😭

1.7K 215 25
                                    

تئو_من از دینو کمتر نیستم که اینجوری میکنی
و محکم بغلم کرد
دستو پا زدم تا از بغلش بیام بیرون
کوره آتیش بود از گرما
ارمیا_تئو بس کن این کاراتو بزار برم سرجام
که محکم تر فشارم داد
لامصب زوره خرس داشت و هرکار میکردم بدتر میشد
مثله مرداب بود هرچی بیشتر دستو پا میزدم بیشتر میرفتم توش
داشتم حرف میزدم تا قانع شه و ولم کنه که یهو سرشو کرد تو گردنم و لباشو رو پوستم گذاشت و پوست گردنمو بین لباش گرفت
دهنم که بسته شد هیچ نفسمم بند اومد
به گردنم کسی دست میزد تقریبا فلج میشدم
چه برسه که کسی بخواد توش نفس بکشه
اونم تئو که نفساش آتیش بود
کم کم منم داشتم داغ میشدم
و نفسای داغش میخورد تو گوی گردنم.لباشو از پوستم جدا کرد و
بایه لحنه خواهش واری گفت
تئو_توروخدا بخواب
اینقدر التماسی بود که چیزی نگفتم
دستاش کم کم شل شد و سرشو از تو گردنم دراورد گذاشت رو سینم
نفسمو با صدا دادم بیرون و گفتم
ارمیا_توکه گوله آتیشی بزار لباسمو درارم حداقل
که سرشو برداشت و خودش چشم بسته لباسشو دراوردم
منم دکمه های لباسمو باز کردم و درش آوردم
که دوباره بغلم کرد و چشاشو بست
منم چیزی نگفتم و سعی کردم بخوابم
تئو بعد از چند دقیقه نفساش منظم شد و قفسه سینش به شدت بالا پایین میرفت
دستشو انداخته بود رو شکمم و سرشم رو سینم بود
همین جور که به موهای پرش نگاه میکردم کم کم چشام گرم شد و خوابم برد
._._._._._._._._._._._تئو._._._._._._._._._._._
با احساس چیزی رو صورتم از خواب بیدار شدم
سرم خیلی درد میکرد و فکر کنم اینا بخاطر مشروبایه دیشب بود
خوب که هوشیار شدم دیدم دینو کنارم دراز کشیده
سرمو یکم رو بالشت این ور اون ور کردم تا نرم ترشه ولی همین جور سفت بود
خوب که نگاه کردم دیدم رو سینه ارمیام
!!ها؟
من اینجا چیکار میکردم
در اصل باید گفت ارمیا رو تختم چیکار میکرد
دستمو از دور کمرش برداشتم و نشستم رو تخت که به شونه چپش خوابید و پشتشو کرد به من
دینو هم پرید رو ارمیا و شروع کرد به لیس زدن سرو صورتش
یکم بعد ارمیا با دستش پسش زد و گفت
ارمیا_دینو اذیت نکن برو اون ور میخوام بخوابم
از رو تخت پاشدم و اومدم روبه روش که چشمش به من افتاد
اخماش رفت تو هم
ارمیا_سگ تو روحت
و از جاش پاشد
متعجب نگاش کردم که شاکی زل زده بود بهم
تئو_تو رو تخت من بودی
!بعد سگ تو روحه من؟؟؟
ارمیا_آره منم اگه مثله گاو مشروب میخوردم از دیشب چیزی یادم نمیومد
اومد جلو تر و تهدید وار گفت
ارمیا_دفعه آخرم بود باهات میومدم کلوپو اینجور جاها
جنبه نداری
هرچی فکر میکردم چیزی یادم نمیومد
ینی چیکار کردم دیشب
دسته ارمیا رو که داشت میرفت از پشت کشیدم که برگشت سمتم و عصبی نگام کرد
تئو_تو که میدونی کارام دسته خودم نبوده
!!چیکار کردم ها؟؟
ارمیا_دیشب هیکله گندتو از تو ماشین آوردم پرت کنم رو تختت که مثله خرس منو چسبیدی که باید پیشم بخوابی
بعدم اون کله لامصبتو گذاشتی خودت کپیدی
حرفش که تموم شد خم شد و لباسشو از رو زمین برداشتو رفت بیرون
!!ینی چی؟
!!چرا من همچین کاری کردم؟
امیدوارم ارمیا بهش برنخورده باشه
ولی دیشب که خیلی به من خوش گذشت
رفتم از اتاق بیرون که صدای شرشره آب میومد و نشون میداد ارمیا داره دوش میگیره
رفتم تو آشپزخونه و یه ژلوفن خوردم تا سردردم بهترشه
و مشغول چیدنه میز صبحانه شدم
دینو هم پایین پام میپلکید و این ینی گشنش بود
یک سوسیس از تو یخچال برداشتم و گرفتم جلوش
تئو_بیا بخور
صاحابتم مثله خودت پاچه میگرفت صبحی
که پارسی کرد و سوسیسو رو هوا از دستم گرفت
میزو که چیدم نشستم پشتش و شروع کردم بخوردن
داشتم دو لپی چیزی میخوردم که ارمیا اومد
فقط یک شلوارک پاش بود و موهای خیسش ریخته بود رو پیشونیش
ارمیا_غذای دینو رو دادی
تئو_بهش سوسیس دادم
همونجور که از تو کابینت غذاشو درمیاورد گفت
ارمیا_سگ به این هیکلی با یک سوسیس سیر میشه آخه
و ظرف غذاشو پر کرد
اومد نشست سر میز و پنیرو از جلوم برداشت
!!تئو_ازم ناراحتی؟
ارمیا_نه ولی اگه یک بار دیگه اینجوری مست کنی ولت میکنم همونجا میام
خندیدم و گفتم
تئو_چرا حالا حرص میخوری نکنه دیشب کاره دیگه هم کردیم؟؟؟
و با شیطنت زل زدم بهش
که حرصی از جاش پاشد و حمله کرد سمتم
قهقه میزدم و اونم بیشتر حرص میخورد
ارمیا_دیشب کاری نکردیم ولی الان خودم یک کاریت میکنم
اینقدر خندیدم که پخش زمین شدم
اومد نشست روم و شروع کرد به زدنم
دستامو گرفته بودم جلو صورتم و هنوز میخندیدم
...تئو_خیله...خوببب ارمیا.... باشه ببخشید
شوخی بود
که از روم پاشد و یک لگد بهم زد
ارمیا_خیلی دیوثی
از رو زمین پاشدم
اینقدر خندیده بودم از چشام اشک میومد
تئو_از دیوثم دیوث ترم
و یه لبخند دندون نما زدم که زیر لب چیزی بارم کرد
تئو_منم میرم دوش بگیرم تو خودت میزو جمع کن
که جوابمو نداد و منم رفتم تو حموم
._._._._._._._._._._._دو روزبعد._._._._._._._._._._
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم
امروز روز اول دانشگامون بود وخیلی هیجان داشتم
همونجور که گیج خواب بودم رفتم تو اتاق ارمیا تا بیدارش کنم
به دینو که تو بغلش پخش بود نگاه کردم
دستمو گذاشتم روشونش و تکونش دادم
تئو_ارمیا بیدارشو دیرمون نشه
یکم تو جاش تکون خورد و چشاشو باز کرد
گیج نگام میکرد
تئو_چقدر بی حسی تو ارمیا
بیدارشو دیگه خیرسرت روز اوله دانشگاته
که سیخ سرجاش نشست
!!ارمیا_ساعت چنده؟
ِتئو_هفته
هنوز دیر نشده بلندشو
که قدی کشید و سری تکون داد
از اتاق رفتم بیرون و میز صبحانه رو چیدم
دور از چشم ارمیا تو سینک ظرفشویی صورتمو آب زدم
ازین کار خیلی بدش میومد
نشستم پشت میز
که ارمیاهم اومد و باهم مشغوله خوردن شدیم
!!تئو_چه تیپی بزنیم؟
!!ارمیا_رسمی؟
تئو_ننننه اصلا
!!اسپورت خوبه؟؟
که ایندفعه ارمیا گفت
ارمیا_نننننه مگه میخوای بری با دوستات بیرون
معمولی خوبه
چون دهنم پر بود سری تکون دادم و چیزی نگفتم
بعد از صبحانه رفتیم حاضربشیم
لباسامو که پوشیدم ارمیا رو صدا زدم
تئو_ارمیا دیر میشه
که از تو آشپزخونه گفت
ارمیا_حاضرم
دارم برای دینو غذا آماده میکنم
رفتم تو آشپزخونه و زل زدم به تیپش
شلوار کتون مشکی پوشیده بود با لباس مشکی قرمز چارخونه بزرگ
!!ارمیا_بد شدم؟
تئو_نه خیلی هم سکسیه
که یک دیوث بارم کرد
خودمم شلوار خاکستری پوشیده بودم با لباس طوسی ساده
بعد از چک کردن وسایل از خونه خارج شدیم
تو راه درباره دانشگاه باهم حرف میزدیم از اینکه باید حسابی درس بخونیم
