همه‌ چیز ایشوز

69 21 48
                                    

سم و دین برمیگردن تو ایمپالا و لباساشونو عوض میکنن و برمیگردن به پناهگاه.

دین: خبر تازه؟
کوییل: یه ربع از وقتی که رفتین و اومدین گذشته چه خبری؟
دین ناامیدانه به همه نگاه میکنه: تو این ربع هیچ پیشرفتی نکردین؟
باکی: روی سرعت عمل ما زیادی حساب باز کردی

تونی: ما حدودا پنج شیش ساله که کنار هم زندگی میکنیم دریغ از یه پیشرفت
ناتاشا به وید که داشت تلاش میکرد با نگاهش میز رو جابه‌جا کنه اشاره کرد: پسرفت هم کردیم حتی

دین: من اگه قدرتای شما رو داشتم تا الان همه بدبختیام تموم شده بود
باکی: روی قدرتای ما هم زیادی حساب باز کردی

کوییل: ما اصلا از هیچی استفاده نمیکنیم. میدونی من چند وقته اسلحه دستم نگرفتم اصلا؟!
گامورا: هر روز دستته
کوییل: شلیک کردن منظورم بود
باکی: استلا کم به ما شلیک میکنه تو هم اضافه شو
کوییل: بیا اینم از زندگی ما

دین: زندگیتون باید خیلی جالب باشه که
تونی: نه
بروس: یه نه قاطع؟ واقعا؟
تونی: بله

سم: نابغه بودن جالب نیست؟
تونی: به تنهایی بله ولی وقتی کنار این ابلها زندگی کنی که سطح ذهنی و فکریشون ازت چندين مرتبه پایین‌تر باشه اصلا جالب نیست چون همش زجر میکشی
باکی: آشغال!

دین: مثلا اگه میتونستم ذهن آدما رو بخونم الان وضعم این نبود
سم: وضعت چشه؟
دین: ...منظورم وضع کلیمون بود
سم: همینو کم داریم فقط. ذهن کیو میخوای بخونی؟
دین: هر کی...کلا چیز باحالیه

والری: بعضی وقتا چیز باحالی نیست. به هر کی دست میدم کل زندگیش میاد جلو چشمام. همه درد و رنجاشو با تمام وجودم حس میکنم

استیو: همه یه قدم از والری فاصله بگیرید.

دین: هر موقع هوس فیلم ترسناک کردی بیا به من دست بده

سم سری تکون میده و چشماشو میبنده: دین...

دین نیم نگاهی به سم میندازه و دوباره برمیگرده سمت والری: فیلم ترسناک غم‌انگیز هم اگه خواستی سم اینجاست

سم چشماشو میچرخونه و اعتراض میکنه: هی!

دین: نکنه فکر میکنی زندگیمون فیلم کمدیه؟!
سم: نه ولی اینقدر که تو اغراق میکنی هم ترسناک و غم انگیز نیست
دین: کتابایی که از رو زندگیمون نوشتن ژانرش ترسناکه چی میگی؟

والری: جالبه... کنجکاو شدم
استیو: وینچسترا یه قدم دیگه‌ هم برن عقب

تونی به فکر فرو رفته بود: فکر کنم این وضع تقصیر منه
استفن سریع تایید میکنه: بله تقصیر توعه
تونی با ناباوری برمیگرده سمتش: چرا؟؟
استفن: اگه سیستم امنیتیت نبود الان تو برج بودیم
تونی: من میخواستم بگم برای این تقصیر منه چون چندین سال اجازه دادم تو برج بخورین و بخوابین و هیچکاری نکنین و الان اینقدر ضعیف شدین!
استفن: اینم تقصیرتوعه
لوکی: درست میگه
تونی: عه!

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Nov 09 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

چتربازان Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang