_._._._._._._._._._._._._ارمیا_._._._._._._._._._._._._._
با بلند شدن هواپیما از خاک فرانسه قلبه منم از جاش کنده شد و صدایه خورد شدنش گوشامو پر کرد
هیچ وقت فکر نمیکردم دلم اینقدر اینجا گیر باشه که با رفتنم داغونشم
حتی بیشتر از وقتی که تو بچگی از ایران رفتیم
دلم گرفته بود و چشمام پرو پر تر میشد
دیگه تموم شد ارمیا تو دقیقا تو همین نقطه شکست خوردی
دیگه هیچ راهی نداری برای برگشت
نمیتونی برگردی
نمیتونی جبران کنی
!وجدانم سرم داد میزد که چطور روت میشه تو چشمایه تئو نگاه کنی؟؟
!چجور میتونی هنوز بهش بگی دوسش داری؟
این بود دوست داشتنت لعنتی
بخدا که دوست داشتن این نیست ارمیا
و من تمام مدت مجبور بودم جلویه وجدان سرکشم خفه باشم
اینقدر خفه که انگار حرف زدن بلند نیستم
حرف حق جوابی ام نداشت
فقط سکوت داشت
.....سکوت
سرمو بالا گرفتم و با دستم گلومو ماساژ دادم
درد میکرد
اینقدر که انگار توش یه غده بزرگه
غده ای به بزرگیه تموم این فریادایی که از دیشب سر خودم زدم
به بزرگیه تمام سرزنشایی که از خودم شنیدم
از جام بلند شدم
دیگه نمیتونستم تحمل کنم
!مامان_کجا؟؟
صدامو سرد کردم و کوتاه تر از هر موقع جواب دادم
ارمیا_پیشه دینو
بدونی که منتظر جوابی باشم ازشون فاصله گرفتم
طرف مهماندار رفتم و ازش جایه حیوونارو پرسیدم
که راهنماییم کرد
ارمیا_میخوام کنارش بشینم
متعحب نگام کرد و سری تکون داد
مهماندار_مشکلی نیست
و خودش ازونجا رفت
دره قفسو باز کردم که دینو آروم اومد بیرون و تو بغلم خزید
سرشو ناز کردم و زمزمه کردم
ارمیا_دلم براش تنگ شده دینو
هنوز هیچی نشده دلم هواشو کرده
میخوام باشه که گیر بده
اذیت کنه
اصلا حرف نزنه ولی باشه فقط باشه
و بیشتر تو بغلم فشارش دادم
اونم آروم به حرفام گوش میکرد انگار که تک تکه حرفامو میفهمه
و درکم میکنه
آروم پوزشو به صورتم کشید و با چشایه آبیش زل زل نگام کرد
رویه دماغشو بوسیدم و نازش کردم
تا آخر پرواز اونجا بودم و با دینو حرف میزدم
اونم تمام مدت گوش میکرد و گاهی لیسم میزد
تو حاله خودم بود که با صدای مهماندار از جام پریدم
مهماندار_ببخشید
ولی میخوایم فرود بیایم
باید برگردید
سری تکون دادم و بی حرف دینو رو تو قفس فرستادم
رفتم سره جام نشستم و کمربندمو بستم
چند ساعت دیگه به کشوری میرسیدم که چند سال پیش در حسرت دیدنش بودم
ولی حالا حس تنفری وصف ناپذیر فقط توم موج میزد
احساس میکردم این کشور با عقایده پوچه مردم داخلش ملتیو به تباهی برده
برای منی تو این وعضیت طبیعی بود از دسته همه شاکی باشم
ولی تهش به این نتیجه میرسیدم که مقصرش خودمم
فقط خودم
طولی نکشید که هواپیما فرود اومد و من با گرفتن دینو جدا از مامان بابا راه رفتم
دلم نمیخواست باهاشون چشم تو چشمشم
اونا بدجوری حقمو خورده بودن و این بغض لعنتیه تو گلوم گواهیه همه چیو میداد
چمدونارو گرفتیم و رفتیم تا تاکسی بگیریم
بابا خونه داخله فرانسه رو به فروش گذاشته بود و قرار بود کسی براش بفروشه و پولشو به حساب بابا بریزه
این مدتی ام که خونه نگرفته بودیم خونه مامان جون سر میکردیم
و میدونستم تنها حقی که دارم مرور کردن خاطرات دفعه پیشه
دفعه ای که با تئو اومدم و اون با فهمیدن حرفایه بابا جون بلیت برگشتو گرفت
تازه الان کارشو درک میکردم و دلم براش ضعف میکرد
برای چشمایه ناراحتش موقع خدافظی
برای دستایه داؼش که برعکس همیشه موقع خدافظی سرده سرد بودن
برای حرفایه زمزمه وارش که توش بغض میزد
کلافه دستی به صورتم کشیدم
و برای خودم تکرار کردم که باید کنار بیام
باید طاقت بیارم
بعد از چند دقیقه تاکسی جلویه در خونه مامان جون نگه داشت
و من تمام این مدت خاطرات خدافظیمونو مرور میکردم
و توش غرق بودم
اینقدر که تنها راه نجاتش فقط خوده تئو بود
با ورودمون به خونه سیلی از استقبالو بغل سرمون خراب شد
مثلی که مامان جون به عمه ملیحه و عمه فیروزه گفته بود
چون اونام بودن
با بقیه سالم کردم و عمه ملیحه محکم بغلم کرد
ملیحه_سالم عمه جون
چقدر بزرگ شدی
و طبق عادته همیپگیش لپمو بوسید
انگار نه انگار ازون موقع ها چندین سال میگذره
ارمیا_خیلی ممنون عمه جان
علی و حمیدم اومدن احوال پرسی و جواب بهتری نگرفتن
حوصلشونو نداشتم
از همه مهم تر چشم دیدنشونو نداشتم
!اینا اینجا باشن اون وقت تئوم کلومتر ها دور تر ازم باشه؟؟
دور هم نشستن و شروع کردن به حرف زدن
هیچی از حرفاشونو نمیفهمیدم فقط یاده تئو بودم که گفته بود وقتی رسیدم ایران زنگ بزنم
به ساکم نگاهی انداختم و از جام پاشدم
!ارمیا_مامان جون اتاقم هنوز همونه؟؟
مامان جون_آره عزیزم
ایندفعه راحت باش تنهایی
لبخنده تلخی زدم و با تشکر کوچیکی وسایلمو برداشتم رفتم سمت اتاق
با بستن در بهش تکیه دادم و شماره تئو رو گرفتم
نمیدونم چقدر زنگ خورد و دیگه نا امید شده بودم که صدایه خابالوش تو گوشم پیچید
تئو_سلام ارمیام
!خوبی؟؟
دلم برای هزارمین بار ضعف رفت
و بغض لعنتیم بیشتر از همیشه خودشو به رخ میکشید
تکیه به در خودمو پایین سر دادم و آروم زمزمه کردم
ارمیا_نه تئو داغونم
!کجایی خوبم کنی لعنتی؟؟
تئو_میدونی لب تر کنی پا میشم میام
!میدونیو اینجوری میگی؟؟
بغضم بیشتر فشار آورد ولی دیگه جایه گریه کردن نبود
آروم نالیدم
ارمیا_تئو همش چند ساعته ندیدمت حالم اینه
کاش نمیومدم
دلم بغلشو میخواست
شونه هایه محکمشو
قفسه سینشو
جایی که وقتی سرتو روش میزاشتی میدونستی که تمام آرامش دنیا ماله تویه
صدای لرزونه تئو حواسمو پرت کرد
تئو_اینجوری نکن ارمیا
عادت میکنی عزیزم
منم برای امروز بلیت دارم
میخوام برگردم پاریس
...دعا کن...ن.. طاقت بیارم اونجا
سرمو پایین انداختم و به خودم لعنت فرستادم
باعث بانیه تمام این دردسرا من بودم
سکوتم طولانی شد و با حرص صدای نفسایه لرزونشو به جونم کشیدم
این نفسایی که الان باید دره گوشم میبود
نه اینجا پشت تلفن
تئو_ارمیا تو مراقب خودت باش
قول بده خودتو اذیت نکنی....سرزنش نکنی
من که تورو میشناسم چقدر به جونه خودت غر میزنی
یکم بگذره جفتمون عادت میکنیم
!ارمیا_خوب عادت کردیم چی؟؟
!تاکی تئو؟؟
تئو_یه فکرایی کردم ارمیا
تو فقط قول بده
ارمیا_باشه قول میدم مراقب خودم باشم
توام کله شق بازی درنیاری
با کسی دعوا نکنیا
به کسی کاری نداشته باش اصلا
تئو_چشم چشم
مواظبم
یکم دیگه حرف زدیم و تماسو قطع کردم
گوشیمو گذاشتم رو قلبم که خودشو دیوونه وار میکوبوند
و فشارش دادم
ارمیا_هیششش چته لعنتی
توام عادت میکنی به این نبودنا و ندیدنا
هیششش آروم باش
از جام پاشدم
و لباسمو عوض کردم
از لج مامان چسب ترین رکابیمو پوشیدم و شلوارک کوتاهی پام کردم
میدونستم بدش میاد جلویه مادر شوهرش با این وضع باشم
گوشیمو تو دستم فشار داد و رفتم بیرون
با بیرون رفتنم سرا سمتم چرخید و حمید طبق معمول گالشو بی موقع باز کرد
حمید_جون چی ساختی
کوسن مبلو زدم تو سرش و خفه ای گفتم
نشستم کنار امیر و سعی کردم چشم غره هایه مامانو نادیده بگیرم
خیلی حرف بزنن همینم نمیپوشم
سرمو کردم تو گوشیم و الکی باهاش ور رفتم
خیلی برام عزیز بود
چون تئو گرفته بودش
چشامو روحم فشار دادم
تئو از زندگیم بیرون نمیرفت
و تو بند بند زندگیم وجود داشت حتی وقتی نبود
سرمو به مبل تکیه دادم و چشامو باز نکردم
تمام دیشبو بیدار بودم و با این اوضاع از همیشه خسته تر بودم
با صدای عمه فیروزه چشامو باز کردم و نگامو بهش دادم
!عمه فیروزه_خوبی ارمیا؟؟
لبخنده بی جونی زدم
ارمیا_آره خوبم
فقط خستم
عمه فیروزه_برو بخواب عزیزم
شما که دیگه اینجا هستین وقت برای دیدن هم زیاده
از جمله آخرش قلبم مچاله شد ولی فقط باشه ای گفتم و از جام پاشدم
رفتم تو اتاق و خودمو رو تخت پرت کردم
دینو هم از وقتی اومده بودیم اینجا تو بغله هدیه بود
و تقریبا منو به اونا فروخت
هدفون و برداشتم و گذاشتم تو گوشم
آهنگو پلی کردم و چشامو بستم
سعی کردم برای لحظه ای ام که شده روحمو ازین فشار آزاد کنم گرچه کاره سختی بود
نمیدونم آهنگه چندم بود که چشمام گرم شد و خوابم برد
_._._._._._._._._._._._تئو._._._._._._._._._._._._
کیفمو رو دوشم درست کردم و از ماشین پیاده شدم
امروز روز اول دانشگاه بود و من کلاسامو به فشرده ترین حالت ممکن برداشته بودم
تا یادم بره ارمیایی درکار نیست
تا بدونم وقتی میرم خونه
وقتی تو سلفم
وقتی سر کلاس حوصله درس گوش دادن ندارم
...ارمیایی نیست تا باشه
نفسمو سنگین بیرون فرستادم و محوطه دانشگاهو آروم قدم زدم
بهتر بود یکم سرم هوا بخوره
یقه سیوشرتمو مرتب کردم و دستامو کردم تو جیبم
اول پاییز بود و هوا داشت کم کم سرد میشد
نمیدونم چرا سردیه هوام منو یاده ارمیا مینداخت
یه هفته بود که ندیده بودمش و فقط با تلفن در تماس بودیم
تو اینستاگرام چت میکردیم و من از همیشه بیشتر پیجشو چک میکردم
به گوشیم نگاه کردم ساعت نزدیکایه هشت بود
اختلاف ساعتمون نزدیک سه ساعت بیشتر نبود برای همین شمارشو گرفتم و گوشیو گذاشتم دره گوشم