حتی هردومون بخاطرش از رشته های ورزشیمون فاصله گرفته بودیم
و فقط باشگاهو ادامه میدادیم تا تناسب اندامو داشته باشیم
بعد مدت زمان کوتاهی به دانشگاه رسیدیم
ماشینو بردم تو پارکینگ پارک کردم و ازش پیاده شدیم
دانشگاه خیلی بزرگی بود و بسیار زیبا اینقدر که دوست داشتی ساکت فقط دورو اطرافو نگاه کنی
بعد از کلی گشتن کلاسمونو پیدا کردیم و رفتیم داخلش
با ورودمون چشمم به آنجلا افتاد که اونم با چشم دنبال ما میگشت
از دور که مارو دید دستی تکون داد و اومد سمتمون
اول با من دست داد و سلام کرد و بعد با ارمیا
رو پنجه پا بلند شد و کنار لبه ارمیا رو بوسید
که اصلا ازین کارش خوشم نیومد و خودکار اخمام رفت توهم
اصلا دلیل این حالتامو نمیفهمیدم
از حرفای آنجلاهم چیزی نمیفهمیدم
باهم ردیف جلوی کلاس نشستیم و آنجلا شروع کرد به حرف زدن
!!آنجلا_هی تئو چرا تو فکری؟؟
دستی پشت گردنم کشیدم و گفتم
تئو_هیچی استرس روز اوله
و یکی تو دلم گفت آره جانه خودت
.. ارمیا_از تو بعیده
که وسط حرفش استاد وارد شد
همه به احترامش پاشدن
انگار چند صدتا عصا قورت داده بود اینجور راه میرفت
والا خوب افتخارم داشت استاد همچین دانشگاهی شدن
شروع کرد به سلام کردن و معرفیو این چیزایی که تو مدرسه هم بود و به عنوان ترم اولی ورودمون رو به این دانشگاه تبریک گفت
بعد از صحبتاش شروع کرد به توضیح دادن درباره مبحث درسیش
کلاس مفیدی بود منم با تمام وجودم سعی کردم به حرکات مزخرف و آویزونیه آنجلا توجه نکنم
به اینکه گاهی دسته ارمیا رو میگفت یا هی لبخنده پر عشوه تحویلش میداد
حقم داشت ارمیا دله هر دختریو میبرد
بعد از دوساعت درس دادن کلاسو تموم کرد و شروع کرد به حضور غیاب
ازین استادایی بود که غیبت میکردی سرتو میکند
به اسم ارمیا که رسید یکم مکث کرد و بعد پرسید
!!استاد_ایرانی هستی؟؟
ارمیا_بله
که به یک زبون دیگه شروع کرد به حرف زدن باهاش
ارمیاهم با نیش باز جوابشو به همون زبون داد
احساس میکردم دارن فارسی حرف میزنن
و بعد شروع کرد به حضور غیاب بقیه
!!تئو_چی گفت؟؟
ارمیا_گفت زبان فارسی خیلی قشنگ و سخته
تئو_آها
منم میخوام یاد بگیرم
قول دادی یادم بدی
تئو_باشه ازین به بعد تو خونه کم کم باهم تمرین کنیم
که استاد با یک خسته نباشید کلاسو ترک کرد
آنجلا_بریم سلف اینجا رو یه چکی بکنیم
و انگار تازه چیزی یادش اومده باشه گفت
آنجال_آهاااا راستی با آشپزیا چطورید
که ارمیا لبخندی زد و شیطون به من نگاه کرد
ارمیا_جات خالی روز اول یه زهرماری به خورده تئو دادم
ولی الان دیگه مراعات میکنم بهتره
که یکی زدم پس کلش
تئو_کثافت جز افتخاراتشه
روبه آنجلا گفتم
تئو_تا خوده شب تو دستشویی بودم
که شروع کرد به خندیدن
باهم وارد سلف دانشگاه شدیم و سه تا اسپرسو سفارش دادیم
دلم برای اکیپ قبلیمون تنگ شده بود
برای مایکو سوزی که جاشون خیلی خالی بود
تا آخر وقت اتفاق دیگه ای نیوفتاد
امروز ساعت چهار کلاسمون تموم شد ولی بعضی روزا تا شب کلاس داشتیم
و ارمیا برای دینو خیلی نگران بود
از یک طرفم دوست نداشت ردش کنه بره
بعد از تموم شدنه کلاسا موقع خدافظی بازم آنجلا چلپو چلپ ارمیارو بوسید و بیشتر رفت رو مخم
بدیش این بود که کاری هم از دستم برنمیومد
_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.
