باباسیوا و پیشگویی‌هایش

220 40 151
                                    

صبح روز بعد، همه به جز لوکی و استفن و ثور و نگهبانان کهکشان دور میز صبحونه نشسته بودن.

کلینت: میمونا رو چیکار کردین؟

تونی: تو طبقه منفی سه زندانیشون کردم. سیستمی که براشون طراحی کردم جلوی تانوس رو هم میگیره...اگه از اونم فرار کنن دیگه باید کوچ کنیم یه سیاره دیگه، چون اینجا دیگه سیاره اوناست

کلینت: آره تازه الان کینه هم ازمون به دل گرفتن

کوپر: میشه من بهشون غذا بدم؟

تونی: فرایدی طبق برنامه ریزی بهشون مواد غذایی مورد نیازشونو میده. اصلا لازم نیست برید اونجا...لطفا نرید اونجا! کوپر؟

کوپر: ها؟

تونی: نری اونجا؟! میخورنت

کوپر: باشه بابا

تونی: کلینت حواست به کوپر باشه

کوپر: خودم حواسم به خودم باشه بیشتر جوابه تا این

*لقمه‌ی کلینت تو گلوش گیر میکنه و شروع میکنه به سرفه کردن. پیترو با دست میزنه پشتش*

ناتاشا: کوپر هم با تمام وجود فهمیده چه پدر نمونه‌ای هستی

کوپر: همون شبی که تو جنگل خرس حمله کرده بود منو گذاشت رو شاخه درخت و رفت خوابید اینو فهمیدم

کلینت مابین سرفه‌هاش سعی میکنه توضیح بده: باباجان اونجا داشتم شوخی...میکردم

کوپر: آره آره

*همه در سکوت به نیمرو خوردنشون ادامه میدن*

واندا آهی میکشه: از وقتی لوکی رفته برکت از دعواهای سر میز غذامونم رفته

باکی انگار تازه متوجه چیزی شده باشه: میگم یه چیزی کمه ها

سم: ثور بدبخت هم نیست که لوکی بهش گیر بده

باکی: همه جذابیت صبحونه‌ها همین بود

پیتر: تازه مشاهداتش از شب قبل همه رو هم به طور خلاصه گزارش میداد

تونی: وای دوربینای اهریمنیش

استیو: تا برنگشته حداقل سیستمشو از کار بندازیم

ناتاشا: چند ساله داریم تلاش میکنیم هنوز پیداشون نکردیم تو هنوز امید داری؟
استیو: انسان به امید زنده‌ست

واندا: فکرشم نمیکردم دلم برای لوکی تنگ شه

استیو: تازه از وقتی استفن رفته برای رفت و آمد خیلی داریم اذیت میشیم

تونی: قدرشو ندونستین

*یهو وید پنجره رو میشکنه و میاد تو. همه از این شوک وحشت میکنن*

تونی: چرا وحشی شدی وید؟ قبلا ثور و لوکی در رو میشکستن الان تو شروع کردی؟ نوبت پنجره‌هاست؟

چتربازان Where stories live. Discover now