کشف بزرگ!

364 68 407
                                    


لوکی و استفن جلوتر از ثور توی صحرا راه میرفتن، با فاصله‌ی کمی از اون‌ها استیون هم بچه به بغل داشت دنبالشون میومد.

لوکی: میگم استفن، من اگه یهو تبدیل به شتر میشدم تو چیکار میکردی؟

استفن نگاه عاقل اندر سفیهی بهش میندازه: الان؟سوارت میشدم

لوکی: بعدا چی؟ تو نیویورک مثلا
استفن: بازم سوارت میشدم
لوکی: خیلی ممنون

استفن: اینا چیه میپرسی آخه!...وید سمی شعبه‌ی دو

لوکی: ازت توقع بیشتری داشتم...
استفن: با شتر دیگه چیکار میشه کرد؟!
لوکی: خیلی کارا. تو خلاق نیستی

استفن: ولی من حتی وقتی مرغ شده بودی هم باهات خوب رفتار میکردم
لوکی: نه دیگه خجالت هم نمیکشیدی سوخاریم میکردی

استفن: بابا منظورم اینه که با توی شتر هم خوب رفتار خواهم کرد
لوکی: شتر خودتی

استفن: امیدوارم همینجا وسط همین بیابون تبدیل به سنگ شم همه راحت شیم

ثور: چقدر چرت و پرت میگید

لوکی و استفن با هم برمیگردن سمتش: به تو چه

ثور: پشمام!

*لوکی و استفن با لبخند به خاطر این حجم از هماهنگیشون به خودشون افتخار میکردن*

ثور: وای هوا خیلی گرمه
لوکی: اینم تقصیر توعه

ثور: دیگه تابش خورشید هم کار منه؟!
لوکی: الان همه چیز تقصیر توعه

ثور: برو بابا...دکتر تو چرا پورتال باز نمیکنی خلاصمون کنی؟
استفن نیم نگاهی بهش میندازه و به مسیرش ادامه میده: باهوش...بدون انگشترم چطوری پورتال باز کنم؟ با صداقت تو چشمام؟!

ثور: نیاوردیش؟!!
استفن: نه
ثور: جادوگر اعظم ما رو ببین...

استفن: نیست که همیشه داریم توسط خطرات مختلف تهدید میشیم، من همیشه باید آماده باشم...

استیون کمی وحشت میکنه: عذر میخوام مگه نباید همین باشه؟!

استفن: پسرم ما تو این سه سال کلا یه بار با خطر مواجه شدیم که اونم از طرف دنیای خودمون نبود یه تانوس دیگه بود. همه تو این جهان تباهن. بیکارم هی با خودم چیز میز بیارم؟

ثور: قشنگ بوسیدی گذاشتی کنار

استفن: مگه تو خودت اون گوشتکوبتو همیشه و همه جا میاری؟

ثور میولنیر رو از پشت لباسش در میاره: معلومه

استفن با تعجب بهش نگاه میکنه: خب تو تباهی

لوکی توقف میکنه و بر میگرده سمتش: اینو کجا گذاشته بودی؟
ثور قیافه میگیره و پتکش رو میندازه رو دوشش: دیگه ما هم همچین هنرایی داریم داداش
لوکی:فقط از این هنرای بی مصرف داری

چتربازان Where stories live. Discover now