اسپایدر دد

310 64 131
                                    

روز بعد، هر کس مشغول تفریح و کار خودش شده بود.

ویژن و واندا، بچه‌ها رو توی تراس دور خودشون جمع کرده بودن و براشون قصه میگفتن. باکی به درخت توی حیاط تکیه داده بود و داشت چرت میزد. کلینت و سم و جیمز و اسکات به همراه کوییل و گامورا و بروس و ناتاشا داشتن تو محوطه سرسبز حیاط فوتبال بازی میکردن. استیو و تونی و ثور و کپ هم رفته بودن ساحل.

استفن در حالی که نفس عمیقی میکشید و ریه‌هاشو از هوای تازه پر میکرد، با لبخند صندلی راحتیشو توی محوطه، کمی دور تر از درخت و باکی، روی زمین ثابت کرد و روش لم داد.

استفن: چقدر امروز همه چیز عالی و آرامش بخشه...به به

*همون لحظه توپ در اثر شوت محکم ناتاشا به صورت باکی که غرق خواب بود برخورد میکنه*

باکی با عصبانیت بیدار میشه: کدوم شاس باقالی‌ای بود؟!!!هان؟

ناتاشا قولنج گردنشو میشکنه: من بودم! چیه؟

باکی دوباره به حالت قبل برمیگرده و کلاهشو میذاره رو صورتش: دقت کن دیگه ناتاشا جان...

*بقیه دوباره به بازی برمیگردن*

استفن: چقدر آرامش بخش واقعا...

*لوکی با چند تا برگه و نمودار میاد پایین و استفنو صدا میزنه*

لوکی: استفن استفن..استفن

استفن:هان!

لوکی: استفن...ببین،من چند ساعت گذشته رو بیکار بودم و نشستم این نمودارا رو ترسیم کردم

استفن: خا آفرین

لوکی: مرض! بیا بگیر...نگاه کن، این نمودار تعداد کلماتیه که استلا از اول زندگیش بر حسب سن گفته...شیب منحنی رو میبینی؟ این نرماله؟!

استفن: تو تک تک کلمه‌های بچه رو شمردی؟

لوکی: بله چون پدر مسئولیت پذیری هستم و حافظه خوبی هم دارم

استفن: باشه تو خوبی

لوکی: زهرمار من جدی‌ام
استفن: منم دکتر استرنجم اهههخخ

*لوکی چند ثانیه نگاهش میکنه*

استفن: خب حالا! نمیخواد اونجوری نگام کنی...یه روز مود من خوبه ها چشم ندارین ببینین، تو نه! همتون

لوکی برگه‌هاشو جلوی چشم استفن تکون میده: چی چرت و پرت میگی؟ دارم میگم بچمون نرمال نیست

استفن: خا من همون موقع که تو یه سالگی عین بلبل حرف میزد و به راحتی راه میرفت اینو فهمیدم، نمودار هم نمیخواست

لوکی: ولی من به پنجاه و چهار تا دکتر متخصص احمق زنگ زدم و همشون گفتن این طبیعیه

استفن: خب پس طبیعیه دیگه

چتربازان Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt