buy💖

1K 134 2
                                    

صبح زودتر از ارمیا بیدار شدم و رفتم پایین تا واسش صبحانه درست کنم
داشتم میز رو میچیدم که صدای تیک باز شدن آسانسور رو شنیدم
از آشپزخونه بیرون رفتم و ارمیا رو دیدم که با موهای بهم ریخته و همونطور که چشماشو میماله و دکمه های پیرهنش باز شده داره به طرفم میاد به دیوار تکیه دادم و بهش زل زدم
وقتی بهم رسید حس کردم ناراحته و لباش آویزون شده دستامو دور کمرش حلقه کردم و گفتم:
_صبح بخیر عزیزم
و صورتمو جلو بردم تا ببوسمش اما روشو بگردوند و یه اخم کم رنگ بین ابروهاش بود
_چی شده بیبی؟چرا ازم ناراحتی؟
با ناز بدون اینکه بهم نگاه کنه رو سینم خطای فرضی کشید:
+امم...وقتی بیدار شدم تو کنارم نبودی
دلم میخواست بغلت کنم
سرمو تو گردنش بردم و نفس کشیدم:
_ببخشید که ناراحتت کردم....زود بیدار شدم تا صبحانه برات کیک پرتقالی درست کنم
میبخشی منو؟
+واقعا؟
_اوهوم ...الانم برات برش زدم و آمادست
بهم نگاه کن بیبی
سرشو بالا اورد و تو چشمام نگاه کرد که دستمو زیر باسنش بردم و کشیدمش بالا تا پاهاشو دور کمرم حلقه کنه و بعد لبامو رو لباش گذاشتم و بوسیدمش
لباشو میک زدم و دستمو رو سینه لختش کشیدم
بعد چند لحظه اروم ازش جدا شدم و گفتم:
_فک کنم باید تو رو واسه صبحانه بخورم...بدجوری میخوامت
که بلند خندید و به موهام چنگ زد و پیشونیشو به پیشونیم چسبوند:
+منم دلم تئو رو میخواد
بعد زبونشو رو لباش کشید
زبونشو بین لبام گرفتم و مکیدم که دستاشو دور گردنم محکم تر کرد
عقب کشیدم و گفتم:
_بریم صبحانه بخوریم یا کار داری؟
+نه من چند دقیقه برم بالا لباسامو عوض کنم
_اوکی
اروم پاهاشو از دور کمرم جدا کرد و رفت بالا
منم دوتا لیوان گذاشتم و توش آب پرتقال ریختم
صندلیمو عقب کشیدمو منتظر موندم تا ارمیا بیاد
بعد ۱۵ دقیقه با یه تاپ و شلوارک مشکی اومد
موهاشو مرتب کرده بود
صندلیشو عقب کشید و نشست:
+اوه...تئوخان برام کیک پخته
_بخور ببین دوسش داری
چاقو و چنگال رو برداشت و یه تکه از کیک رو تو دهنش گذاشت:
+اممم...عالیه...دوسش دارم
دهنتو باز کن
بعد یه تکه کیک رو تو دهنم گذاشت
_مرسی ارمیا :)
بعد همونطور که آب پرتقالشو بهش میدادم گفتم:
_این روزا مجتمع های تجاری تعطیله
واسه ...‌تعطیلات کریسمس
ولی بابام چند تا دوست داره که بزرگترین مجتمع های خرید رو دارن
باهاشون هماهنگ کرده...
گفت هروقت دوس داشتین برین واسه خرید...‌مراسم ازدواج
ارمیا شوکه اب پرتقال تو گلوش پرید و به سرفه افتاد:
+اوه
اروم کمرشو ماساژ دادم که گفت:
+بهترم...ممنون
فقط یکم شوکه شدم
باشه هروقت که دوست داشتی میریم...واسش برنامه داری؟
شیطون بهش نگاه کردم و گفتم :
_واسه چی؟
که با حرص و همونطور که گوشاش یکم قرمز شده بودن گفت:
+تئوو...منو حرصم نده
بعد در کسری از ثانیه حالت چهرش رو عادی کرد
بلند شد به سمتم اومد رو پاهام نشست :
+واسه ازدواجمون...برنامه داری؟
روی قلبشو بوسیدم :
_اوهوم...خیلیم واسش هیجان دارم
فقط اینکه مراسممون تو باغ یا هتل یا ساحل باشه رو خودت انتخاب کن....من بقیش رو هماهنگ میکنم
+اوکی
_خب حالا ...کی میریم خرید؟
بیخیال شونه بالا انداخت:
+همین الان
_الان؟
+آره...باهاشون هماهنگ کن
_حتما
بعد همونطور که تو بغلم نشسته بود شروع کرد به خوردن کیکش

ظرفارو تو سینک گذاشتم و رفتم بالا تا لباس بپوشم
در اتاقو باز کردم:
_ارمیا...
کجایی
صداش از چند تا اتاق ته راهرو اومد:
+من اینجام
_اونجا چکار می کنی؟بیا لباس بپوش تا بریم
+الان میام
چند لحظه بعد اومد:
+چرا داد میزنی؟
_تو اتاق نبودی
+همین؟
_همین...کمه؟
+نه:/
تیشرتمو دراوردم که ارمیا نگاش رو تاتوی روی سینم قفل شد:
+یه سال از رابطمون میگذره ولی هنوز بهم نگفتی این تتو نشونه چیه
خیلی پیچیدست...
یه نوشتست؟
تو اینه به تتوم نگاه کردم
یه فرشته و کمان کوپید با یه جمله ی تایلندی که چون به طرز زیبایی تو هم پیچیده شده بودن کسی نمیتونست بفهمه
قابل تشخیص نبود
اما به طرز فوق العاده ای جذاب بود
_تا حالا به کسی توضیحش ندادم
این تتو رو وقتی ۱۶ سالم بود زدم...دائمیه
اون موقع میگفتم این نشانه عشقمه و هروقت عاشق بشم فقط به اون میگم این چه نشانیه
با دقت بهش نگاه کن
بعد شروع کردم ریز به ریز خطوطشو بهش توضیح دادن
حرفم که تموم شد ارمیا با تحسین بهش نگاه میکرد:
+اون خیلی جذابه
بعد چشاشو مظلوم کرد:
+گفتی راجب این تتو فقط با عشقت حرف میزنی
اممم...
یعنی تو عاشق منی؟
با خنده بغلش کردم:
_این چه حرفیه بیبی
تو همه ی زندگی منی
رو لبام زمزمه کرد:
+تا ابد باهاتم جنتلمن
_تا ابد کنارتم پرنسم

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍Where stories live. Discover now