[دو سال بعد]

.

استلا کم کم چشماشو باز میکنه و صورتش از درد بینیش جمع میشه: آی دماغم

وید سعی میکنه آرومش کنه: چیزی نیست چیزی نیست...تو چند ساعت پیش خوردی تو دیوار و دماغت کاملا از بین رفت و ما مجبور شدیم یه دماغ جدید برات بذاریم

استلا وحشت زده اطرافو نگاه میکنه: بابام...بابام کو؟

وید: فکر کردی دماغ جدیدتو از کجا آوردیم؟

*استلا یهو متوجه حرفای وید میشه و شروع میکنه به جیغ زدن*

وید هول میکنه: وای غلط کردم چیزی نیست، لوکی رفته بیرون....الان هم که چیزی نشده الکی شلوغش میکنی! فقط یه ربع پیش داشتیم بازی میکردیم خیلی یواش، دقت کن خیلیی یواش خوردی تو دیوار ولی انصافا دماغت به طور وحشتناکی خون اومد و یه کوچولو غش کردی ولی همونطور که میبینی الان همه چیز خوبه و تو خوبی منم خوبم همه خوبیم و اصلا جای نگرانی نیست و لازم نیست به کسی چیزی بگی خب؟ مخصوصا لوکی...

استلا با خشم نگاهش میکنه: بهش میگم

وید: دیگه نمیذاره با هم بازی کنیما. تفریح بی تفریح. جنگ بازی بی جنگ بازی

استلا: برام مهم نیست
وید: خیلی ممنون!!

*استفن از طریق پورتال وارد اتاق وید و پیتر میشه و جلوشون می‌ایسته*

وید سریع میره جلوی استلا تا دید استفن رو کور کنه: هی دکی سلام چطوری چقدر امروز خوشگل شدی

استفن: گمشو اونور تباه. باز چه بلایی سر همدیگه آوردین؟

استلا از پشت سر وید میاد بیرون و دستاشو دور گردن وید حلقه میکنه: داشتیم منچ بازی میکردیم

استفن حق به جانب به ستون تکیه داده بود: هیچ ایده‌ای ندارم که چجوری سر منچ بازی هم تلفات دادین ولی لطفا مراقب خودتون باشید...فهمیدی استلا؟ تو دیگه باید بتونی از خودت مراقبت کنی

استلا: من فقط سه سالمه

استفن: و داری از من بهتر و روون‌تر حرف میزنی! پس همونکاری رو بکن که گفتم باشه؟

استلا لبخند میزنه: باشه
استفن: دماغت خوبه؟ حالت خوبه؟
استلا: خوبم. نگران نباشید چیز خاصی نیست

استفن نگاهی به اطراف میندازه: پیتر کو؟
وید: دانشگاه

استفن لبخند زورکی‌ای میزنه: عا اوکی...فقط یه مسئله‌‌ای باقی میمونه اونم اینکه در واقع من بچه رو دست پیتر سپرده بودم ولی حالا...تو هم خوبی. اشکال نداره فقط لطفا بهش ناهار بده اون عین تو نیست که فتوسنتز کنه

وید: میتونم بهش یاد بدم

استفن خندشو میخوره:... اصلا بچه رو میبرم

چتربازان Where stories live. Discover now