همه به برج استارک برگشته بودن. گامورا هم بعد از انتقال مردم هالیگارد به یه سیاره امن، به برج استارک برگشته بود ولی تصمیم داشت اونجا رو ترک کنه. همه تو طبقه اول جمع شده بودن.
کوییل: چرا تنها میخوای بری آخه؟
گامورا: تنها نیستم تو هم باهام میای
چشمای تونی برق میزنه: واقعا؟
کوییل: من جام خوبه برای اولین بار تو زندگیم یه خانواده و یه خونه واقعی دارم که همه همدیگه رو دوست داریم و همش میخندیم همه هم مهربونن...نمیام
گامورا: چرت و پرت احساسی نگو
تونی: درسته، به گامورا گوش کن چیزای خوبی میگه. ما زیاد هم مهربون نیستیم
کوییل: خب نمیخوام از اینجا برم!
گامورا: خسته نشدی از بیکاری و هیچ کاری نکردن؟ کل روز میشینیم اینجا تفریح میکنیم، غذا میخوریم، دعوا میکنیم، آشتی میکنیم که چی بشه؟
کوییل: بهش میگن زندگی
ناتاشا در حالی که سیب گاز میزد: به این میگن بهشت
بروس: موافقکوییل: حتما باید برای یه روز بیشتر زندگی کردن پدرمون در بیاد تا بهت بچسبه؟
گامورا: بله
کوییل: من الان ترجیح میدم با ثور منچ بازی کنم
ثور: من با تو بازی نمیکنم تو جرزنی
کوییل: دارم مثال میزنم!!!گامورا: اون بیرون تو کهکشان کلی ماجراجویی منتظرمونه! همین هالیگارد باحال نبود؟
کوییل: نه. تا گردن تو گل فرو رفته بودیم همه جا هم بوی لجن و کوراک مرده میداد
لوکی: میخواستن منو سوخاری کنن بعد این برات باحاله؟
استفن: تو توی جای راحت نشسته بودی، ما رو زندانی کرده بودن معلومه که برات باحاله
گامورا: خوبه نجاتتون دادم! چقدر پرروئید
لوکی: من خودم یه بوهایی برده بودم بهشون. تو هم نمیومدی من از پس خودم بر میومدم خودمو نجات میدادم
*استفن نگاهش میکنه*
لوکی:... و دوستان عزیزم رو
ثور: یعنی منو هم نجات میدادی؟
لوکی: گفتم دوستان عزیزم نه دشمنان منفورمثور: یعنی استفن و استلا و درکس و منتیس و راکت رو از قفس میبردی بیرون ولی منو نه؟
لوکی: درستهاستفن: پس استلا بمونه تو قفس بعد تو آزاد باشی؟
ثور: خب همه رو نجات بده! چرا باید انتخاب کنی
*باکی در حالی که جیغ میزد از پلهها اومد پایین*
استیو: چته؟
YOU ARE READING
چتربازان
Fanfictionتو دنیای موازی قهرمانای مارول توی برج استارک جمع شدن و همه با هم زندگی میکنن. اما این اصلا یه زندگی عادی نیست! [بعضی وقتا چپتر جدید دیر به دیر آپدیت میشه، لطفا به گیرندههای خودتون دست نزنین] Stony, stucky, strangefrost, brutasha, spidypool, Hawkeye...