و بعدش از رو صندلی بلند شد شروع کرد به خوشحالی کردن
تئو_یسسسسس خدایاشکرت قبول شدممممممم آرهههههه اینهههه
با لبخند نگاش کردم
از سرصدای تئو همه جلو در اتاقم جمع شده بودن
مامان_ارمیا تو قبول نشدی؟
ارمیا_هنوز کامل نگشتم لیستو
تئو_عه تو به گشتنت ادامه بده
و دوباره تا گردن رفتم تو لپ تاب
خیلی دلم میخواست قبولشم
اگه قبول نمیشدم به تئو خیلی حسودی میکردم چون اون جا بهترین دانشگاه پزشکی پاریسه
با دیدن اسمم تو لیست خشکم زد
چند بار اسممو خوندم تا مطمئن شم
بابا_چیشد ارمیا؟
ارمیا _اینجا اسممو نوشته
این ینی منم قبول شدم؟
که تئو پرید کنارم و زل زد به لپ تاب
و محکم بغلم کرد
تئو_آره اسکل قبول شدی
چرا خشکت زده
مامانو باباهم رضایت از چشماشون معلوم بود
ته دلم داشتم از خوشحالی میترکیدم ولی نمیتونستم مثله تئو بروز بدم و دور خونه عربده بکشم
بعد از تئو مامان بابا به نوبت بغلم کردن و بهم تبریک گفتن
مامان بابای تئو هم همین طور
دوباره اسممو خوندم ارمیا دانشور
هنوز باورم نمیشد
تئو_رد دادیا ارمیا
اسمت اینجاس ینی قبول شدی چرا اینقدر چک میکنی؟؟
ارمیا_باورم نمیشه تئو
ینی میریمangrs
که تئو دستاشو کبوند به هم و گفت
تئو_آرههه الان فقط به اونجا فکر کن
باهم رفتیم تو حال پیشه بقیه که الیزا پرید بغلم
الیزا_وایییی من یه دقیقه رفتم دشویی چقدر اتفاق افتاد
خوشحاااالم قبول شدی ارمیا و کنار لبمو محکم بوسید
دستمو گذاشتم دور کمرش تا وزنش از رو گردنم برداشته شه
ارمیا_مرسی عزیزم
تئو_منم قبول شدم پشمک
داداشتم مثالا
که الیزا دستشو از دور گردن من برداشت و ازم جدا شد
رفت پیشه تئو و لپشو رو بوسید و بهش تبریک گفت
انگار تازه مغزم از هنگی درومده بود و شروع کرد به سنجیدن مشکلات
خونه رو چیکار میکردیم
خرجو مخارجا
و خیلی چیزای دیگه
اونجا پاریس بود پایتخت فرانسه
فکر نکنم مخارجش مثله اینجا باشه
رو به بابا گفتم
ارمیا_بابا خونه پس چی؟؟
درسته دانشگاهمون دولتیه ولی بازم خرج داره
بابا با لبخند اطمینان بخشی گفت
بابا_ منو کریس)بابای تئو(قبال فکرشو کردیم
کریس_آره شما دوتا به فکر درستون باشید
مامان با ناراحتی گفت
مامان_من که دلم نمیاد بچمو بفرستم
همش نگرانشم
بابا دستشو گذاشت دور کمر مامان و با مهربونی گفت
بابا_خانومم پسرا بزرگ شدن به نظرم این مستقل شدن خیلی هم الزمه
جسی)مامان تئو(_آره آنا منم موافقم
تئو که تا الان ساکت بود بالاخره بحرف اومد
تئو_حالا جدا از تنهایی
خونه میخریم یا میریم خوابگاه؟
کریس_من یک واحد کوچیک تو پاریس دارم اونجا خوبه بنظرم
تئو_واقعا؟؟
چقدره؟
کریس_کوچیکه یک خوابه ست
بابا_بنظرم اونجارو بفروش
منم پول میزارم یک واحد بزرگ تر بگیریم؟
که ما دوتا هم موافقت کردیم
این بحثا به ما ربطی نداشت مهم این بود که قبول شدیم
باید از بقیه بچه هام میپرسیدیم
باباها بحث میکردن و مامان هم از دوریه من میگفت و جسی سعی داشت آرومش کنه
مامان حق داشت من تنها بچش بودم و با اتفاق چند وقت پیش دیدش نسبت به همه چیز بد شده بود
تئو_بنظرت اون سه تا چیکار کردن؟
ارمیا_آنجلا بنظرم یک جای خوب قبول شده
ولی از سوزیو مایکل توقعی نیست
که تئوهم حرفمو تایید کرد
تئو_آره منم همین نظرو دارم
یه قرار بزاریم؟
ارمیا_آره اگه چتراشونو وا نکن
که خندید و گوشیشو برداشت
به دینو نگاه کردم که گرم بازی کردن با الیزا بود
تو این مدتم دینو خیلی بهم وابسته شده بود
هرشب جاش رو تختم بود و هرکار میکردی پایین سرجاش نمیخوابید
منم مشکلی نداشتم
یه جوریی تو خونه برا این که تنها نباشم رفیق خوبی بود
YOU ARE READING
𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍
Romanceماجرای تئو پسر فرانسوی و ارمیا که ی پسر ایرانی هستش و تازه به فرانسه اومده و توی کالج ی شهر کوچیک با تئو آشنا میشه😍 ژانر:عاشقانه،گی زمان آپ:نامشخص #love=1⭐ #lgbt=1⭐