👺💩Amanda=bitch👺👹

1.4K 150 21
                                    

._._._._._._._._شخص سوم_._._._._._._._._._
بعد از چند ماه دوباره اکیپشون دورهم جمع شده بود و همه منتظر ارمیا و تئو بودن
مایکل هنوز همون پسر بیخیال گذشته بود و انگار هنوز هدف خاصی تو زندگی نداشت
سوزی با اینکه شر بود ولی خانوم تر شده بود و دیگه اون بچه بازیارو نداشت
و آنجلام تونسته بود با علاقه ناخواستش کنار بیاد
با باز شدن در کافه همه نگاه ها سمت ارمیا و تئو چرخید
و دله آنجلا برای هزارمین بار ضعف رفت
تئوهم با دیدن دوستایه چند سالش حسابی سر کیف اومده بود و تقریبا کافه رو روسرش گذاشته بود
ارمیا هم اصلا اهمیتی براش نداشت با لبخند به کارایه تئو نگاه میکرد
دور میز نشستن و سفارش دادن
که مایکل برای اذیت کردن پیش قدم شد
مایکل_چخبرا کون خوشگلم؟؟
شنیدم ایران بودی
تئو دندوناشو رو هم فشار داد و سعی کرد صداش بالا نره
!تئو_تو یک دوست دختر پیدا نکردی دست از سر کون من برداری؟؟
بقیه هم ریز ریز میخندیدن
آنجلل_اینکه هرروز بایه دختر میاد خونه
ولی فک کنم رزا رو از همه بیشتر دوست داشته باشه
مایکل_تو لازم نکرده آمارمو بدی
و با خودش فکر کرد چرا آنجلا دهنشو نمیبنده
سوزی_آنجلام آمار نده وضعیتت معلومه دیوث خان
اون چهارتا باهم بحث میکردن و ارمیا مثله همیشه ساکت نگاشون میکرد
هیچ وقت سعی نمیکرد گوشه ای از بحثو بگیره و دوست داشت شنونده باشه
سوزی_ارمیا باز توکه ساکت شدی
ارمیا_خوب من درباره دوس دخترای مایکل نظر خاصی ندارم
والا دوست داره با صدنفر باشه به من ربطی نداره که
مایکل_آآآآآ باریکلا
یکم یادبگیرید کونیا
که سوزی محکم زد پس کله مایکل
با اینکه یک سال بزرگ تر شده بودن ولی هنوز شیطونیاشون سرجاش بود
آنجلا_دلم یه سفر کوچیک میخواد
میاید باهم بریم؟؟
همه بچه ها ساکت شدن و همو نگاه کردن
!تئو_خوب کجا بریم؟؟
!سوزی_مسافرت؟؟
!بدون برنامه ریزی؟؟
ارمیا_میتونیم یک شب تو جنگل بخوابیم
یه جور پیک نیک بریم
مایکل_من میام ولی دوست دخترمم میارم
تئو سری تکون داد و به حالت مطمئنی گفت
تئو_منم میارم
که همه با تعحب نگاش کردن
سوزی_توکی با کسی دوست شدی که صداش در نیومد؟
تئو_دختر نیست آخه
که همه تعجب کردن
و فقط ارمیا قرمزشده بود
مایکل یکم چپ چپ نگاشون کرد
!!مایکل_با پسر دوست شدی؟؟؟
!گی؟؟
تئو سری تکون داد
!سوزی_ج...جدی؟؟
!کی هست؟؟
تئو_میشناسیدش
که آنجلا نیش خندی زد و مطمئن گفت
!آنجلا_ارمیاس مگه نه؟؟
با این حرف آنجلا همه ساکت شدن
ولی آنجلا دیگه رفتار عجیب تئو رو درک کرده بود
اون حساس بودنش
عصبی شدنش و گیردادناش
و داشت پازل مغزش کامل میشد و هی براش واضح تر میشد
و براش عحیب بود که ارمیا چجوری راضی شده بود تا با تئو باشه
بعد از یک سکوت تقریبا طولانی مایکل سکوتو شکست
مایکل_چیز عجیبی هم نبود
تئو از اول تو کف ارمیا بود از وقتی که اومد
و با همون شیطونیه ذاتیش تبریک گفت
به نوبت سوزی و آنجلام تبریک گفتن
ولی تبریک آنجلا مثله فحش بود
تئو_از برخورداتون خوشم اومد
!سوزی_خوب پیک نیک چیشد؟؟
!تئو_سرجاشه کی بریم؟؟
بحث کلا منحرف شد
و ارمیا خوشحال بود که برخوردا مسخره نبود
ولی اصلا از قیافه و رفتار آنجلا خوشش نیومد
_._._._._._._._._._._تئو._._._._._._._._._._._._
روبه رو خونه مایکل پارک کردم و به ترتیب پیاده شدیم
قرار بود من برم دنبال سوزی و باهم بیایم اینجا تا راه بیوفتیم جنگل
زنگه درو زدم که بلافاصله باز شد
اول سوزی و بعد منو ارمیا رفتیم داخل
به ساعت نگاه کردم
سر صبح بود و به احتمال زیاد مامان باباش خواب بودن
رو مبلا نشستیم که آنجلا با یک چمدون کوچیک اومد
آنجلا_ببخشید بچه ها مایکل دیر پاشد الان میان بریم
!!سوزی_مگه چند نفره؟
که قیافه آنجلا چروک شد و با چندش گفت
آنجال_دوست دختر نچسبشم هست
دیشب اینجا بودن
تئو_طبیعیه خواب بمونه پس
و آروم خندیدیم
!!ارمیا_بقیه که جفت نیومدن؟؟
