تنها زمان هایی که جونگ کوک برای غذا به خانه بر نمی گشت می توانست در ارامش غذاش رو بخورد، اینطور روز ها تهیونگ برای غذا خوردن به رستوران می رفت و اونجا مشتری ها و کارکنان رستوران بودند که دوقلو هارو نگه دارند؛اینطور تهیونگ می توانست بدون هیچ استرس و نگرانی غذاش رو بخورد.
بدون هیچ استرسی ارام ارام تکه گوشتی رو می جوید، قبلا بقدری در غذا خوردن عجله داشت که حتی نمی توانست مزه ی غذا رو حس کند؛ بیشتر مواقع هم باید بخاطر جیغ و گریه های دخترهاش گرسنگی رو تحمل می کرد.
در اخر هم با یک تیکه نان تست و میوه صدای غرغر معده ی گرسنه ش رو خاموش می کرد، اونها بعضی مواقع وقت غذا خوردن هم نداشتند و تهیونگ بدون هیچ تلاشی هرچه در دوران بارداری وزن اضافه کرد رو کم کرد بوده؛ دیگه یه صورت تپلی و گرد نداشت و به وزن سابقش برگشته بود.خودش بابت این موضوع خوشحال بوده و بتا غصه ی لپ های اب شدی الفا رو می خورد، دلش برای اون لپ های تپلی تهیونگ تنگ می شد.
بعد از چهار پنج روز غذای فوری و میوه و نان خالی خوردن بلخره داشت یک غذای خوب می خورد، دختر ها بغل مشتری ها بودند و داشتند با اون خانم های غریبه و بچه هاشون بازی می کردند؛ تهیونگ بدون هیچ مزاحمی داشت از استیک خوشمزه ش لذت می برد و بافت نرم گوشت رو زیر دندان هاش لهه می کرد، با لبخند به دختراش که داشتند به اون بچه ها می خندیدند نگاه می کرد.
یکهو صورتی مقابلش ظاهر شد و بوسه ی از لپش می دزد، حضور ناگهانی بتا تهیونگ رو کمی می ترساند و تکه ی گوشت تو گلوش پرید؛ بتا هول شد به سرعت لیوان ابی به دست می دهد.
الفا از شدت سرفه سرخ شد بوده، قطر اشکی از گوشه ی چشمش به بیرون فرار می کند؛ با قلپی اب خودش را از خفگی نجات می دهد، با صدای گرفته.
: ترسوندیم!
مقابل چشم های گرد شدی بتا که منتظر بود صدای داد و فریاد تهیونگ بشنود دوباره مشغول غذا خوردن شده، الفا این چندوقته بشدت عجیب شده بوده؛ مثل قبل دیگر در مقابل کارهای بد جونگ کوک شروع به فریاد کشیدن نمی کرد، گاهی شاید یک اخم کوچکی به بتا نشان می داد و یک غر ریزی هم می زد ولی نه به شدت قبل!
هربار که می بوسیدش الفا واکنش بدی نشان نمی داد و حتی گاهی خودش پیشقدم می شد، این بتا رو برای وقت و بی وقت بوسیدن و به اغوش گرفتنش شجاع تر می کرد؛ ولی انتظار داشت بخاطر اینکه ترساندتش سرش فریادی بکشد و یک غرغری یا فریادی بشنود ولی حتی بهش اخم هم نکرد بوده.
: میخوای با بچه ها بری طبقه ی...!
با شنیدن صدای گریه ی هایول نگاهی به پشت سرش می انداز و به سمت مشتر می رود، هایول باباش رو دیده بوده و می خواست که به بغل باباش برود، دست به سمت جونگ کوک دراز کرد بوده؛ بچه رو از بغل مشتری می گیرد.
KAMU SEDANG MEMBACA
دوست داشتنت یک اجبار
Manusia Serigalaپیوند یک آلفا و بتا غیر ممکن ، حتی اگه بشه م بتا نمیتونه تاپ باشه . : این عجیبه اما انگار این یه بچه ست ، شما باردارید . : ولی من یه آلفام !!!!!! فصل اول: تمام شده. فصل دوم: درحال اپلود. کوکوی