❤😍

1.2K 150 0
                                    

_._._._تئو_._._._._._._._._._._._._.
وقتی که خوب از لباش سیر شدم سرمو عقب کشیدم و تو چشمایه خمارش نگاه کردم
که با دیدن لبایه قرمزش آبه دهنمو قورت دادم و دوباره از لباش گاز گرفتم که آخی گفت
تئو_جون
قربون آخ گفتنات
که نگاهش مهربون شد
ارمیا_ دوستت دارم تئو
لبخندی رو لبام نشست
سرمو کنار گوشش بردم و آروم گوششو بوسیدم
تئو_منم دوستت دارم
اینقدر که حاضرم از همه چی بزنم تا دوباره این لحظه هارو داشته باشم
و آروم شروع کردم به بوسیدن گردنش
محکم میبوسیدم
و بی توجه به ناخوناش که داشت پهلومو رد مینداخت مک میزدم
عاشقه نفسایه سنگینش بودم که هر لحظه تند تر میشد
از زیر چونه تا گودی گردنشو غرق بوسه کردم که ناله وار گفت
ارمیا_نمیتونم واستم تئو بریم رو تخت
چشمی گفتم و خودمو ازش فاصله دادم
به لبایه قرمزه ملتهبش نگاه کردم
!تئو_چرا ازت سیر نمیشم لعنتی؟؟
آروم هلش دادم رو تخت و لباسمو دراوردم
که ارمیام لباسشو دراورد و کنار خودش کشیدم
ارمیا_این سواله منم هست
شیطون نگاش کردم
که خودشو تو بغلم جمع کرد و سرشو رو سینم گذاشت
....ارمیا_خیلی دلم تنگ شده بود تئو
....خیلی
تو نیستی من واقعا تنها میشم
به پسر کوچولویه تو بغلم نگاه کردم
و آروم موهاشو ناز کردم
تئو_درست میشه
یعنی درستش میکنم
و آروم سرشو بوسیدم
که سرشو بالا آورد و کوچولو کوچولو تو گردنمو بوسید
عاشقه این شیطونیایه اینجوریش بودم
میدونست چیکار کنه دیوونه شم
تئو_توله خودمی
و محکم تر بغلش کردم
بعد از مدت ها به آرامش رسیده بودم و اصلا دلم نمیخواست برای یه لحظه ام از دستش بدم
پتو رو از پایین پامون برداشتم و رو خودمون کشیدم
تئو_یکم بخوابیم
دیشب هیچی نخوابیدم
که هومی گفت و خودشو بالا کشید تا تو بغلش باشم
دستمو دور پهلوش حلقه کردم و به ریتم آروم قلبش گوش دادم
ارمیام دستش تو موهام تکون میخورد و آروم نازم میکرد
که کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
._._._._._._._._._._._._._ارمیا_._._._._._._._._._._
نمیدونم چند ساعت بود که به چهره معصومش تو خواب خیره شده بودم
ولی اونقدرا نبود که سیربشم و نگامو ازش بگیرم
خم شدم و گوشیمو از رو میز عسلی کنار تخت برداشتم
ساعتو نگاه کردم
چهاره عصرو نشون میداد و قارو قور شکمم بلند شده بود
از یه طرفم اصلا دلم نمیومد تئو رو بیدار کنم
انگشتامو تو موهاش کشیدم
...ارمیا_تئو
!نمیخوای بیدارشی؟؟
که تکونه کوچیکی خورد و سرشو بیشتر رو سینم فشار داد
ارمیا_ساعت چهاره ها
!نمیخوای پاشی؟؟
تئو_نوووچ
تازه جایه خوب پیدا کردم
که خودمو پایین کشیدم و صورتمو رو به رو صورتش بردم
ارمیا_من گشنمه
تئو_هیشششش بخواب
و بیشتر به خودش فشارم داد
سرمو بردم جلو و لباشو بوسیدم
اونم تو خوابو بیداری همکاری میکرد
اینکه آروم بود نشون میداد هنوز گیجه خوابه
از لبش گاز گرفتم و سرمو عقب بردم که لبش کشیده شد
تئو_آخخ
اذیت نکن دیوث
ارمیا_پاشو یه چیزی بخوریم بعد بیا بخواب
که کلافه تو جاش نشست
تئو_من حاضری نمیخورم
!ارمیا_میخوای حاضرشو بریم جوجه کباب بخوریم؟؟
!یا بختیاری؟؟
که چشماش برقی زد
تئو_آآآ
این شد یه پیشنهاد درست درمون