رفتم سمت یکی از نیمکتا و رویه آهنایه سردش نشستم
بعد از پنج شیش تا بوق گوشیو برداشت و صدای خابالوش دلمو از همیشه بیشتر هوایی کرد
!ارمیا_جونم دیوث؟؟
میدونی ساعت چنده زنگ زدی؟؟
خنده ای کردم و گفتم
تئو_اره میدونم
!خوبی؟؟
صداش مهربون شد
دقیقا با همون ولومی که دلمو میبرد
!ارمیا_خوبم خوبی؟؟
که هومی گفتم و ساکت به صدای نفساش گوش کردم
آرومم میکرد
!ارمیا_کلاست تا کی هست؟؟
تئو_ هفت شب
تاجایی که میشد کلاس برداشتم
دلم نمیخواد بیکار باشم
صداش ناراحت شد و گفت
ارمیا_منم
...دلم نمیخواد ببینمشون
به ساعت مچیم نگاه کردم
تقربیا هشت بود
سمت کلاس راه افتادم و همونجور گفتم
تئو_غصه نخور ارمیا
از تکنولوژی ممنون باش
بابت پیشرفتش
این مشکلم حل میشه
ارمیا_باشه
توام مراقب خودت باش
!تئو_چشم من برم دیگه کاری نداری؟؟
که بعد خدافظیه کوچیکی تماسو قطع کرد
رفتم سمت صندلیایه ته کلاس و نشستم
دیگه لازم نبود تو حلق استاد باشم
پوفی کردم و گوشیمو گرفتم دستم
بی هدف میچرخیدم که استاد اومد و بچه از جاشون بلند شدن
اونم بعد از یکم حرف زدن کلاسو شروع کرد
ولی من هیچ انگیزه ای نداشتم و بی هدف به پیر مرد .... روبه روم زل زده بودم
._._._._._._._._._ارمیا_._._._._._._._._._._._
گوشیو کنارم پرت کردم و کلافه دستمو تو موهام کشیدم
ساعت نزدیکایه شیش بود و به لطف تئو دو ساعتی زودتر بیدار شده بودم
کاشکی بود اگه اصلا نمیزاشت بخوابمم مشکلی نداشتم
از جام پاشدم و به اتاق جدیدم نگاه کردم
دو روزی بود اینجا رو خریده بودیم
خونه تو فرانسه فروش رفت و تو کمتر از یه هفته بابا خونه خرید
تمام کاراشون پشت سرهم با سرعت درست میشد و من احساس میکردم زندگی داره بهم بیلاخ نشون میده
و در عین حال به ریشم میخنده
رفتم تو حموم و زیر دوش واستادم
آبه سردو باز کردم که لرزه بدی تو تنم نشست و نفسم بند اومد
نفسام تیکه تیکه شده بود ولی اینجوری بیشتر دوست داشتم
چشمم که به وان افتاد تمام خاطراته بعد مهمونی تو ذهنم زنده شد و جلو چشمام جون گرفت
بیخیالی گفتم و خودمو شستمو بیرون اومدم
هنوزم یاده اون شب برام لذت بخش بود
شورتمو پام کردم و خودمو رو تخت پرت کردم که دینو چشماشو باز کرد و شاکی زل زد بهم
ارمیا_شرمنده رفیق اصلا حواسم نبود
که باز چشماشو بست و روشو برگردوند
میخواستم امروز زودتر راه بیوفتم تا مسیر دانشگاهو یاد بگیرم
اونام وقتی فهمیده بودن دانشجویه بهترین دانشگاه فرانسه بودم بی برو برگرد ثبت نامم کردن
و اصلا اون چنتا نمره لبه مرزیه ترم قبل به چشمشون نیومد
بعد از نت گردیام از جام پاشدم و شلوارمم پام کردم
موهامو جلو آیینه یکم درست کردم و از اتاق بیرون اومدم
این خونمون دوبلکس نبود و من واقعا خوشحال بودم از شره پله ها راحت شدم
رفتم تو آشپزخونه و برایه خودم یک لیوان شیر ریختم
از رو اپن بیسکوییت برداشتم و زدم تو لیوان شیرم