هفته ها همین جور میگذشت و آویزون بازیای آنجلا بدترمیشد بهتر نمیشد
منم باید مثله بز نگاشون میکردم
حتی ارمیا هم بهم میگفت چم شده و اخلاقم هر روز ریده تر میشه
ولی هیچ کدومشون دلیل این رفتارمو نمیفهمیدن
بالای سر یک بیمار بودیم که زخمش عفونی بود و خیلی از بچه ها نیومده بودن چون اصلا صحنه خوبی نبود
ولی آنجلا همچنان به ارمیا آویزون بود
استاد داشت توضیح میداد و خودشو پاره میکرد تا ما دقیق بفهمیم
با کنار دادن روی زخم با یه صحنه فجیع(فجیح؟🤔) روبه رو شدیم
که من رومو برگردوندم
و آنجلا سریع دوید بیرون
نمیدونم افکارم پلیدانه بود یا نه ولی ازین که رفت خیلی هم خوشحال شدم
بعد از چند دقیقه ارمیام رفت بیرون
که استاد شاکی گفت
استاد_قرار نبود لوس بازی دربیارید
تئو_آخه استاد واقعا بوش داره خفمون میکنه
که بقیه هم تایید کردن
یه نگاهی به چهار پنج نفری که درکل بودن انداخت و با تاسف گفت
استاد_باشه شمام برید از این به بعد این قسمتا نمیارمتون
که بچه ها خدا خواسته رفتن
نمیدونستم ارمیا و آنجلا کجان ولی احتمال دادم جایی کا معمولا میریم باشن
یه قسمت از دانشگاه بود که کسی نمیرفت و مخصوص خودمون سه تا بود
به اونجا که رسیدم چشام گرد شد و از شدت عصبانیت دستام مشت شد
آنجلا تو بغل ارمیا بود و داشتن عمیق لب میگرفتن
چشمم فقط قفل لبای اون دوتا بود
احساس میکردم زمان اینقدر آروم شده که هر لحظه برام سالها طول میکشید
دیدم اینا ول کن نیستن برای همین رفتم جلو و یک سرفه مصلحتی کردم
ارمیا یکم خودشو کشید عقب که آنجلا باز رو لباشو بوسید و بعد از هم جدا شدن
چشامو عصبی بستم و زیر لب زمینو زمانو فوش میدادم
آنجلا پررو گفت
!!آنجلا_توام حالت بد شد اومدی بیرون؟؟
تئو_نه استاد دید همه رفتن کنسل کرد
ارمیا انگار دوست نداشت من تو اون حالت ببینمش
برای همین هی نگاشو از چشمام میدزدید
اینقدر تو اون لحظه از جفتشون بدم اومده بود که حد نداشت
چنتا نفس عمیق کشیدم و سعی کردم آروم باشم
چون تو این مورد من هیچ حقی نداشتم
تئو_بریم الان کلاس شکل میگیره
که جفتشون باشه ای گفتن و آنجلا چسبید به ارمیا و باهم جلو رفتن
اصلا دیگه تحمل دیدن این دوتا رو نداشتم
به ساعت نگاهی انداختم
کلاس بعدیمون زیاد مهم نبود و استادشم پیگیر نبود
برای همین بیخیال شدم و بدونی که به اونا بگم راهمو سمت پارکینگ کج کردم
رفتم نشستم تو ماشین و سرمو گذاشتم رو فرمون
!!چرا من اینجوری شده بودم!؟؟
!!چرا دوست داشتم الان کله آنجلا رو بکنم؟
هنوز اون حسه مسخره ته دلم دلیلایه مسخرتر میاورد
ماشینو روشن کردم و از دانشگاه بیرون اومدم
داشتم میروندم که گوشیم زنگ خورد
و شماره ارمیا رو نشون میداد
برش داشتمو خاموشش کردم
و انداختم صندلی کناری و بیشتر گاز دادم