عاشقه جوجه کباب بود
تاحالا براش تو خونه درست کرده بودم
از تخت پایین اومد و رفت صورتشو آب زد
یدونه سیب از تو میوه هایه رو اپن برداشتم
و یه گاز بهش زدم
!!ارمیا_تئو دانشگاتو چیکار کردی؟؟
همونجور که صورتشو با حوله خشک میکرد گفت
تئو_میدونی که این موقع ها استادا آزمون میگیرن
ارمیا_هوم
تئو_خوب آزمونا تمون شد منم بلیت گرفتم اومدم
تا یه هفته کلاسا درست درمون نیست
که یک گازه بزرگ زدم و بقیه سیبو انداختم دور
و رفتم لباسمو پوشیدم
تئوام از تو ساکش لباس دراورد و حاضر شد
رفتم جلو آیینه و موهامو درست کردم
که دوتا دست از پشت دوره کمرم حلقه شد
!تئو_شب پیشم می مونی؟؟
از تو آیینه نگاش کردم
ارمیا_آره عزیزم
با این حرفم تو گردنمو بوسید و دره گوشم گفت
تئو_مرسی نفسم
و حلقه دستاشو شل کرد
باهم رفتیم از اتاق بیرون
ارمیا_میخوام امشب ببرمت بهترین رستوران تهران
تئو_من جوجه میخوام
هرجا بود مهم نیست
که تک خنده ای کردم
ارمیا_چشم
!میخوای بگم بچه هام بیان؟؟
تئو_نمیدونم میخوای بگو برای شام بیان
والا ماکه نمیتونیم راحت باشیم حداقل کسی باشه حوصلمون سر نره
ارمیا_باشه پس خبرشون میکنم
و قرار شد تا شب بریم بگردیم
شبم بریم رستوران
گوشیمو دراوردم و فقط به پسرا خبر دادم دلم میخواست جمعممون مردونه باشه
اونام وقتی فهمیدن همچین رستورانی مهمون منن با رویه باز استقبال کردن و گفتن حتما میان
تا خوده شب تو کوچه ها بودیم و حسابی تلافیه این دلتنگیه طولانی رو دراوردیم
ساعت نزدیکایه ۱ شد وسمت رستورانی که میز رزرو کرده بودم راه افتادیم
تئو_ارمیا میخواستم بهت یه چیزی بگم
همونجور که دنده رو عوض میکردم گفتم
!ارمیا_جونم؟؟
تئو_من یه مدته با یه دختری میچرخم
که خودکار اخمام توهم رفت
!ارمیا_خوب؟؟
تئو_فکر بد نکنیا
دختره اسمش امیلیه پرتغالی هم هست
هم دانشگاهیه
از رابطه مام خبر داره
و منتظر عکس العملم بود
لبخندی زدم و با لحن آرومی گفتم
!ارمیا_خوب؟؟
!حالا چیشده مگه؟؟
تئو_هیچی خواستم بهت بگم که اگه شمارشو تو گوشیم دیدی یا پیامی داد زنگی زد شوکه نشی
سری تکون دادم و دستشو گرفتم
دوست داشتم بفهمه که اعتماد کامل بهش دارم
ارمیا_خوب کاری کردی
که لبخنده پهنی زد و آروم قربون صدقم شد
روبه رو رستوران پارک کردم و سمتش چرخیدم
ارمیا_حیف که نمیشه کاری کرد
که چشمایه تئو برقی زد
تئو_این جداییه ساخته شیطون تر شدی
که چشمکی زدم و از ماشین پیاده شدیم
رفتیم داخل رستوران و رو تختی که رزرو کرده بودم نشستیم
یه رستوران سنتی بود
با فضایه آروم
تئو_چه قشنگه
چرا میزو صندلی نداره
ارمیا_رستوران سنتیه
بچه ها گفتن جوجه هاش خوبه
تئو_پس سفارش بده من گشنمه
به شکمو بازیاش لبخندی زدم که با صدایه آرشام نگامو از تئو گرفتم
آرشام_اوفففف ارمیا باورم نمیشد راست بگی
ضرب زدی پسر
و با تئو سلام کرد و دست داد
به ترتیب بقیه بچه هام اومدن و واکنشایه مشابهی داشتن
آراد_ورشکست نکنی
این آرشام با این خرپولیش ازین حرکات نزده بود
که به انگلیسی گفتم
ارمیا_اینا فقط بخاطره اومدن تئویه
که بچه ها اووویی گفتن و تئو لبخند مهربونی زد
بچه هام بخاطر تئو انگلیسی حرف میزدن و تئوام حسابی باهاشون گرم گرفته بود
غذارو سفارش دادیم که تئو رو به مهدیار گفت