تئو ازین کار خیلی بدش میومد و منم همیشه سر میز صبحانه از دستی لج میکردم
که تهش پا میشد میزدم تا مثله آدم بخورم
با یاداوریش آهی کشیدم و بقیه شیرو یک نفس سر کشیدم
رفتم تو اتاقم و کمد لباسامو زیرو رو کردم
لباسام تقریبا نصف شده بود
چون تئو وسایلمو برام فرستاده بود و چنتا از لباسامم کش رفته بود
اونایی که زیاد تنم میکردم یا بهشون چشم داشتو تک تک جدا کرده بود و میگفت برم دوباره بخرم
گرچه منم کلی فوشش دادم
یه پیراهن مردونه مشکی تنم کردم
با کت چرم مشکیم
شلوار جین طوسیمم پام کردم
دلم میخواست تیپم خوب باشه تا بتونم با اعتماد به نفس کامل به هیچ کس محل سگم ندم
وسایلمو چپوندم تو کیفم و سوییچو برداشتم
بابا برام ماشین خریده بود و من حتی یک تشکر کوچیکم نکردم
نمیدونم این چه کینه ای بود که از بین نمیرفت و فقط با هر دلتنگیم بیشترو بیشتر میشد
به سوییچ نگاه کردم و زمزمه کردم
ارمیا_اگه لازمت نداشتم از دره پرتت میکردم پایین
ساعت از هفت گذشته بود و بهتر بود راه بیوفتم
شاید کلاس شنام ثبت نام میکردم
با باشگاه
دلم نمیخواست یک ثانیه تو خونه باشم و هر لحظه با مامان بابا چشم تو چشمشم
نمیدونم با کی لج کرده بودم ولی ازین لجبازی هیچ بدم نمیومد
از خونه بیرون رفتم و به حیاطه روبه روم نگاه کردم
بابا ویلایی خریده بود و علاقه خاصی به اینجا داشت
قیافمو چروک کردم و با ریموت دره پارکینگو باز کردم
جی پی اس گوشیمو فعال کردم تو ماشین نشستم و
هیچ جارو یادم نبود و میدونستم بدونه جی پی اس بدجور گم و گور میشم
از خونه بیرون اومدم و نفس عمیقی کشیدم
احساس میکردم راه نفسم باز تر شد و الان میتونم راحت باشم
بعد از کلی گشتنو چرخ زدن زدن بالاخره دانشگاهو پیدا کردم
با نفرت نگاهی به فضایه باز روبه روم انداختم
دانشگاه فرانسه کجا و اینجا کجا
با آه نفسمو بیرون فرستادم و ماشینو تو پارکینگ پارک کردم
سمت ورودی دانشگاه راه افتادم و سرمو پایین انداختم
بابت پیدا کردن کلاسامم کلی معطل شدم و خداروشکر کردم که زودتر راه افتاده بودم
مثله همیشه صندلیایه جلو نشستم و خودکار صدایه تئو تو گوشم زنگ خورد
!تئو_من موندم تو معلولی چیزی هستی که عقب کلاس نمیفهمی؟؟
!مگه کری؟
خوب چشاتو باز کن تا استادو ببینی
خرخونا اینجا میشینن برایه ما افت داره بفهم
و با مرور تمام اینا لبخند تلخی رو لبم نقش بست
امروز با خیالت راه دنج ترین جایه کلاس میشست و دیگه من نبودم تا اذیتش کنم
تو حاله خودم بودم که با صدایه هرهر خنده بلنده چند نفر رومو برگردوندم
چی خورده بودن سره صبح که دهنشون عین گاراژ باز بود
کره خرا
کنارم نشستن و شروع کردن به چرتو پرت گفتن
برای اولین بار بود که دوست داشتم زودتر استاد بیاد تا از شر زر زراشون راحتشم
عصبی پامو تکون دادم و یکم خودمو جلو کشیدم
که پسره کناریم گفت
پسره_داداش پاتو تکون نده رو مخه
بی حس نگاش کردم و به فرانسوی گفتم
!ارمیا_چی کسشر میگی؟؟
پسره چشماش گرد شد و به بغلیش گفت
