لوکی به سمت دستشویی خونه باباسیوا در حال حرکت بود و ثور هم پشت سرش میومد.
لوکی: یاد کلینت افتادم
ثور: به خاطر دستشویی؟
لوکی: آره... برگردیم برج یه ذره اذیتش کنم بخندیم
ثور: به نظر منم زودتر برگردیم بهترهلوکی میایسته و صبر میکنه تا ثور بهش برسه: چرا؟
ثور میاد جلوتر و آرومتر صحبت میکنه: من اصلا حس خوبی به این سیاره ندارم
لوکی لبخند میزنه: ولی من دارم
ثور: اینا تا حالا با ما چجوری رفتار کردن؟
لوکی: مهربانانه
ثور: همین عجیب نیست؟ اینا مردههاشونو با چماق کتک میزنن بعد رییس قبیله ما رو برده تو خونه خودش و کلی بهمون احترام میذاره!
لوکی چشماشو جمع میکنه و سرشو میبره عقب: تو داری حسودی میکنی برادر؟
ثور: به چی؟!
لوکی: به مقام و موقعیت والایی که کسب کردم
ثور: کدوم مقام و موقعیت؟؟؟!
لوکی: پادشاه شدم
ثور: تو یه سیاره دورافتاده و درب و داغون که دارن منقرض میشن؟
لوکی: من یه تیلاچه رو رام کردم
ثور: چیزی که از زندگی میخواستی این بود؟ حکمرانی یه سیاره در حال فروپاشی با ساکنین مشکوک؟
لوکی: بهرحال الان من پادشاهم و تو نیستی
ثور: اهمیتی نمیدم! نمیخوام پادشاه باشم
لوکی میخنده و میره سمت خونه باباسیوا: آها باشه
ثور همچنان همونجا ایستاده بود: به جهنم اصلا هر کاری میکنی بکن... من اسکلم که برای هزارمین بار نگران تو میشم
■
استیو با قلممو و پالت رنگ جلوی بوم ایستاده بود: دو قلوها رو قشنگ بغل کن پرتره خراب میشه
تونی: آخه قرن شونزدهمه؟! نمیتونی از رو عکس بکشی باید حتما اینجا بشینیم از رومون نقاشی کنی؟!؟
استیو: آره
تونی: اون زمان که تو به دنیا اومدی دوربین اختراع نشده بود؟ پیرمرد؟
استیو: اگه فقط من از روی عکس نقاشیتونو بکشم میشه فعالیت خودم، ولی الان داریم یه فعالیت خانوادگی انجام میدیم
تونی: از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم
استیو: بخند دور چشمات چروک شه
تونی: حالا تو که داری زحمت میکشی نمیشه منو جوان و سرحال بکشی؟ چروکا رو ول کن
استیو: همونا قشنگن دیگه اسکلی؟
YOU ARE READING
چتربازان
Fanfictionتو دنیای موازی قهرمانای مارول توی برج استارک جمع شدن و همه با هم زندگی میکنن. اما این اصلا یه زندگی عادی نیست! [بعضی وقتا چپتر جدید دیر به دیر آپدیت میشه، لطفا به گیرندههای خودتون دست نزنین] Stony, stucky, strangefrost, brutasha, spidypool, Hawkeye...