تئو_تو همونی هستی که گفتی ارمیا برایه همه پیام بفرسته
که مهدیار تک خنده ای کرد و گفت
مهدیار_آره
تئو_اون ایده ای هم که ارمیا داد نظر من بود
که بچه ها زدن زیر خنده
شروین_دمت گرم دله یک ملتیو شاد کردی
مهدیارم میخندید
که غذا رو آوردن و تئو چشماش برقی زد
اول یه دیس برداشتم و جلو تئو گذاشتم
تئو_مرسی عزیزم
شروع کرد به خوردن
بقیه بچه هام مشؽول شدن که شروین جوجه زد سر چنگال و گرفت جلو دهن آرشام
شروین_دهنتو باز کن خوشگلم
که آرشام پلکی پر عشوه زد و دهنشو باز کرد
و شروین چنگالو کرد تو دهنش و قربون صدقش رفت
مهدیار_گندتون بزنن
اینجا دانشگاه نیست میان جعمتون میکنن
آراد_آدم نمیشن
که شروین بی توجه به آرادو مهدیار دوباره غذا دهن آرشام کرد و ایندفه لپشم بوسید
مهدیار تو جاش نیم خیز شد و چنتا فوش آبدارم داد
منم فقط میخندیدم
که با سواله تئو سکوت حاکم شد
!تئو_شما گی هستین؟؟
آرشام یکم به شروین نگاه کرد
و مهدیارم به آرشام
آراد_نه تئو
این دوتا زیاد مسخره بازی درمیارن
تئو_آها فکر کردم گی هستن
و بیخیال دوباره شروع کرد به خوردن
که گوشیم زنگ خورد و شماره مامانو نشون داد
از جام پاشدم و بایه ببخشید یکم فاصله گرفتم
اصلا دلم نمیخواست بچه ها دروغامو بشنون
تماسو وصل کردم
!ارمیا_بله؟؟
!مامان_سلام ارمیا کجایی؟؟
ارمیا_سلام
با دوستام اومدیم رستوران
!چطور؟؟
مامان_هیچی نگرانت شده بودم
ارمیا_آها
راستی شبم نمیام مامان
مامان_پیش دوستاتی
ارمیا_آره میخوایم یه پیک نیک کوتاه بریم
مامان_باشه مراقب خودت باش
ارمیا_باشه
!کاری ندارین؟؟
مامان_نه خدافظ
و منم با خدافظی کوتاهی تماسو قطع کردم
دلم میخواست این چند روزی که تئو هست فقط پیشش باشم
گوشیو تو جیبم پرت کردم و سمت تخت رفتم
!تئو_کی بود؟؟
ارمیا_مامان
که سری تکون داد و از تو ظرفم یه سیخ جوجه برداشت
!مهدیار_تئو میخوای بیای اینجا درس بخونی؟؟
تئو سرشو بالا آورد و گفت
!تئو_نه برای چی بیام؟؟
اومدم ارمیا رو ببرم
که بچه ها با تعجب نگاش کردن
!آرشام_دقیقا میخوای چیکار کنی؟؟
تئو_اینا یه سری روش فرانسویه
ِ که ت
ِسکر باقی میمونه
و لبخندی زد
بچه هام ساکت شدن
منم فکرم درگیر این بود که میخواد چیکار کنه
تا آخر غذا بچه ها حسابی با تئو صمیمی شده بودن و خندشون به راه بود
منم بعد از مدت ها از ته دل خوشحال بودم
تهشم تئو نزاشت پوله رستورانو حساب کنم و خودش حساب کرد
شروینم رو به بقیه گفت بهتره یکم از تئو یاد بگیرن که فقط یه سری پس کلگی نثارش شد
._._._._._._._._._._._._تئو_._._._._._._._._._
کارتو کشیدم که درباز شد و رفتیم داخل
برقارو روشن کردم و خودمو پرت کردم رو تخت
امشب اینقدر انرژی مصرف کرده بودم که له له بودم
ارمیا _پاشو لباساتو عوض کن بعد بخواب
تئو_ اینقدر خستم که حوصله ندارم
لباسشو دراورد و اومد رو تخت کنارم نشست
آروم دکمه هایه لباسمو باز کرد و از تنم درش آورد
کشیدمش تو بغلم و رو لباشو بوسیدم
تئو_من برم یک دوش بگیرم بعد میام
باید باهم یکم حرف بزنیم
ارمیا_باشه
و آروم رو لبامو بوسید
از جام پاشدم و رفتم تو حموم
لباسامو دراوردم و دوشو باز کردم
سرمو بالا گرفتم که آب تو صورتم خورد و یکم آرومم کرد
