wolf🐺

1K 131 11
                                    

یکی از دخترا موهاشو پشت گوشش فرستاد و با عشوه گفت
دختره_چه سگه نازی داری ارمیا
میشه ببینمش
سرمو یکم کج کردم و به دینو گفتم
!ارمیا_میخوای بری پیشه دخترا وروجک؟؟
پارسی کرد و خودشو تو بغلم انداخت
که بقیه قهقه زدن
آرشام_مثل این که خیلی ترسناکی پونه
پونه_بمیر تو
و از جاش پاشد و دینو رو از بغلم گرفت
اونم ترسیده نگام میکرد
اصلا حیوونی نبود که بخواد حمله کنه و به کسی آسیب بزنه
مثله خودم آروم بود و به کسی کاری نداشت
رو کردم سمت آرشام و آروم گفتم
ارمیا_میشه بقیه رو معرفی کنی
من فقط تو و مهدیارو میشناسم
که بلند گفت
آرشام_آره چراکه نه
و من برای این ساده لوحیش کلی حرص خوردم
خوب اخه اگه من میخواستم بقیه ام بفهمن بلند میگفتم چاقال
آرشام_پونه رو که میشناسی
این خانوم دکترم تا قبله اومدنه تو خرخونه دانشگاه بود رژاست
و با دستش به یه دختره قد بلنده عینکی اشاره کرد
خوشگل بود
سری تکون دادم که دستشو سمت پسرا گرفت و معرفی کرد
آرشام_ایشون آرادن
و این عنترم شروینه
که شروین براش خطو نشون کشید
لبخندی زدم و آهانی گفتم
ارمیا_شرمنده من زیاد به اطرافم توجه نمیکنم
اسمه هیچ کسو نمیدونستم
که بچه هام مشکلی نداشتن
دینو هم خودشو از دسته پونه خلاص کرد و اومد پایین پام
آرشام_بیاین بازی
همونجوری که سره دینو رو ناز میکردم گفتم
!ارمیا_بازی؟؟
آراد_آره خوب اینجوری سر گرمم میشیم
رژا_من بازی نمیکنم
آخرین بار مجبور شدم از رژ لبم گاز بزنمو بخورم
که قهقه مهدیار بالا رفت
قشنگ میشد فهمید کی گفته این کارو بکنه
پونه_خودتون پسرا بازی کنین
و از جاش پاشد
شروین_هیچ وقت دختر جماعت پایه نیست
بیا آرشام خودمون بازی کنیم
که رژا اداشو دراورد و کوسن مبلو پرت کرد طرفش
یاده جمع کوچیکه خودمون افتادم
قبله اون تصادف
با سوزیو مایکلو آنجلا
همین جوری دور هم جمع میشدیم و بهمون خوش میگذشت
!آرشام_تو چی میگی؟؟
!ارمیا_چیشده؟؟
مهدیار دهنشو کج کرد
مهدیار_تو باغ نیستیا
ارمیا_هر کار میخوای بکنین منم هستم
که آرشام از جاش بلند شد و با یک خودکارو یک دفتر برگشت
!آراد_یاد داری بازیو؟؟
ارمیا_من اصلا نمیدونم میخواین چه بازی کنین
و پوکر زل زدم بهشون
شروع کرد به تیکه تیکه کردن کاغذا و آراد گفت
!آراد_شاه وزیر جلاد شنیدی؟؟
سری به نشونه منفی تکون دادم
و پونه با کلی خوراکی برگشت
پونه_بشینین رو زمین که وقته خرخوریه
شروین_دمت گرم
و دور هم نشستن منم کنار آرشامو رژا نشستم
!ارمیا_کسی نمیخواد برام توضیح بده؟؟
آرشام پنجتا تیکه کاغذ تا شده نشونم داد
آرشام_ببین تو اینا پنج تا سمته
وزیر و شاه و دزد و جلادو دلقک
کسی که شاه میشه با وزیر باید نقششونو بگن
بعد وزیر باید از بین اون سه نفر باقی مونده حدس بزنه دزد کیه
اگه اشتباه بگه تنبیه میشه
اگه درست بگه دزد تنبیه میشه
و شاه براش تنبیه در نظر میگیره جلادم باید انجام بده
سری تکون دادم و یک تیکه پفک برداشتم
آرشام کاغذا رو پخش کرد
و به همه یکی یدونه داد
به کاغذم نگاه کردم و نفسی از رو آسودگی کشیدم جلاد بودم
