تقریبا شام آماده شده بود که آرادو شروین اومدن
آرشام سرشو از تو گوشیش دراورد و جوری که دخترام بشنون گفت
آرشام_به بهههه
لیسرایه گرام
بفرمایید شام
که شروین به رویه مبارکشم نیاورد ولی آراد اخمی کرد و اومد نشست
پاچینا رو با مهدیار از سیخ گرفتیم و رو نون گذاشتیم
شروین_چتونه حالا دو دقیقه رفتیم
مهدیار همونجور که خوراکیا رو میچید گفت
!مهدیار_تو دهات شما سه ساعت دو دقیقه است؟؟
آرشام_نه اینقدر لیسیدن زود گذشته
و جفتشون زدن زیر خنده
ارمیا_بچه ها بیخیال
که آراد خودشو عقب کشید و گفت
آراد_ممنون من نمیخورم
مهدیار_به تخمم
!اوکی؟؟
چشمامو تو حدقه چرخوندم و لقمه رو تو دهنم گذاشتم
آرشامم بیخیال شروع به خوردن کرد
شروینم رسما براش مهم نبود
و نشون میداد هرکی هر حرفی بزنه به تخمشم نیست
یک لقمه پرو پیمون گرفتم و از جام پاشدم
رفتم پیشه آراد و گرفتم جلوش
ارمیا_بخور آراد خوشمزه شده
که سرشو از تو گوشیش بالا آورد و دلخور گفت
آراد_نمیخوام ارمیا
لقمه رو گرفتم جلو دهنش و چشم غره ای رفتم که از دستم گرفت و خورد
ارمیا_بیا بشین سر سفره
این دعواهایه بچگانه رم بزارید وقتی من رفتم
که مهدیارو آرشامم رویه خوش نشون دادن
براش چنتا پاچین گذاشتم با دوغ
دلم نمیخواست حالا که دیگه نمیبینمشون دلخور باشن
تا آخر شام گفتنو خندیدن و اصلا انگار نه انگار که دعوایی بوده
بعده شامم چند دست حکم بازی کردیم و آرادو شروین پیشه خودمون بودن
وسایلو جمع کردیم و رفتیم سمت هتل
هممون حسابی خسته بودیم
بعد از یکم راه رفتن به هتل رسیدیم و رفتیم تو اتاق
هرکسی وسایلشو یه گوشه پرت کرد
که لباسمو دراوردم و گفتم
ارمیا_من میخوام دوش بگیرم
بو گنده دود میدم
مهدیار_منم میخوام
آرشام_میخوام بخوابم لطفا خفه باشید
لباسشو دراورد و خودشو پرت کرد رو تخت
شروینم جوونی گفت و چسبید به آرشامو کنارش خوابید
مهدیار کثافتی بارشون کرد و نگاشو ازشون گرفت
آراد_من بو دود نگرفتم
شانس گرفتین نمیخوام دوش بگیرم
و رو زمین جاشو پهن کرد و دراز کشید
رومو کردم سمت مهدیار و گفتم
ارمیا_برو دوش بگیر زود بیا
که خیلی خستم
مهدیارم باشه ای گفت و لباسشو دراورد
به هیکلش نگاه کردم و ابرویی بالا انداختم
!ارمیا_گوریل کی بودی؟؟
مهدیار_زنم
همه مثله شما صافو سفید نیستن
هلش دادم سمت حموم و گفتم
ارمیا_گمشو برو هیز بازی درنیار
که خنده کوتاهی کرد و رفت تو حموم
آراد_خفه لطفا
و بالشو رو سرش گذاشت
گوشیمو دراوردم و چکش کردم
تئو هنوز زنگ نزده بود و یکم عجیب بود
ارمیا_شاید سرش شلوؼه
شونه ای بالا انداختم که چشمم به تاریخ کناره گوشیم افتاد
کمتر از دو هفته دیگه ساله نو بود و رابطمون یک ساله میشد
یک سالی که اندازه یک عمر درد سرو خوشی داشت
با فکره اون شبه برفیو اون کلبه لبخندی رو لبم نشست
رفتم تو گالری و عکسامونو نگاه کردم
رو چشمایه شیطونه تئو دست کشیدم و زمزمه کردم
ارمیا_باید اعتراف کنم بدجور عاشقم کردی
و چشمامو بستم
که صدایه دره حموم اومد
مهدیار_ارمیا از تو کیفم شلوارمو بده
رفتم سمته کولش و یک شلوار از توش برداشتم
بردم دمه حموم که دستشو دراز کرد و با تشکری ازم گرفت
بعد از چند دقیقه بیرون اومد و همونجور که با حوله سرشو خشک میکرد گفت
مهدیار_فردا ساعت هفت راه میوفتیم
!کی بلیت داری؟؟