پسره_مهدیار این ایرانی نیست
اون یکی که انگار اسمش مهدیار بود خودشو جلو کشید و گفت
مهدیار_ضایعس از قیافش
پوکر نگاشون کردم که استاد اومد و همه از جاشون بلند شدن
به خانومه روبه روم نگاه کردم
با اینکه سنش بالا بود ولی خوش پوش بود
امیدوار بودم فمنیست وار رفتار نکنه و به پسرام نمره بده
سیستم ایران اینجوری بود که استادایه زن به همجنساشون توجه میکردن
و استادایه مرد از پسرا خوششون نمیومد
و من از همیشه پوکر تر شدم و خودمو رو صندلی پخش کردم
سعی کردم خودمو آروم کنم و کنار بیام چون چاره ای نداشتم
بعد از حرؾ زدن و حرف زدنو حرف زدن
حضور غیاب کرد و با اخم گفت
استاد_من جلسه هام خیلی برام مهمه و اصلا دلم نمیخواد کسی غایبشه
هرکسی سه جلسه بیشتر غایب شد بهتره خودش درسشو حذف کنه
که صدایه بچه ها بلند شد و اون بی توجه ادامه لیستو خوند
نمیدونم لیست حضور غیابش چجوری بود که من اسمم آخرین نفر بود
اسممو که خوند از رو عادت به فرانسوی گفتم حاضر
که سرشو بالا گرفت و عینکشو رو بینیش جایه جا کرد
استاد!!??_Can you speak Persian
(!میتونی فارسی صحبت کنی؟؟)
کلافه دستی به صورتم کشیدم و گفتم
ارمیا_بله استاد فقط از رو عادت بود
ببخشید
توقع داشتم گارد بگیره و سرزنشم کنه ولی لبخندی زد و گفت
!استاد_پس شما اون دانشجوی فرانسوی هستین که ممتازین؟؟
با یادوریه اون نمره هایه درخشان ترم آخرم لبخند کجی رو صورتم نشست و سری تکون دادم
استاد_امیدوارم اینجام بتونی پیشرفت لازمو داشته باشی
ارمیا_ممنون استاد
استاد هم بایه خسته نباشید کلاسو تموم کرد و به سمت دره کلاس رفت
و منم با تمام وجود سعی کردم نگاهایه کنجکاو اطرافمو نادیده بگیرم
آخه چرا اینقدر حواس پرتم
همیشه از مرکز توجه بودن بدم میومد ولی هردفعه یه اتفاقی میوفتاد که بدترشه
کلاسورو وسایلمو پرت کردم تو کیفم که گوشیم زنگ خورد
به عکس تئو رو صفحه گوشیم نگاه کردم و لبخندی زدم
تماسو وصل کردم
!ارمیا_سلام عنترخان تو دو دقیقه نمیتونی اون گوشیو از خودت بکنی؟؟
تئو_کلاسمون تموم شده بود گفتم زنگ بزنم
ارمیا_خوب کردی
!کلاس چطور بود؟؟
که با حالت ناله واری گفت
تئو_باز سره صبح کالبد شکافی گذاشتن
که ناخوداگاه قهقه ای زدم و همونجور جووونی گفتم
تئوام فوشم میداد و تهدیدم میکرد
ارمیا_تهدید نکن دستت بهم نمیرسه
تئو_دارم برات فکر کردی
اوه من برم استاد اومد
ارمیا_اوکی مراقب خودت باش
و تماسو قطع کردم
گوشیو پرت کردم تو کیفم و سمت سلف راه افتادم
طبق عادتمون با تئو قهوه سفارش دادم
فقط ایندفه یک لیوان بود
رو یکی از صندلیا تنها نشستم و دستمو دور لیوان قهوه حلقه کردم
این فاصله از دوستداشتنم نسبت بهش کم نمیکرد فقط هر لحظه دلتنگ تر میشدم
آهی کشیدم که صندلیایه کنارم با صدایه بدی کشیده شد و کسی خودشو پرت کرد روش
با تعجب نگاهی به پسره رو به روم کردم
!پسره_اسکلمون کرده بودی دیگه؟؟
پوکر نگاش کردم