آنجلا_نه منو سوزی تنهاییو ترجیح میدیم
سوزی_آره فعلا عصاب دوست پسر ندارم
که ارمیا سری تکون داد و حرفشونو تایید کرد
داشتیم باهم حرف میزدیم که مایکل از پله ها اومد پایین
با صداش سرم چرخید طرفش که همونجا خشک شدم
مایکل_ببخشید بچه ها دیشب آماندا نزاشت تا نصف شب بخوابم
و منم فقط محو آماندا بودم که بعد از تقریبا یک سال میدیمش
باورم نمیشد که از این همه دختر تویه فرانسه آماندا دوست دختر مایکل باشه
و این یعنی فاتحم خونده بود
آماندا سرشو بالا آورد و با دیدنم جیغ کوچیکی کشید
آماندا_وایییی تئوووو باورم نمیشههه اینجایی
پس تو دوست مایکلی که میگفت پاریسه
و دویید اومد بغلم
از گردنم آویزون شد و منم محبوری لبخندی زدم
تئو_آره من دوست مایکلم
خوبی؟؟
که لپمو محکم بوس کرد و اوهومی گفت
اصلا دوست نداشتم به قیافه ارمیا نگاه کنم ولی میدونستم همه براشون سوال شده که چه رابطه ای بین مادوتا وجود داره
که اولین نفر مایکل ابراز احساسات کرد
!مایکل_چخبره دقیقا؟؟
میخواستم دهنمو باز کنم که آماندا گاله گشادشو باز کرد
و با هر کلمش من ارمیا رو کیلومتر ها دورتر از خودم میدیدم
آماندا_تقریبا یه سال پیش با دوستام رفته بودیم بیرون شهر
یه جا هتل گرفتیم که تئو اونجا اتاق بغلی بود
اون شب کلی مشروب گرفتیمو حسابی خوش گذشت
هنوز شبی به خوبیه اون شب نداشتم مایکل
دوستت خیلی هاته
دهنم قفل شده بود و نمیدونستم چی بگم
مایکل آهانی گفت و بیخیال وسایلو برداشت
مایکل_این تئو هم بد دیوثیه باید حواسم بهش باشه
از فردا هرجا میریم یکی بغلش میکنه میگه واااای عشقم تو اون شب فوق العاده بودی
و رسما با این حرفش رید بهم
الان معلوم نبود ارمیا چه تصوری دربارم داره و فکر میکنه چقدر دروغ گفتم بهش
باید تمام این سوتفاهمارو برطرف میکردم
تمام جرعتمو جمع کردم و به ارمیا نگاه کردم
چشماش خالی بود و صورتش بی حس تر از همیشه
به چشام زل زد و نیش خندی زد
دوست داشتم بیاد بزنه تو دهنم و بهم بگه ی دروغگوی کثیفم ولی اینجور ساکت نباشه و بی حرف نگام نکنه
گرچه نگاهش از صدتا فحشو تو دهنی بدتر بود
کلافه دستمو کردم تو موهام
و رفتم طرفش
تئو_ارمیا برات‌..
که دستشو گذاشت رو لبم
با لبخندی که سعی میکرد به زور حفظش کنه گفت
ارمیا_ترجیح میدم دیگه صداتو نشنوم
الان برای بچه هاس که نمیرینم بهت
از دروغگو ها بدم میاد
پس فاصله بگیر
و بعد دستی رویه گونم کشید و رفت
دوست داشتم داد بزنم
از درون داشتم میترکیدم ولی مجبور بودم خودمو نگه دارم
وقتی فاصله گرفت تازه فهمیدم آنجلا توجهش رو ما بوده
اینقدر حالم بد بود که صدام درنمیومد
از خونه بیرون اومدیم و جایه ماشینا واستادیم
هیچی نمیفهمیدم و اصلا نمیتونستم ذهنمو متمرکز کنم
دوست داشتم با ارمیا تنها باشم تا بهش بگم که میتونم جبران کنم
میتونم ازین به بعد راست بگم
بهش بفهمونم دوست داشتنم واقعیه و فکر نکنه تا الان بازیش میدادم
نمیدونستم الان تو دلش چه حالیه ولی طاقت ناراحتیشو نداشتم
تو همین فکرا بودم که آماندا چسبید بهم و گفت
آماندا_من باتو میام تئووو
مایکل اخمی کرد و معترض گفت
مایکل_تو دوست دختره منی مثلا
آماندا_ربطی نداره فقط میخوام ببینم این مدت چیکار کرده
و یکم صحبت کنیم
که مایکل سری تکون داد
مایکل_اصلا به درک نیا سوزی از همتون سکسی تره
و نشوندش تو ماشین
که صدایه جیع جیغای سوزی بلند شد
آنجلا هم نیش خندی زد و رفت
ارمیا_من میشینم پشت فرمون
و سویچو از دستم چنگ زد
واسه پیش گیری از هر اتفاق دیگه ای هم ارمیا نشست تو ماشین رو به آماندا گفتم
تئو_آماندا منو ارمیا
باهمیم
دوست ندارم کاری کنی ناراحت بشه
که متعجب نگام کرد
!آماندا_واقعااا؟؟
همین پسره ای که تو ماشینه؟؟
دیدم همچین برخوردش دوستانه نیست
و مرموز ادامه داد
آماندا_اوکی حواسم هست
که سری تکون دادم و صندلی جلو نشستم

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍Donde viven las historias. Descúbrelo ahora