شیر توت فرنگی

413 68 232
                                    


*بعد صحبت کردن با راوی اون جهان موازی،موافقت کرد زامبی ها رو از بین ببره و همه چیز به حالت اولش برگرده.موبیس هم طبق توافقشون همه ی اونها رو برمیگردونه به یونیورس خودشون و همه به زندگی روزمره شون برمیگردن.در یکی از همین روزا استفن و لوکی بالاخره دخترشونو به خونه آوردن.با وجود این بچه کل محله غرق در شادی شده بود و به همین دلیل لوکی و استفن تصمیم گرفتن به این مناسبت تو خونشون یه مهمونی بگیرن.*

تونی به استیوی که بچه رو بغل گرفته بود لبخند میزنه:خیلی کیوت شدی

استیو دست بچه رو گرفته بود:چقدر کوچولو و نازه

تونی دستاشو سمت استیو دراز میکنه:بده به من بچه رو میخوام ببینمش

وید بسیار شاکی لیوان نوشیدنیشو میکوبه رو میز:شیر توت فرنگی درست کردین؟بدن من به الکل احتیاج داره
پیتر:فکر نکنم بدنت اصلا فرق اینا رو متوجه شه

استفن:من تو مهمونی دخترم تصمیم میگیرم چی بخورین.شیرتوت فرنگیتونو بخورین صداتونم در نیاد

استیو:وای گوگولی مگولی
تونی ذوق میکنه و بچه رو تو بغلش آروم مثل گهواره تکون میده: وای کیوت! لبخند زد!دیدی؟خندید وای قربونت برم کوچولو
استیو:چقدر تو کیوتی عزیزم
تونی:اوخودا

نت:یعنی فقط یه بچه کافیه که شما دو تا تبدیل به سافت ترین موجودات جهان بشین

*تونی و استیو سخت مشغول قربون صدقه رفتن بچه میشن که ناگهان لوکی میاد بچه رو ازشون میگیره و میشینه رو مبل*

لوکی: دختر عزیزمو بازیچه ی گوگولی بازیاتون کردین!

نت:راستی شما هنوز اسمشو نگفتین بهمون
لوکی:چون هنوز اسمی نداره
نت:چرا؟
استفن میشینه کنار لوکی:چون نتونستیم سر اسم به توافق برسیم

کلینت:بذار میو میو

استفن:جان؟
کلینت:یادت نیست؟
ثور یهو یادش میفته:وای آره.باید اسمشو بذاری ویسکی
کلینت:تکیلا

لوکی خودشو با بچه مشغول میکنه:اصلا نمیفهمم دارید راجع به چی صحبت میکنید

استفن:منم خیلی دلم میخواست نمیفهمیدم ولی متاسفانه خیلی خوب اون بازی و اسمای تو رو یادمه.

باکی:چیکار کردین بدون ما؟
کلینت:یکی دوسال پیش که رفته بودیم جزیره ی جوردن قبل از حمله ی اون دختره ی سیریش و دوستاش لب ساحل داشتیم اسم بازی میکردیم،لوکی هی جر میزد و در توجیه جر زدنای متوالیش میگفت اسم اینا رو میخوام بذارم رو بچم

استفن ناامیدانه نگاهی به لوکی و دخترشون میندازه:و منم خیلی ازش دفاع میکردم...

وید:نتیجه گیری اخلاقی،از همه چیز کراشتون دفاع نکنین شاید پارتنرتون شد و تو باتلاق گیر کردین

چتربازان Where stories live. Discover now