آرشام_خدایا شکرت من شاهم
و آراد هم بی حوصله گفت وزیره
بعدشم متفکر به منو مهدیارو شروین نگاه کرد
نمیشد از قیافه هامون فهمید کی چیکارس
آراد_سگ برینه به این شانس
!ارمیا تویی؟؟
که لبخنده مرموزی زدم
رژا_فک کنم مهدیاره آراد
آراد_اوکی چون تو خرخونی حرفتو قبول میکنم
دزدی مهدیار
که مهدیار خنده ای کرد و کاغذشو انداخت وسط
مهدیار_تا باشی دیگه بر اساس خرخونی کسیو دزد نکنی
دلقکم
آراد لعنتی گفت و شاکی زل زد به رژا
ارمیا_من جلادم
که ترسیده نگام کرد
شروین_چقدر خوبه دزد باشی نگیرنت
با لبخنده پهنی یه مشت چیبس برداشت
آرشام_یه پپسی روش بزن ارمیا دلم خنکشه
با اون دماغه خوش فرمش
راستم میگفت دماغه آراد خیلی قشنگ بود
چشمی گفتم و خبیث سمتش چرخیدم که ترسیده گفت
آراد_دهنت آرشام دارم برات
دماؼشو با انگشت اشاره و وسطیم گرفتم و کوبیدم رو دستم که دادش هوا رفت
و صورتشو گرفت
آرشام_بزن قدش
و دستشو جلو آورد که محکم زدم قدش
آرادم دماغشو میمالید و هی فوش میداد
پونه و رژام خداروشکر میکردن تو بازیه ما نیستن
چون دماغش قرمز شده بود و قشنگ معلوم بود سرویس شده
ایندفه مهدیار کاغذارو پخش کرد و هرکسی یکی برداشت
به نوشتش نگاه کردم و لعنتی گفتم
ارمیا_وزیرم
مهدیار_شاهم
و با لبخنده خبیثی نگام کرد
میدونستم اگه اشتباه بگم دهنم سرویسه و اصلا دوست نداشتم اینجور بشه
دخترام با هیجان مارو نگاه میکردن
پونه_پدرت درومدس ارمیا این مهدیار یه چیزایی میگه که تا چند وقت بعد عوارضش هست
ارمیا_اوکی دست پاچم نکن
و به چهره های بیخیاله رو به روم زل زدم
خوب از کجا میفهمیدم کیه اینا یکی از یکی بی تفاوت ترن
یه حسی بهم میگفت آرشامه چون همیشه تو ذهنم رو مخ بود
هرچه بادا باد
ارمیا_آرشامه
!مهدیار_مطمئنی؟؟
که سری تکون دادم و آرشام قهقه ای زد
آرشام_تیرت به سنگ خورد
جلادم
و کارتشو نشونم داد
با ترس آبه دهنمو قورت دادم و سعی کردم تا حد امکان چهرم بی تفاوت باشه
آراد_انتقاممو بگیر که ضربه دستش خیلی سنگینه
و یه صدا تو دلم گفت ضربه دسته تئو رو نچشیدی
مهدیار_گوشیتو بده ارمیا
و دستشو دراز کرد سمتم
بی حرف گوشیمو برداشتم و دادم دستش
!مهدیار_به نظرت بقیه خبر بابا شدنتو بشنون واکنششون چیه؟؟
چشمامو گرد کردم و گفتم
!ارمیا_چی میگی؟؟
مهدیار گوشیو گرفت سمت آرشام و گفت
مهدیار_آرشام بنویس من بابا شدم
برای تک تک مخاطبینش ارسال کن
که صدایه جیغ دخترا و خنده پسرا بالا رفت
ارمیا_این حق نیست
من شماره فامیلو دارم
مامان بابام
و وجدانم داد زد
تئو رو چیکار میخوای بکنی
ارمیا_بیخیالشو مهدیار
مهدیار_همین که گفتم بزن آرشام
عصبی انگشتامو شکوندم و بیخیال اصرار شدم
میدونستم تاثیری نداره دلمم نمیخواست شخصیتمو خورد کنم
شروین_خیلی عوضیی مهدیار با این ایدهات
آراد به دماغش اشاره کرد
آراد_حالا که به ارمیا نگاه میکنم دردش قابله تحمل شده
روژا_وای یاده دفعه پیش افتادم
گفتم این مهدیار عوضیه
اینا همین جور حرف میزدن ولی من فقط حواسم به دستایه آرشام بود که با گوشیم ور میرفت
میتونستم با بقیه کنار بیام و فکراشون اهمیتی نداشت
ولی تئو و مامان بابا رو نمیدونستم چیکار کنم
چشمامو رو هم فشار دادم
تهش میپرسیدن و براشون میگفتم دیگه
آرشام گوشیو گرفت طرفم وگفت
آرشام_شرمنده رفیق دستور شاهه
سری تکون دادم و دست سوم و شروع کردیم
که شاه شدم
شروین هم وزیر بود
دوست داشتم مهدیار دزد باشه و بتونم حالشو بگیرم
ولی از شانس بدم دوباره دلقک بود و شروین با خوش شانسی درست حدس زد آرشام دزد بود
بی حس به آرشام نگاه کردم
ارمیا_برو الان ته ریشتو بزن
که با چشمایه گرد نگام کرد
آرشام_همین امروز کلی پوله مرتب کردنشونو دادم
ارمیا_آراد برو براش بزن
اگه مقاومت کرد باید یه چی بدتر انجام بده
آرادم که حسابی از سره اون پپسی کینه داشت از یقه آرشام گرفت و بزور بردش سمت دستشویی
داشتم با خنده نگاشون میکردم که گوشیم زنگ خورد
با دیدن شماره تئو نفسم حبس شد و زیر لب گفتم
ارمیا_خدا لعنتت کنه مهدیار
!رژا_دوست دخترته؟؟
پونه_او او
تماسو وصل کردم و بدونی که از جام پاشم جوابشو دادم
میدونستم کسی فرانسوی بلند نیست
ارمیا_سلام عزیزم
!خوبی؟؟
که تئو داد زد
!تئو_این چه کسشریه که برام فرستادی ارمیا؟؟
!تو یک ماهم نیست رفتی ایران چجوری بابا شدی؟؟
ارمیا_تو واقعا فکر میکنی من همچین کاری کردم
که ساکت شد و فقط صدایه نفسایه کشیدش به گوشم میخورد
تئو_نه مطمئنم همچین اتفاقی نیوفتاده
نفسه راحتی کشیدم و با آرامش جریانو براش تعریف کردم
که قهقه ای زد
و نمیدونم چرا دلم برایه صدایه مردونش ضعف کرد
تئو_چه کسکشیه این مهدیار
ببین نوبت تو شد بگو با کونش اسمشو بنویسه
فیلم بگیر بزار تو صفحه خودشو خودت
که ایندفه منم خندیدم
ارمیا_آبروش بین المللی میره
تئو_این عاقبت کسیه که با دیوثه من شوخی میکنه
با دیدن قیافه آرشام که بدون ته ریش شبیه این بچه دبیرستانی ها شده بود لبخنده پهنی زدم و از تئو خدافظی کردم
آرشام_چیشد الان دلت خنک شد
شونه ای بالا انداختم و گفتم
ارمیا_من برای خنک شدن دله آراد گفتم
که آراد چشمکی زد
پونه_خیلی زشت شدی آرشام
!فردا میخوای با این قیافه بیای دانشگاه؟؟
که آرشام از پوفکا برداشت و پرت کرد سمتش
آرشام_ خفه بمیر
و بچه ها گفتن این دسته آخر باشه
دوباره کاغذا پخش شد و من تمام امیدم دود شد
چون دلقک بودم
آراد شاه بود و آرشام وزیر بود
!آرشام_لعنتی دیگه قراره پشمه کجامو بزنممممم؟؟
که با این حرفش قهقه ای زدم
مهدیار_نگران نباش پشمات زیاده
آراد_سعیه خودتو بکن که این دفه خودم مستقیم دهنتو سرویس میکنم اگه اشتباه بگی
که آرشام به حالت سجده شد و ادایه گریه کردن دراورد
این پسر خدایه دلقک بازی بود
بعدی که خوب رازو نیازشو کرد و ادا بازی دراورد مثله آدم نشست و گفت
آرشام_بهم وحی شد مهدیار دزده
آراد_مطمئنی
آرشام_آره
مرگ یا زندگی
که مهدیار کارتشو انداخت وسط و لعنتی گفت
با شنیدن حرفش
لبخندی رو لبم نشست
خوبه حداقل یکی دیگه حالشو میگرفت
آراد_ارمیا بخاطری که تو حاله آرشامو گرفتی مهدیارو به تو میسپارم
که مهدیار معترض داد زد
مهدیار_یعنی چی
نمیشه اینجوری
آراد_من شاهم میگم ارمیا دستور بده
خوب الان کجاش برات نامفهمومه بگو توضیح بدم
که اخمی کرد و تکیشو به مبله پشته سرش داد
!رژا_خوب میخوای چیکار کنی ارمیا؟؟
رو کردم به مهدیار
ارمیا_پاشو با باسنت اسمتو بنویس
فیلم میگیریم باید بزاری تو پیجت
منم میزارم
که قهقه بچه ها هوا رفت و فقط مهدیار بود که هر لحظه قرمز تر میشد
میدونست با اون کاری که کرده اعتراضم بکنه فایده ای نداره
اینکه اکثره بچه هام از دستش شاکی بودن
از جاش پاشد ولباسشو صاف کرد
گوشیو دادم شروین که جلاد بود
و متذکر شدم که نقطه های اسمشو باید واضح یکی یکی بزاره
یه اهنگ لایتم پخش کردیم و بعد از چند دقیقه ی فیلم عالی درومد
آرشام اینقدر خندیده بود که رو زمین پخش شده بود
دخترام ریز ریز میخندیدن و ابهت مهدیار با اون قرایی که داد رسما با خاک یکسان شد
فیلمو گذاشتیم تو پیجامون و گفتم اگه زود تر از چهلو هشت ساعت پاک کنه یه چیز بدتر باید انجام بده
اونم تمام مدت با اخم نگام میکرد و میدونستم آتو دستش بدم پاره ام
کاغذا رو جمع کردیم و هرکی یه جا لش کرد
دینو هم که با بچه ها آشنا شده بود تو بغل رژا و پونه بود
و داشت کیف میکرد که یکی نازش میکنه
هرکی تو حاله خودش بود که آرشام بی هوا پرسید
!آرشام_راستی کی بود زنگ زده بود بهت؟؟
سرمو از رو گوشیم بالا اوردم
!پونه_دوست دخترت بود ؟؟
کات کردین یا باید بیشتر تالش کنیم
نیش خندی زدم
ارمیا_نه همدانشگاهیم بود
تو پاریس
زنگ زده بود بهم تبریک بگه
که با گفتنه این جمله اخرم یه اره به جونه عمته خاصی تو ذهنم موج زد
شروین_واو چه لاکچری
آراد_تیره مهدیار به سنگ خورد مخاطبین تو به چپشونم نیست تو باباشدی
ارمیا_باید ببینم نظر مامان بابامم درباره نوه دار شدنشون همینه یا نه
بعد از نیم ساعت حرف زدن
که مهدیار اصلا شرکت نداشت بچه ها پاشدن برن
منم دینو رو که تقریبا خواب بود بزور کشوندم تا جایه ماشین
تمام مسیر به این فکر میکردم درسته خوش گذشت ولی بازم جایه خالیه تئو بدجور حس میشد
چقدر دلم براش تنگ شده بود
احساس میکردم یه خلائی تو وجودمه که فقط تئو میتونه پرش کنه
وارد خونه که شدم آروم درو بستم
چون حوصله سرو کله زدن نداشتم
ولی از شانس بدم بابا دره اتاقشو باز کرد و شاکی تو چارچوب واستاد
بابا_شب بخیر پسرم
اول جریان پیامکتو توضیح بده بعد برو پیش دوست دختر یا دوست پسره ....گرامت
و این جمله آخرشو یه جوری گفت که انگار داره با یه نجاست حرف میزنه
و ازین تلفظش برای هزارمین بار دلم گرفت
با حسرت به دینو که بی توجه به من میرفت بخوابه نگاه کردم و با من من گفتم
ارمیا_داشتیم بازی میکردیم با بچه های دانشگاه
اونا گفتن باید این جمله رو برای تمام مخاطبینم بنویسم
حالا نمیدونم باور میکنین یانه ولی من حقیقتو گفتم
خودتون از واکنش بقیه متوجه میشین حرفم راسته
و با شب بخیره کوتاهی رفتم تو اتاقم
کلافه لباسامو دراوردم و بایه شرت خودمو پرت کردم رو تخت
خیلی گرمم بود و این حال تو سرمایه پاییز یه حسه بدی به ادم میداد
چشامو بستم و با فکری پر از تئو خوابم برد
_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.
با حسه دستایه داغه تئو رو بدنم چشامو باز کردم
گیج به تئو که روم خیمه زده بود نگاه کردم
..!ارمیا_تئو خودتی؟؟
و با ناباوری رو صورتش دست کشیدم
!تئو_اوهوم میخوای کی باشه؟؟
بدون این که فکر کنم چجوری ممکنه اینجا باشه لبامو رو لباش گذاشتم و شروع کردم به بوسیدن
اینقدر دلتنگ بودم که هیچی مهم نبود
اونم طبق عادتش انگشتاشو قفله انگشتام کرد و با ولع جواب بوسه هامو داد
گاز میگرفتو میمکید و هر لحظه با این کاراش تشنه ترم میکرد
لباشو از لبام جدا کرد و بوسید تا تو گردنم
سرمو عقب تر بردنم و لبمو گاز گرفتم اونم از زیر چونم تا گودی گردنمو میبوسید
به همون داغیه قبلا
ارمیا_لعنتی چرا اینقدر دیر اومدی
من مردم که تا تو برگردی
گردنمو گازی گرفت و سرشو بالا آورد
خمار نگام کرد و رو لباشو با زبونش خیس کرد
!تئو_توام دلتنگ بودی؟؟
مثله من
کناره خودم خوابوندمش و دستمو کردم تو موهاش
ارمیا_آره عوضیه دوست داشتنی
این سوال کردن نداره
سرشو رو سینم گذاشت
مثله اون موقع هایی که دلش از جایی یا از چیزی پر بود
موهاشو ناز میکردم که سرشو بالا آورد و دوباره شروع کرد به بوسیدنه لبام
منم چشامو بستم و با تمام وجود جواب بوسه هایه گرمشو دادم
گرم عشق بازی بودیم که دره اتاق با صدایه بدی باز شد و کوبیده شد به دیوار
ترسیده به رو به روم نگاه کردم که با دیدن بابا تو چارچوب در رنگم پرید
دسته تئورو محکم گرفتم و به بابا گفتم
ارمیا_من نمیزارم ازم جداش کنی بابا
منم دل دارم منم آدمم
که بی توجه به من با چشمایه قرمزو عصبی اومد سمتم که از خواب پریدم
همونجور که نفس نفس میزدم رو تخت نشستم و به هیکله خیسه عرقم نگاه کردم
دوست داشتم داد بزنم
!یعنی همش خواب بود؟؟
پس چرا اینقدر واقعی بود
چرا اینجوری شد
!چرا پاشدم چرا؟؟
من حتی تو خوابمم راحت نبودم
بدونی که به ساعت نگاه کنم شماره تئو رو گرفتم و به تاجه تخت تکیه دادم
قلبم اینقدر محکم میزد که انگار از سینم میخواست بیاد بیرون
بدنمم مثله کوره آتیش داغ بود
انگار واقعا تئویی بوده تا اینجور داغم کنه
فکرم درگیر خوابم بود که صدای تئو تو گوشم پیچیشد
!تئو_جونم عزیزم؟؟
!چیزی شده؟؟
چشامو بستم و زمزمه وار گفتم
ارمیا_نه فقط خوابتو دیدم
تئو_ای جونم بگردم
!چی دیدی حالا؟؟
ارمیا_خواب دیدم پیشمی تو تخت
بعد یهو بابا اومد
!تئو_چیکار میکردیم حالا؟؟
و صداش از همیشه شیطون تر شد
خوشم میومد نپرسید بابات چیکار کرد
پرسید خودمون چیکار میکردیم
!ارمیا_به نظره خودت چیکار میکردیم؟؟
!!تئو_جووون فول اچ دی بوده دیگه؟؟
که خنده آرومی کردم
قلبم دوباره ریتمه قبلا و گرفته بود ولی بدنم با شنیدن صدای تئو داغ تر میشد
یکم که حرف زدیم گفتم بره بخوابه
چون میدونستم فردا کلاس داره
خودمم رفتم تو حموم و دوش آبه سردو باز کردم
باید این التهاب بدنم میخوابید
نفسام تیکه تیکه شده بود و فقط خاطراته اون شب تو وان از ذهنم رد میشد
نفس عمیقی کشیدم و دوشو بستم
حوله لباسیمو تنم کردم و خودمو پرت کردم رو تخت
که دینو سرشو بلند کرد و شاکی زل زد بهم
سرشو ناز کردم و گفتم
ارمیا_ببخشید رفیق
که چشاشو بست و دوباره خوابید
خودمم چند دقیقه بعد خوابم برد
_._._._._._._._._._._._تئو._._._._._._._._._._._._
از آسانسور بیرون اومدم که چشمم به یه بسته جلو در خونه افتاد