نمیدونستم کجا برم ولی بهتر بود فعلا ارمیا رو نبینم
._._._._._._._._._._._ارمیا_._._._._._._._._._._
دستگاه مورد نظر خاموش میباشد_
و بعدش بوقه ممتد
از بعدی که تو دانشگاه غیبش زد تا الان که تقریبا نزدیک شب بود همین صدا تو گوشم بود
نمیدونم چرا اینقدر نسبت به آنجلا واکنش نشون میداد
گرچه خودمم اصلا دوست نداشتم ببوسمش
حالم که بد شد اومدم بیرون رفتم جای همیشگیمون که دیدم آنجلا نشسته رو چمنا
رفتم کنارش فکر کرد بخاطر اون از کلاس اومدم بیرون چون نگرانش شدم
منم نزدم تو پرش و رو حرفش حرف نزدم
اونم برای تشکر اومد بوسیدم
و بازم من بودم که پسش نزدم
عصبی بودن من رو دینو هم تاثیر گذاشته بود و یک جا آروم نمیگرفت
برای صدمین بار زنگ زدم که صدای در آپارتمان اومد
با دیدن تئو که بیخیال بود بیشتر عصبی شدم
بی روح تر از همیشه سلام کرد و رفت سر یخچال
بطری آبو برداشت و یک نفس سرکشید
عصبی و با صدای بلند گفتم
ارمیا_کدوم گوری رفتی از صبح تا الان اون گوشی بی صاحابتم خاموش کردی
بدونی که برگرده نگام کنه گفت
تئو_یه جایی که مزاحم عیشو نوش شما زوجه عاشق نباشم
و از کنارم رد شد بره تو اتاقش
دستمو گذاشتم رو شونش و به شدت برش گردوندم
ارمیا_خیلی کسخلی تئو اینقدر که دوست دارم بابت تمام اون نگرانیای بیخودم یه فس بزنمت
اومد روبه رو واستاد و مثله خودم داد زد
عصبانیتی که دفعه اول بود تو این چند ماه ازش میدیدم
تئو_همونجوری که کارایه تو به من ربطی نداره
کارایه منم به تو هیچ ربطی نداره کسی مجبورت نکرده بود نگرانمشی
افتاااااد
اینقدر پرخاشگرانه بود که دینو فکر کرد میخواد بهم آسیب بزنه و حمله کرد سمت تئو
چون ناگهانی بود تئو فقط تونست پرتش کنه اون ور
که محکم خورد به میز تلوزیون
ارمیا_چه غلطی میکنی روانی
و دویدم سمت دینو که رو زمین افتاده بود و از درد زوزه میکشید
همه این اتفاقا تو کمتر از یک دقیقه اتفاق افتاد و اینقدر ناگهانی بود که نمیدونستم باید چه عکس العملی نشون بدم
تئو_ارمیا ببخشید بخدا قصدم این نبود بهش آسیبی برنم خودتم دیدی یهو حمله کرد
ارمیا_اره میدونم دوست داشتی اون مشتو تو دهن من بکوبی
رفتم تو اتاقم و به سرعت لباسمو عوض کردم
باید میبردمش دامپزشکی
صدای زوزه های دردناکش دله سنگو آب میکرد
تئو_واستا برسونمت
رو به روش واستادم و با مشت زدم تو سینش
ارمیا_فقط لطف کنو گمشو
که از جلو رام کنار رفت
دینو رو از رو زمین بلند کردم که صدای نالش بیشتر شد
آروم باهاش حرف میزدم و میگفتم چیزی نیست
دره خونه رو محکم به هم کوبیدم و رفتم دم در تا با تاکسی برم
سوار اولین تاکسی شدم و گفتم ببرم نزدیک ترین دامپزشکی
بعد از یه ربع ماشین نگه داشت
کرایشو حساب کردم و رفتم داخل ساختمون
نمیدونم چقدر تو نوبت بودم که دکتر گفت برم داخل
