Happiness 1😍

1.6K 241 16
                                    

فروشگاه بزرگی بود و برای انواع و اقسام حیوونا ی چیزی داشت
رفتیم قسمته سگا و شروع کردم به نگاه کردن


دینو هم دنبالمون میومد


اول براش یه ظرف غذا برداشتم


تئو هم براش یه استخون اسباب بازی برداشت


خونه سگ برای سگایه کوچیک داشتن ن هاسکی مثله دینو


پس بجاش یک تشک بزرگ برداشتیم


بایک قلاده جدید که خیلی قشنگ تر بود


موقع رفتن ظرف غذاشو دادم تا اسم دینو رو بنویسن روش


پولشو حساب کردیم و اومدیم بیرون


امشب خیلی خوش گذشت


واقعا با تئو بیرون رفتن عالی بود


دینو هم حسابی از اسباب بازی جدیدش خوشش اومده بود و سرگرم بود


ساعتایه یازده شب بود که رسیدیم خونه


جلوی در نگه داشت که رو بهش گفتم


ارمیا_خیلی خوش گذشت تئو واقعا ممنون


تئو_به منم


امیدوارم امشب کابوس نبینی


بعد از برداشتن وسایل دینو از ماشین پیاده شدم


تئو میخواست کمکم کنه ولی گفتم تنهایی میتونم


زنگ خونه رو زدم که تئو هم ماشینو روشن کرد و رفت
مامان دره خونه رو باز کرد


مامان_فکر کردم شبم نمیای


ارمیا_رفتیم گشتیم


البته باید گفت بیشتر تو راه بودیم


چون از جنگل تا شهر فاصله زیادی بود


وسایلو ازم گرفت و حسابی خوشش اومد از پسندم


ارمیا_بابا کو؟


مامان_خسته بود خوابید


فردا صبح زود کلاس داره


ارمیا_منم میرم بخوابم


شب بخیر مامان


مامان_ شب بخیر عزیزم


دینو دنبالم از پله ها اومد بالا


ارمیا_ببینم از تخت خواب جدیدت خوشت میاد یا نه


که جوابم پارس بود


ارمیا_هیششش آروم پسر خوابن همه


تشکی که گرفته بودمو رو زمین کنار تخت خودم گذاشتم


خیلی نرمو خوب بود


خودمم بعد لباس عوض کردن رفتم تو تختم


که دینو اومد رو تخت و تو بغلم دراز کشید


ارمیا_برو سرجات بخواب دینو
که زبونشو انداخت بیرون و نگام کرد

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍Where stories live. Discover now