خم شدم برش داشتم که دیدم از طرف باباست
همونجور که بسته رو زیرو رو میکردم یه دستی دره خونه رو باز کردم و رفتم تو
کلیدو سوییچو پرت کردم رو اپن و با گوشیم شماره بابا گرفتم
که بعد از چنتا بوث برداشت
بابا_سلام پسرم
!خوبی؟؟
تئو_سلام بابا
خوبم
جریان این بسته چیه پست کردی؟!؟
و همونجور یه دستی لباسامو عوض میکردم
بابا_عه چه زود رسید فکر کردم فردا پس فردا دستت برسه
این بسته رو استایلز لازم داشت
ببر بده بهش ببین کامله یانه
گوشیو گذاشتم رو بلندگو و پوکر بهش نگاه کردم
!تئو_استایلز؟؟
بابا_آره دیگه استایلز بالیت
همون سرگرده پروندت یادته
که باین حرفش یک جفت چشمه آبیه وحشی یادم اومد و صورتم خودکار مچاله شد
!تئو_ینی چی بابا چرا باید برم پیشش؟؟
!خیلی ازش خوشم میاد که کمکش کنم؟؟
مرتیکه دیوث
بابا_این حرفا چیه تئو توکه نمیدونی ولی اون خیلی کمک کرد وقتی تو زندان بودی
کونه لقشی زمزمه کردم و بلند تر گفتم
تئو_باشه بابا فقط بخاطر خودتون
بهشم بگین پسرم عصاب نداره زیاد زر بزنه بخواد قیافه بگیره میخوابونم تو دهنش
بابا_پس من بهش زنگ میزنم میگم میخوای براش چیزی ببری
آدرسم میفرستم برات
و  گوشیو قطع کرد
رفتم تو حموم و دوشو باز کردم
رفتم زیرش و چشامو بستم
از صبح نزدیک به چار پنج بار با ارمیا صحبت کردم
مثل این که خوابه دیشبش خیلی حالشو گرفته بود
امیلی هم هی دره گوشم میگه بهتره یه کاری بکنم و دست رو دست نزارم
ولی من هنوز دو دلم و اصلا مطمئن نیستم
مخصوصا که وقتی از ارمیا میپرسیم رفتاره مامان باباش چجوریه با ناراحتی میگه بد
و بعضی اوقات برام دردو دل میکنه و من ازین تنهاییش دلم میگیره
خیلی دلم میخواد کمکش کنم ولی باید تکلیفم با خودم معلومشه
امروز میشد نزدیک یک ماه که ندیدمش
لمسش نکردم
پیشش نبودم
.....یه ماه بود همش ولی نمیدونم چرا برای من اندازه چند ماه طول کشید
شایدم چند سال
کلافه دوشو بستم و حولمو دور خودم پیچیدم
بابا آدرسو فرستاده بود و گفت حتما الان برمو پشته گوش نندازم
دوست نداشتم حالا که بابا لازمم داره اذیتش کنم
رفتم سر یخچال و یک ساندویچ سرد برداشتم
برنامه غذاییم فاجعه شده بود و شب تا صبح فست فود بودو فست فود
بی میل چنتا گاز زدم و لباسامو پوشیدم
سوییچو از رو اپن برداشتم و دره خونه رو به هم کوبیدم
نمیدونم چرا اینقدر ازش بدم میومد
قیافش خیلی جذابو با ابهت بود
و تنها چیزی که وحشی نشونش میداد چشاش بود که عینه گرگ بود
یک جفت آبیه بی روح و سرد
آدرسو چند بار خوندم و سمت خونش راه افتادم
بعده یک سال دیگه خیابونایه پاریسو یاد گرفته بودم و گمو گور نمیشدم
جلویه یه برج نگه داشتم و سوتی کشیدم
تئو_لاشیه مرفه
زنگ زدم که در باز شد
سوار آسانسور شدم و با پام رو زمین ضرب گرفتم
بعد از چند دقیقه آسانسور نگه داشت و بیرون اومدم
که قیافه نحسشو دیدم
استایلز_سلام تئو خان
و دستشو جلو آورد
باهاش دست دادم وگفتم
تئو_سلام جناب سرگرد
و نیش خندی زدم
انگار میدون جنگ بود
از جلو در کنار رفت
استایلز_بیا تو
و خودش بعد از من اومد
به دره خونش نگاه کردم که با اثر انگشت باز میشد
خونش شبیه یه دژ نظامی بود

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍Where stories live. Discover now