چه دلیلی داشت براش چیزی توضیح بدم
ارمیا_آره
و یکم از قهوم خوردم
مهدیار_آرشام پاشو بریم این خیلی تو فازه
که اخمه عمیقی رو پیشونیم نشست
ارمیا_شرمنده که از کله صبح الکی به پرو پات میپیچم
بدهکارم شدیم
که آرشام بیخیال نسبت به کش مکشایه منو مهدیار گفت
آرشام_صحبتات با لحجه فرانسویت قاطی شده
باحال حرف میزنی
که آروم زدم رو پیشونیم
این چی میگفت دیگه
مهدیار_شرمنده جناب وقتتون رو گرفتم
ارمیا_اوکی میبخشم
ولی دفعه آخرتون باشه
که مهدیار زیر لب چیزی گفت و از جاش پاشد که آرشام گفت
آرشام_یه دقیقه بتمرگ
و رو به من گفت
!آرشام_تو مغز خر خوردی از فرانسه اومدی اینجا؟؟
سری تکون دادم و با تاسف گفتم
ارمیا_آره به گمونم
مهدیارم دست ب سینه خصمانه نگام میکرد
آرشام_اینجام بد نیست حالا ناراحت نباش
ولی خوب اونجا درو داف زیاده
با این حرفش خنده کوتاهی کردم
ارمیا_اینقدر درسا سنگینه به فکر اینجور کارا نمیوفتی
مهدیار_تو همین دوست دختر اوسکلتو جمع کن
نمیخواد به فکر دافایه فرانسوی باشی
که خود کار تک خنده بلندی کردم
آرشامم شاکی یکی تو بازویه مهدیار زد
و رو به من گفت
آرشام_اینو جدی نگیر
شرو ور زیاد میگه
سری تکون دادن و حرفشو تایید کردم
که مهدیار چشماشو ریز کرد و خصمانه تر زل زد بهم
بقیه قهومم خوردم و از جام پاشدم
اون دوتام پاشدن
مثلی که متاسفانه کلاسامون یکی بود
و من اصلا دوست نداشتم این تنهایی رو با دوتا نفر دیگه شریکشم
آرشام_رفتاره مهدیارو جدی نگیر
یکم دیر جوشه
به قیافه کاملا شرقیش نگاه کردم
چشم ابرو مشکی با ته ریش کاملا مردونه
ارمیا_تو خیلی زود جوش نیستی
که قهقه ای زد و یکی زد پس کلم که از تعجب چشمام گرد شد
این کی بود دیگه
آرشام_قرار نشد تیکه بندازیااا
که زیر لب زمزمه کردم
ارمیا_کسخله عوضی
و نگامو ازش گرفتم
مهدیار_میخوای فوش بدی فارسی بگو جوابتو بدیم
ارمیا_اینش به خودم ربط داره
و بی توجه بهشون رو یکی از صندلیا نشستم
آرشامم خودشو کنارم پخش کرد و بزور مهدیارم نشوند
گوشیمو دراوردم که دیدم تو دایرکت برام پیام اومده
تئو بود که از استادو کلاس برام عکس داده بود
براش نوشتم
ارمیا_شربازی درنیار درستو گوش کن
که بلافاصله سین کرد و نوشت
تئو_کصصص میگه ارمیا
نگا کن قیافشو این همون پیریه
هنوز نمرده
و کلی ایموجیه گریه فرستاد
ارمیا_عع این زندس کههه
قشنگ میتونستم قیافه قرمزشو تصور کنم که چقدر دوست داره بزنم
!آرشام_دوست دخترته؟؟
پوکر نگاش کردم که تا گردن تو گوشیم خم شده بود
ارمیا_نه همدانشگاهیمه
اوهومی گفت و تمرگید سرجاش
واقعا چه اخلاق مزخرفی داشت
تئوام آفلاین شده بود و مثل این که تصمیم گرفت درس گوش بده
💔
ESTÁS LEYENDO
𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍
Romanceماجرای تئو پسر فرانسوی و ارمیا که ی پسر ایرانی هستش و تازه به فرانسه اومده و توی کالج ی شهر کوچیک با تئو آشنا میشه😍 ژانر:عاشقانه،گی زمان آپ:نامشخص #love=1⭐ #lgbt=1⭐