ولی خودمم میدونستم که از اضطراب درونم یکمم کم نشده
استرس داشتم که نکنه ارمیا نه بگه
یا اصلا ارمیا قبول کرد
مامان باباش واکنشی نشون ندن
یا اوعضاع ازین بدترشه
تو فکرم اینقدر اما و اگرو ولی بود که تمومی نداشت
دوشو بستم و با حوله سرمو خشک کردم
رفتم بیرون که دیدم ارمیا تو خودش جمع شده و خوابیده
دلم براش ضعف رفت
شورتمو پام کردم وکنارش دراز کشیدم
...تئو_ارمیا
قرار بود حرف بزنیما
که تکون کوچیکی خورد و سرشو گذاشت رو سینم
موهاشو ناز کردم و همونجور نگاش کردم
از قبلا خیلی لاغر تر شده بود
و همه اینا نشون میداد که چقدر بهش سخت گذشته
تئو_قربونت بشم که همش حرص میخوری
نگا کن با خودت چیکار کردی
و رو چشماشو بوسیدم
که چشماشو باز کرد و گیج گفت
!ارمیا_اومدی؟؟
تئو_بعله جناب
میخوای بخوابیم فردا بهت بگم
ارمیا_نه الان بگو میشنوم
و یکم خودشو بالا کشیدم
به تاج تخت تکیه دادم و ارمیا سرشو رو شکمم گذاشت
همونجور که باموهاش بازی میکردم گفتم
تئو_ببین ارمیا اول خوب به حرفام گوش کن
بعدش نظراتتو بگو
منم هرچقدر بخوای صبر میکنم تا جوابتو بشنوم
!باشه؟؟
ارمیا_باشه بگو
نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم به تعریف کردن
ازینکه امیلی چی گفته
و خودم میخوام چیکار کنم
خوب که گفتم منتظر شدم تا حرفامو تجزیه کنه
بعد از چند دقیقه سکوت شکسته شد
!ارمیا_به نظرت تاثیر داره؟؟
!تئو_رفتار مامان بابات چجوره؟؟
ارمیا_یه جوری که انگار اصلا وجود ندارم
البته تا قبل از سرماخوردگیم
الان مامان میخواد اوضاع رو عادی جلوه بده
تئو_من احساس میکنم تاثیر داشته باشه
تهش که چی ارمیا
!تا آخر عمر باید همین جوری بمونیم؟؟
.....تو حسرت هم
از جاش بلند شد و رفت تو آشپزخونه
از تک تکه کاراش معلوم بود کلافه و دودله
بهش حق میدادم که اینجوری باشه
هرچی باشه خانوادش بودن و اینجوری رفتار کردن باهاشون از هرچیزی براش سخت تره
بعد از چند لحظه اومد بیرون و شلوارشو دراورد
!تئو_میخوای چیکار کنی؟؟
!انجام میدی؟؟
کنارم دراز کشید و زل زد تو چشمام
ارمیا_اگه تو بخوای آره
ولی اگه نشدم دیگه برنمیگردم پیششون
.....م..ن نمیتونم... بدونه تو باشم
تو بؽل خودم کشیدمش و پیشونیشو بوسیدم
تئو_هرچی بشه من پشتتم ارمیا
ما این همه سختی نکشیدیم که اینجا متوقف بشیم
من میخوام باهات ازدواج کنم و دلم نمیخواد کسی سد راهمون بشه
پشتشو بهم کرد که بغلش کردم و دستمو دوره کمرش حلقه کردم
دستشو گذاشت رو دستم که دور کمرش بود
ارمیا_منم هرچی بشه پشتمم
دلم یه آرامش طولانی میخواد
بعد از این همه سختی
سرمو پایین بردم و شونشو بوسیدم
آروم زمزمه کردم
تئو_باید صبر کنیم عزیزم
یکم صبر
من میدونم همه چی درست میشه
دوباره میریم بیرون میگردیم
باهم درس میخونیم
میریم خرید
جملم که تموم شد بهش نگاه کردم
خوابه خواب بود
و صدایه نفسایه آرومش به منم آرامش میداد
گوششو بوسیدم و بیشتر به خودم فشارش دادم
تئو_دوستت دارم مهربون ترینم
چشامو بستم
و آرزو کردم دنیا تو همین لحظه واسته
دقیقا تو همین آرامشه تموم نشدنی
نمیدونم چقدر به لحظه خوبه الانمون فکر کردم که چشمام گرم شد و خوابم برد
_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.
