جنوب غربی ژاپن

269 48 95
                                    

[سال ۱۸۹۹، بلک واتر]

همگی به سمت محل زندگی سم و سایر دزدها رفتن. سم و بقیه گروهش ازشون جدا شدن تا به یه سری مسائل رسیدگی کنن. سم آدرس بار رو بهشون داد و گفت نیم ساعت دیگه با جیمز بهشون ملحق میشه. تو راه کپ با چشماش تو همه جا دنبال جیمز میگشت و همزمان سعی میکرد زیاد تابلو نباشه.

تونی آروم رو کرد به سمت کپ: آروم باش بابا چته

کپ: من که آرومم... جیمز کجاست پس؟

تونی: سم گفت با جیمز میاد دیگه. حتما تو خیابون نیست

*وید با غرور قدم بر میداشت و به همه مردم سلام میداد و کلاهشو به نشانه احترام از سر برمیداشت.*

کپ: الان این تابلو نیست؟

پیتر: ذوق بوت و کلاه چرمشو داره نزنید تو ذوقش

وید: همیشه میدونستم یه روزی به دردم میخورن. یادته میگفتی نخر؟ بیا من اگه اینا رو نخریده بودم چی میخواستین بپوشین؟

پیتر: ممنون که اینقدر آینده نگری
تونی: پولای زبون بسته منو خرج چه اَشغالایی که نمیکنین...

*به بار میرسن. درشو باز میکنن و میرن داخل. با صدای باز شدن در توجه همه مردهای داخل بار به سمت اونا جلب میشه. همه دست از صحبت کشیدن و به اونا نگاه کردن. تونی و وید و پیتر و ویژن و واندا و کپ هم متقابلا به اونا نگاه میکردن. یهو یکی از اونایی با چند تا مرد مسن دیگه سر یه میز نشسته بود زد زیر خنده و به دنبال اون بقیه هم اونا رو به همدیگه نشون میدادن و مینوشیدن و میخندیدن*

واندا آروم زمزمه میکنه: وا زهرمار!

ویژن: چرا اینا اینجورین؟

وید: بریم دعوا؟ مثل تو فیلما؟
پیتر: موافقم

کپ: ما با هیچکس دعوا نمیکنیم... اصلا فرض کنین نمی‌بینیدشون. نباید دردسر درست کنیم

یه نفر دیگه در حالی که از بطری مینوشید و تلو تلو میخورد اومد نزدیک تونی و دستی به کت چرمش کشید:اوووف چه تر و تمیزم هستن

و بعد دوباره همه قهقهه زدن.

تونی خودشو کشید عقب: مرتیکه کپکی دستتو از رو من بردار

مرد رفت سراغ وید و اینبار لباسای اونو مسخره کرد.

یکی از سر میز بلند شد: لباساشونو از خود پادشاه گرفتن
یکی دیگه حرفشو ادامه داد: شایدم دزدیدن

و بعد دوباره خندیدن.

پیتر: چقدر یبس و بی نمک! به چی میخندن؟

واندا: دقیقا. حتی بامزه هم نیستن

تونی: بعد میگن قدیمیا خیلی با صفا و صادق بودن

کپ: فکر کنم نباید لباسای هالووین دو سال پیش وید رو میپوشیدیم

واندا: شاید

چتربازان Where stories live. Discover now