خونه ساحلی

371 67 173
                                    

همگی سر میز طویل صبحونه نشسته بودن. انواع خوراکی‌ها و میوه‌ها روی میز چیده شده بود و همه داشتن از خودشون پذیرایی میکردن.

تونی: خیلی خسته به نظر میاین

واندا دستشو زیر چونه‌ش زده بود و به غذا خوردن ثور خیره شده بود: آره

بروس: دیشب واقعا شب ناامیدکننده‌ای بود

باکی: چرا؟ شکار خون آشام خوش نگذشت؟

سم: لابد پیداشون نکردن
باکی: میله چوبی کار نکرد نه؟

بروس: اتفاقا پیدا کردیم. خیلی راحت

باکی: پس کشتین بدبختا رو؟!

بروس مستقیم نگاهش میکنه: چه اصراری داری ما رو قاتل جلوه بدی؟

باکی: پس جدی رفتین باهاشون دوست شین؟ اسکلای نرد

جیمز: حالا مسیر سر راست بود؟
ناتاشا: بسیار
کلینت: یعنی حتی لازم به گشتن هم نبود، خونشون از چند فرسخی داد میزد که مال چند تا ومپایره

واندا آه عمیقی از سر ناراحتی میکشه.

کلینت: ولی چی بگم...

تونی: اینقدر بدم میاد که مجبورم میکنین به زور ازتون حرف بکشم! خب بگین دیگه

اسکات: من اول رفتم تو خونه بذارید من بگم؛ با بدبختی از لای سوراخای در خونه‌شون رفتم تو. تقریبا انتظارشو داشتم، دیوارای خونه تقریبا پوسیده بود ولی از نقاشی‌های باحال و گرون و قدیمی پوشیده شده بود. بعضیاشون پرتره‌ بودن که حدس زدم تصویر خودشونه. کلی وسیله و خرت و پرت قدیمی داشتن همه جا کم نور بود و همه‌ی پرده‌ها رو هم کشیده بودن. بعد به حالت عادیم برگشتم در رو برای بقیه هم باز کردم

کوییل: که یهو از در و دیوار ریختن بیرون گرفتنتون؟

بروس و اسکات و کلینت با هم جواب میدن: نه

واندا: هعی...هعی کاش میریختن...کاش

ناتاشا که تا الان با خشم به ظرف تخم مرغش نگاه میکرد یهو فوران کرد: راجع به دیشب حرف نزنین اعصابم هنوز بابتش خورده‌ها! تف تو این وضعیت... اینهمه با امید و آرزو رفتیم که بالاخره چند تا ومپایر رو ببینیم...خاک بر سرا آبروی هرچی ومپایر تو دنیاست رو بردن حالمو بهم زدن اصلا توقع نداشتم اینقدر اسکل و دیوانه و تباه باشن اصلا همین امروز قشنگ سر ظهر میرم تو خونشون همه‌ی درا رو باز میکنم تا نور خورشید مستقیما بخوره تو تابوتشون بخوره تو چشماشون پودر شن

*همه دست از خوردن کشیده بودن و سر جاشون خشکشون زده بود.*

جیمز براش آب پرتقال میریزه: جیزز آروم

کپ: حالا اینقدر خشونت هم لازم نیست!

ناتاشا: چرا هست
واندا: واقعا تصوراتمونو به هم ریختن شما هم اگه جای ما بودین عصبانی میشدین
ویژن: من آماده بودم ازشون فیلم بگیرم باهاشون عکس بگیریم...اصلا...کار به اونجا هم نکشید

چتربازان حيث تعيش القصص. اكتشف الآن