🍁You are mine🦋

1.3K 153 25
                                    

☆ووت یادتون نره☆

☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡

_تئو...تئو کجایی؟

ارمیا از پله ها پایین اومد و همزمان زیر دلش تیر میکشید و صورتش تو هم رفته بود

نگاهی به اطراف انداخت و با شنیدن سر و صدایی از اشپزخونه به طرفش رفت

با دیدن تئو که مشغول اماده کردن قهوه ی تلخ بود و همزمان کیک شکلاتی رو با خامه شکلاتی تزئین می کرد لبخندی زد

_چرا هر چی صدات میزنم جوابمو نمیدی؟

با ندیدن عکس العملی از تئو حرصی به طرفش رفت و بازوش رو تکون داد که ترسیده به سمتش برگشت

سریع هندزفریشو دراورد و گفت

+چیزی شده عزیزم؟ درد داری؟

ارمیا کلافه سری تکون داد که تئو با مهربونی اونو توی بغلش کشید و روی موهاشو بوسه زد

+هیششش چیزی نیست بیبی الان بهت مسکن میدم

ارمیا به بازوی عضله ای تئو چنگ زد و گفت

_تئو

+جانم

_میای بریم سفر؟

تئو بهش کمک کرد روی صندلی بشینه و بعد با پر کردن لیوان قرص رو به طرفش گرفت

+چی شده به این فکر افتادی؟

ارمیا با خوردن یکم از اب قرص مسکن رو خورد و لیوان رو روی میز گذاشت

_خیلی وقته یکم خوش گذرونی نداشتیم..پوسیدم تو خونه

+باشه ولی بعد از اینکه دوره درمانت تموم شد و مطمئن شدم حالت اوکیه

تئو گفت و ارمیا محکم به بازوش کوبید

_من حالم خوبه بقیشم کم کم اوکی میشه..سعی نکن از زیر یه مسافرت توپ در بری

که تئو به خنده افتاد و موهای موج دار و فر شده ی ارمیا رو بهم ریخت

_اهههه تئو...من که بچه نیستم

+اوهوم بچه نیستی ولی بیبی منی

یه برش از کیک رو جدا کرد و اونو توی بشقاب گذاشت

+بهتره تا اخرش بخوری وگرنه ...

با تهدید ابروبالا انداخت و ارمیا با شیطنت و حالت ترسیده ای گفت

_من هنوز از جونم سیر نشدمااا

که تئو با حرص چشماشو گرد کرد و صدای قهقه زدنای ارمیا تو خونه پیچید

با لذت یه تکه از کیک رو جوید و لبخند عمیقی زد

_خیلی خوب شده تئو..دوسش دارم

+دیوث...مسخره می کنی؟

که ارمیا از روی صندلی بلند شد و با گذاشتن پاهاش دو طرف تئو روی رونش نشست و دستای تئو دور کمرش حلقه شد

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍Where stories live. Discover now