ارمیا_ساعت یازده شب
جاشو کناره آراد پهن کرد
مهدیار_پس زود بخواب
پتو رو کشید رو خودش
ارمیا_من پتو ندارم
مهدیار_دوشتو گرفتی بیا
این پتوش دو نفرس
سری تکون دادم و رفتم تو حموم
یه دوش ده دقیقه ای گرفتم که فقط بو گند دود بره
خودمو خشک کردم و شرتمو پام کردم
حوله رو انداختم رو سرم و رفتم از حموم بیرون
همشون خواب بودن
آراد که تو خودش جمع شده بود
و مهدیار به شکم خوابیده بود
آرشامو شروینم تو بغل هم بودن
نگامو ازشون گرفتم و کناره مهدیار دراز کشیدم
که گوشیم زنگ خورد
از جام پریدم و بدونی که شماره رو نگاه کنم تماسو وصل کردم
!ارمیا_بله؟؟
تئو_عجب
!جوابمو با بله میدی؟؟
ارمیا_ببخشید عزیزم شمارتو ندیدم برداشتم
بچه ها همه خواب بودن عجله ای شد
تو جام خوابیدم و پتویه مهدیارو رو خودمم کشیدم
تئو_بزن ویدیو کال دلم برات تنگ شده
که گوشیو جلو صورتم گرفتم و ویدیو کالو وصل کردم
بعد از چند دقیقه تئوام وصل شد
به قیافه شیطونش نگاه کردم
!ارمیا_خوبی توله؟
که دقیق روم زوم کرد و مشکوک پرسید
!تئو_اون نره خره کنارت کیه؟؟
ارمیا_مهدیاره
تئو_چشمم روشن
پاشو جاتو عوض کن
پاشو
ارمیا_نمیشه تئو یه اتاق گرفتیم
مجبوریم اینجوری بخوابیم
که اخمی کرد و گفت
تئو_برگردی پاریس نشونت میدم واستا فقط
که قهقه آرومی زدم
بعد ازین که یکم صحبت کردیم فهمید خیلی خستم و خدافظی کرد
منم بعد ازین که تماسو قطع کردم طولی نکشید که خوابم برد
._._._._._._._._._تئو._._._._._._._._._._
لباسامو پوشیدم و سوییچو از رو اپن برداشتم
همونجور که سمته در میرفتم بلند گفتم
..تئو_دینو بدو بیا
که سریع خودشو رسوند و شروع کرد به پارس کردن
قلادشو وصل کردم و گفتم
تئو_ارمیا که بیاد با دیدنه خونه حسابی ذوق میکنه
البته اگه غر نزنه که چرا اینقدر ولخرجی کردم
که دوباره پارسی کرد و دویید رفت بیرون
به خونه جدیدمون نگاه کلی انداختم
همه جایه خونه عکسه خودمون دوتا بود
یک حاله بزرگ با یک اتاق خواب و یک اتاق کار
چیزی که تو این دو روز براش خیلی زحمت کشیدم
بعد ازین که برای آخرین بار خودمو تو آیینه چک کردم درو بستم و کلید آسانسورو زدم
دینو ام که حسابی دلش برایه ارمیا تنگ شده بود یه جا بند نبودو همش ورجه ورجه میکرد
از آسانسور که بیرون اومدیم دره جلو رو باز کردم که دینو پرید بالا
خودمم سوار شدم و سمته فرودگاه راه افتادم
دیگه دردسرا تموم شده بود و انگار خودمم باور نداشتم که ازین به بعد میتونیم با خیال راحت پیشه هم باشیم
که دیگه استرسی نیست
دردسری نیست
..به ثانیه شمارایه چراغ قرمز نگاه کردم و زیر لب گفتم
تئو_تموم شد تئو
دیگه راحتی
و نفسمو راحت بیرون فرستادم
نفسی که خیلی وقت بود تو گلوم گیر کرده بود و با درد و رنج همراه بود
اولین بریدگی پیچیدم و ماشینو پارک کردم
یه ربع دیگه پروازه ارمیا میشست و من بی صبرانه منتظره دیدنش بودم
از ماشین پیاده شدم که دینو ام پرید پایین
قلادشو گرفتم و سمت خروجی مسافرا رفتم
نمیدونم چقدر منتظر بودم که نگام به ارمیا افتاد
رفتم جلو و صداش زدم
.....تئو_ارمیا
و دستمو تکون دادم
..لبخندی زد و سمتم راهشو کج کرد
چند قدمه باقی مونده رو طرفش رفتم و آروم بغلش کردم
!ارمیا_خوبی لعنتی؟؟
و تو چشماش نگاه کردم
!تئو_تو خوبی؟
ارمیا_بعد از چند ماه آره عالی ام
