بچلر پارتی

457 63 84
                                    


صبح شده بود،پرده ها کنار رفته بودن و نور آفتاب اتاقو روشن کرده بود استیو کمی چشماشو باز میکنه،خمیازه ای میکشه و به پهلو برمیگرده و با تونی چشم تو چشم میشه.

تونی یه لبخند پهن میزنه:صبح بخیر عشقم

استیو خودشو لوس میکنه:من عشق توام؟

تونی:نه من اسکلم سر صبحی بلند میشم به همه میگم عشقم اهه اهه

استیو یکم تو جاش جابه جا میشه: این جوری میخندی حس میکنم لوکی اینجاست...

یهو بعد از چند ثانیه وحشت زده از جا میپره: لوکی؟!

لوکی به حالت اولیه خودش برمیگرده: هه اسکل

استیو ملافه رو میکشه رو خودش: اینجا چه غلطی میکنی تونی کو؟

لوکی با آرامش پا روی پا میندازه و دستاشو پشت سرش حلقه میکنه:اوو یه جوری ملافه میپیچی دور خودت انگار اولین باره اینجوری میبینمت...راحت باش داداش چیز قابل پنهانی بین ما نمونده

استیو ملافه رو محکم تر میگیره:لعنت بهت هنوز از دوربینا ما رو دید میزنی؟

لوکی:الان سرم شلوغه مثل سابق وقت نمیکنم...ولی فراموشتون نمیکنم
استیو:گمشو...تونی کجاست؟!

لوکی:نمیدونم،منم کارش داشتم اومدم دیدم نیست
استیو:و تصمیم گرفتی روز منو خراب کنی؟

لوکی:تو کنار خدای شرارت از خواب بیدار شدی و ازش یه صبح بخیر زیبا گرفتی...ناسپاس بی لیاقت

استیو همونطور که ملافه و دور خودش پیچیده بود از رو تخت بلند میشه: خب دیگه برو میخوام لباس بپوشم

لوکی با لبخند نگاهش میکنه:راحت باش جیگر
استیو داد میزنه:لوکی!!

لوکی:خب وحشی!رفتم...*میره سمت در *...ولی به تونی میگم بهم گفتی عشقم

*استیو به سمتش خیز برمیداره و لوکی اهه اهه کنان سریع از در میره بیرون و فرار میکنه*

تونی همونطور که تلفن رو بین سر و شونه ش نگه داشته بود با عجله میاد سمت وید و پیتر.

تونی:یه خودکار و کاغد بدین بهم
پیتر سریع از جیبش یه خودکار در میاره:کاغذ ندارم...رو صورت وید بنویس

وید:من چرا؟رو صورت ناتاشا بنویس

نت:کاغذ خیلی وقته اختراع شده تباها

تونی: کف دستتو بیار جلو پیتر

*شروع میکنه به نوشتن یه سری عدد روی دست پیتر*

وید:عجیبه...این خودکار شکسته بود چطوری داره مینویسه

*همون موقع نوک خودکار میره تو،تونی نگاهی سراسر فحش و ناسزا به وید میندازه*

چتربازان Where stories live. Discover now