با صدای آلارم گوشی چشامو باز کردم که دیدم گوشیه ارمیاس
خفش کردم و خمیازه ای کشیدم
تئو_ارمیا
پاشو ببین گوشیتو برای چی کوک کرده بودی
قلتی خورد و دوباره خوابید
از جام پاشدم و به صورتم آب زدم
با دیدن ساعت تازه فهمیدم چرا اینقدر خوابم میاد
ساعت تازه هفت بود
و فکر کنم آلارمم برای دانشگاهش بود
رفتم کنارش و تکونش دادم
تئو_پاشو دانشگاهت دیر میشه
پاشو منم میخوام بیام
ارمیا_دیشب تا یک بیدار بودیم
بزار بخوابم
و پتو رو کشید رو سرش
اصلا دوست نداشتم بخاطره من از درساش بمونه
نشستم کنارش و یهو یه فکر خیلی پلید به ذهنم رسید
ارمیا به طوره وحشتناکی قلقلکی بود
جوری که وقتی شدید قلقلکش میداد از چشماش اشک میومد اینقدر میخندید
الان بهترین روشی بود که بیدارش کنم
تئو_بیدار نمیشی دیگه نه؟؟؟
ارمیا_نه امروز دانشگاه تعطیله
تئو_اخطار آخره
ارمیا_fuck off
که چشمام گرد شد
این واقعا کتک و قلقلکو باهم میخواست
بدونی که چیزی بگم پتو رو از روش کنار کشیدم و شروع کردم به قلقلک دادنش
اونم از شدت خنده نمیتونست نفس بکشه چه برسه به حرؾ زدن
هاااا؟؟ off fuck تئو_به کی میگی
بگو بگو اگه میتونی صحبت کن
ارمیام سعی میکرد هلم بده تا از زیر بیاد بیرون
....ارمیا_توروخدا...تئو
... غلط کردم
تئو_نه نمیشه باید آدمت کنم
و محکم تر قلقکش دادم که صدایه قهقه هاش بلند تر شد
اینقدر که از گوشه چشماش اشک میومد
...ارمیا_بسه.... تئو
دردم... گرف...تتتت
تورو جونه من....بس کن
وقتی جونه خودشو قسم داد انگشتامو برداشتم و خودمو ازش فاصله دادم
که شروع کرد به داد زدن
ارمیا_خیلی عوضیی من بدم میاد
خودتم میدونی
ببین چیکار کردی
که با دیدن رد انگشتام رو پهلوهایه سفیدش دلم کباب شد
تئو_ببخشید عزیزم
نمیدونستم اینقدر دستم سنگینه
بی توجه بهم رو تخت نشست و خواست بره که دستشو گرفتم و کشیدمش رو تخت
ارمیا_ولم کن
خیلی وحشی بازی درمیاری
روش خیمه زدم و شروع کردم به بوسیدن لباش
آروم لبه بالاشو میمکیدم و دستمو رو پهلوهاش گذاشتم
سرمو از سرش فاصله دادم
تئو_ببخشید عزیزدلم
توخیلی سفیدی آخه
ارمیا_میدونی چیکار کنی صدام درنیاد
که چشمکی زدم و دوباره بوسیدمش
تئو_ببخشید نفسم ببخشید
و همونجور پهلوهاشو ناز کردم
ارمیا_باشه بخشیدم
پاشو بریم دیر شد
که باشه ای گفتم و از روش پاشدم
ارمیا رفت دوش بگیره
که بعد از چند دقیقه در زدن
رفتم درو باز کردم
از مهماندارا بود و صبحانه آورده بود
با دیدنم چشماش گرد شد و بعد از دادنه صبحونه سریع رفت
سینی رو گرفتم و متعجب درو بستم
به ارمیا که خودشو خشک میکرد نگاه کردم
!ارمیا_کی بود؟؟
سینی رو نشونش دادم و گفتم
تئو_صبحانه آورده بودن
که ارمیا چشماش گرد شد و گفت
!ارمیا_همینجوری رفتی ؟؟
با یه شورت؟!؟
تئو_آره خوب