و آروم رو لبامو بوسید
که سرشو نگه داشتم و گرم جوابه بوسه هاشو دادم
بعد از چند لحظه سرشو عقب کشید و آروم گفت
ارمیا_دلم برات تنگ شده بود
یکم ازش فاصله گرفتم و لبخندی زدم
تئو_من بیشتر توله
که با صدایه پارسه دینو جفتمون از جامون پریدیم
ارمیا_سلام پشمالو ببخشید ندیدمت
رو زانوش نشست و سرشو ناز کرد
که دینو هم حسابی شیطونی کرد
کولشو گرفتم و دستمو رو کمرش گذاشتم
تئو_بریم خونه که حسابی خسته ای
ارمیا_آره واقعا
از صبح که پاشدم همش این ور اون ورم
مامانم یک دقیقه ولم نمیکرد
!تئو_رفتارشون چجور بود؟؟
ارمیا_خیلی بهتر از قبلا
ولی مثله اول نبود
سری تکون دادم و صندوق عقبو باز کردم
همونجور که کوله ارمیا رو توش میزاشتم گفتم
تئو_یکم بگذره طبیعی میشه
توام چند وقت یک بار زنگ بزن حالشونو بپرس
مطمئن باش مثله اول میشه
که باشه ای گفت و جفتمون سوار ماشین شدیم
دینو هم خودشو جلو تو بغله ارمیا جا کرد
ماشینو روشن کردم و سمته خونه راه افتادم
و همونجور پرسیدم
!تئو_چیکار کردی این چند روز؟؟
ارمیا_هیچی رفتم دانشگاه نامه انتقالیمو گرفتم
بعدشم مهر زدو
یه روزم با بچه ها رفتیم گشتیم
بعدم که با خانواده بودم بقیشو
تئو_خوبه
حسابی سرت شلوغ بوده
که ابرویی بالا انداخت و مشکوک گفت
ارمیا_تو سرت شلوغ تر بوده که دیر به دیر زنگ میزدی
به این زرنگ بازیاش لبخندی زدم و اولین بریدگی پیچیدم
تئو_منم کارایه خودمو داشتم دیگه
ارمیا_تهش میفهمم چه فکری تو سرته
تئو_والا منم مقاومتی نمیکنم
راحت باش
نگاهی به اطراف انداخت و متعجب گفت
!ارمیا_کجا میریم تئو؟؟
تئو_چقدر دیر فهمیدی توقع داشتم زودتر متوجه شی
ارمیا_حالا که فهمیدم بگو کجا میریم
تئو_یکم دیگه معلوم میشه
که ساکت به اطراف نگاه کرد
با ریموت درو باز کردم و رفتم تو پارکینگ
که تازه فهمید و با تعجبو یکم دلخوری گفت
!ارمیا_بالاخره کاره خودتو کردی؟؟
از ماشین پیاده شدم و شونه ای بالا انداختم
تئو_گفتم که از اونجا خوشم نمیاد
ارمیام پیاده شد و جلو تر از دینو راه افتاد
قشنگ معلوم بود خیلی کنجکاوه خونه رو ببینه
به واحد که رسیدیم با کلید درو باز کردم و رو به ارمیا گفتم
تئو_بفرمایید
که رفت داخل
دستامو رو سینه قفل کردم و تکیمو به دیوار دادم
به صورته خوشحاله ارمیا نگاه کردم
قشنگ معلوم بود که از دیدنه خونه شگفت زده شده ولی طبق عادتش نمیتونه بروز بده
خوب که خونه رو گشتو دید اومد سمتم و هیجان زده گفت
ارمیا_وای تئو اینجا عالیه
البد خیلی زحمت کشیدی
دستامو دور کمرش حلقه کردم و آروم گفتم
تئو_این برایه اون اذیتایی که تو بابت دوست داشتنم کشیدی
و بدون مقدمه رو لباشو بوسیدم
که خودشو بهم فشار داد و آروم همکاری کرد
لبه بالاشو مکیدم و دستمو تو موهاش تکون دادم
ارمیام دستش رو کمرم قفل بود و با هر فشار انگشتاش برام این بوسه هارو شیرین تر میکرد
خوب که از هم سیر شدیم فاصله گرفتیم
که ارمیا آروم زمزمه کرد
...ارمیا_ممنونم تئو
......بابته همه چی
YOU ARE READING
𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍
Romanceماجرای تئو پسر فرانسوی و ارمیا که ی پسر ایرانی هستش و تازه به فرانسه اومده و توی کالج ی شهر کوچیک با تئو آشنا میشه😍 ژانر:عاشقانه،گی زمان آپ:نامشخص #love=1⭐ #lgbt=1⭐