دکتر_بزارش رو تخت بگو ببینم چی شده
ارمیا_داشتم با دوستم بحث میکردم که حمله کرد سمت دوستم
اونم پسش زد که محکم خورد به میز تلوزیون
نمیدونم کجاش درد میکنه که اینقدر ناله میکنه
دکتر یه نگاه کلی بهش انداخت و آروم نازش کرد
دکتر_پاش در رفته
محکم بگیرش باید جاش بندازم
نشستم رو صندلی و بؽلش کردم
تو چشام نگاه میکرد و با ناله هاش ازم میخواست کاری بکنم
که یهو پارس بلندی کرد
!"ارمیا_چیشد جا افتاد؟؟
دکتر_آره
معلومه خیلی دوستت داره که ازت دفاع کرده
سری تکون دادم و نگران گفتم
!ارمیا_کی خوب میشه؟؟
دکتر همونجور که پاشو بانداژ میکرد گفت
دکتر_چیزی نیست دررفتگی زیاد مشکله جدیی نیست و زود خوب میشه
باید خداروشکر کنی که نشکسته وگرنه بدتر میشد
دوستمم خیلی ضربه دستش زیاد بوده که پرتش کرده اون طرف
که ایندفه چیزی نگفتم
!!چیشد که یهو اینقدر دعوامون بالا گرفت؟؟
بعد از حساب کردنه پوله ویزیت تشکر کردم و اومدم بیرون
بازم با تاکسی برگشتم خونه
به بدبختی دره خونه رو باز کردم که دیدم تئو رو مبل نشسته
با دیدن من ار جاش پاشد و نگران نگام کرد
!!تئو_حالش خوبه؟؟
که چشامو پره کینه کردم و زل زدم بهش
بدونی که جوابشو بدم رفتم تو اتاقم
دینو رو خوابوندم رو تخت و بهش گفتم
!!ارمیا_گشنت نیس قهرمان؟؟
که جوابمو نداد و فقط نگام کرد
لباسمو دراوردم
رفتم از اتاق بیرون و از تو یخچال براش کالباس برداشتم
عاشقه اینجور چیزا بود
سوسیسو کالباسو اینا
هروقت کاره خوبی میکرد بهش جایزه میدادم
تئو تو حال نبود برای همین خودمم چیزی خوردم و بعدش رفتم تو اتاق
دینو بادیدن دسته پرم چشاش برقی زد
همونجور خوابیده شروع کرد به خوردن غذاش
بعد ازین که تموم شد کنارش خوابیدم و با احتیاط بغلش کردم که پاش درد نگیره
همینجور نازش میکردم که خوابم برد
_._._._._._._._._._تئو_._._._._._._._._._._._
ساعت دو نصف شب بود و هنوز خوابم نمیبرد
عصابم خیلی خورد بود و یه لحظه فکرم آروم نمیگرفت
شاید باید بیخیال ارمیا میشدم و دیگه اینقدر بهش گیر نمیدادم
شاید تمام این اتفاقا تقصیر من بود
ولی یه حسی ته دلم بهم حق میداد
کلافه از جام بلند شدم و لباسامو پوشیدم تا برم بیرون
هوای بیرون حالمو بهتر میکرد
از جلوی در اتاق ارمیا که رد شدم یه حسی وسوسم میکرد برم توش
آروم دره اتاقو باز کردم و رفتم داخلش
ارمیا محکم دینورو بغل کرده بود و خوابیده بود
!!ینی من از سگش کمتر بودم؟؟
باید قبول میکردم که کارم اشتباه بوده
راه اومده رو برگشتم و رفتم بیرون
فردا یکشنبه بود و دوشنبه م کلاسی نداشتیم
شاید بهتر بود یه مدت نباشم
یک دست لباس برداشتم با کارت بانکیم که پر بود
و از خونه زدم بیرون

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍Where stories live. Discover now