اشکالی داره
ارمیا_آره دیوانه
تئو _پس بگو چرا طرف صد رنگ عوض کرد
و بیخیال شروع کردم به خوردن
ارمیام از تو لباسام یک دست برداشت و حاضر شد
خوشم میومد وقتی وسایلمو ماله خودش میدونست
ارمیا_بدو حاضرشو که دیرمون شد بدو
همونجوری که دو لپی چیزی میخوردم سر تکون دادم و رفتم حاضر شدم
ارمیام چند لقمه خورد و باهم بیرون رفتیم
تو راه هی به ساعتش نگاه میکرد و هی حرص میخورد که دیر شده
وقتی به دانشگاه رسید ماشینشو پارک کرد و باهم سمت کالسش راه افتادیم
وارد کالس که شدیم ارمیا با دیدن جایه خالی استاد نفسی از رو آسودگی کشید
تئو_تهش با این حرص خوردنات خودتو به کشتن میدی
ارمیا_اخه یه بار سر کلاسش تاخیر داشتم
این یکی خیلی حساسه
سری تکون دادم که به بچه ها رسیدیم
باهم سلام کردن و منم جوابشونو دادم
با وجود ارمیا بعضی از کلماتو میفهمیدم
مثله سلامو احوال پرسیو اینا
اونا باهم صحبت میکردن و من رو یکی از صندلیا نشستم
اینترنت گوشیمو وصل کردم که سیله پیام از طرف امیلی اومد
رفتم تو دایرکتام که دیدم نزدیک صدو خورده ای پی ام فرستاده
همونجور پوکر جوابشو میدادم که یهو صدای ارمیا درومد
سرمو بالا آوردم و پرسیدم
!تئو_چیشده؟؟
شروین_استاد یه مرگیش شده نمیاد
ارمیا استاد یاره
با این خبر چشمام برقی زد
باعث افتخارم بود که ارمیا درین حد درساش عالیه
تئو_چه خوب
!میخوای چیکار کنی؟؟
ارمیا_نمیدونم
شاید درس بدم البته اگه بتونم
جزوشو گرفتم و نگاه کردم
اینارو ما خونده بودیم
تئو_اینارو ماخوندیم تو برو من کمکت میکنم
ارمیا_نه بیخیال اینجوری نمیشه
امتحان میگیرم
و رفت جایه استاد ایستاد
بچه هارو ساکت کرد و شروع کرد به حرف زدن
به مهدیار که کنارم نشسته بود زدم که برگشت سمتم
!تئو_چی میگه؟؟
مهدیار_رفیقت هم خرخونه همم نچسب
میخواد کوییز کلاسی بگیره
صدایه بچه ها درومده بود و معلوم بود که لحنشون اعتراضیه
ارمیام بی توجه به بقیه با سر سختی کارشو ادامه داد
چنتا سوال رو دیتا پخش کرد و شروع کرد به حرف زدن
اینقدر خشکو خشن شده بود که یه لحظه تعجب کردم
ارمیا_تئو پاشو بیا اینجا
و یه صندلی کنار میز استاد گذاشت
تئو_چی گفتی بهشون اینقدر ساکت شدن
که آروم زمزمه کرد
ارمیا_گفتم این نمره هارو یه راست میدم دسته استاد
تقلبم کنن بدون تذکر نمره کم میکنم
تئو_اینقدر خشن نبودی
ارمیا_ازم توقع دارن
چیکار کنم؟!؟
که لبخنده خبیثی زدم
تئو_ببینم میتونی همین جور خشن بمونی
که ارمیا ابرویی بالا انداخت و گفت
ارمیا_امتحان کن
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

ببخشییید واسه تاخیرم🙏
ی مشکلی داشتم نتونستم آپ کنم😿
دوستون دارم❤

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍Where stories live. Discover now