فکر کنم آنجلا بیشتر از ما سردر میاورد چون خالش اینجا بوده و حتما اینجارو یکم میشناسه
ارمیا_تئو شماره آنجلا رو بده
!تئو_چی؟؟
!شمارشو برای چی میخوای؟؟
همونجور که مشغوله گشتن بودم گفتم
ارمیا_خوب داشتم فکر میکردم بهتره یکم بیشتر پاریسو بشناسیم
فکر کنم آنجلا بیشتر از ما حالیش باشه
تئو با لحنی شاکی گفت
جی پی اس هم انجام میده این کارو نیازی به آنجلا نیست
با تعجب برگشتم سمتش و گفتم
!ارمیا_حرفه بدی زدم که اینجور ناراحت شدی؟؟
که کلافه از رو تختم پاشد و رفت از اتاق بیرون
رو به دینو که تو چرت بود گفتم
!!ارمیا_حرف بدی زدم؟
که با چشای نیمه بازش نگام کرد و دوباره چشاشو بست
تئو تا شب تو اتاقش بود و دلیل این رفتارشو اصال نمیفهمیدم
از آنجلا که میگفتم کلا بهم میریخت
ظهری ام که دربارش پرسیدم همچین رفتار مشابهی داشت ولی خوب به تندی این دفعه نبود
دینو تو خونه حسابی حوصلش سر رفته بود و من تو این فکر بودم بریم کلوپ پیشه کی بزارمش
رفتم دم اتاق تئو و در زدم
تئو_بیا تو
درو باز کردم که اول دینو پرید داخل اتاق
بهش نگاهی کردم
لخت رو تختش دراز کشیده بود و موهای خیسش نشون میداد رفته حموم
!!ارمیا_میای بریم بیرون یکم پیاده روی؟
!!تئو_کلوپ پس چی؟
نشستم کنارش رو تخت و گوشیشو ازش گرفتم
تو اینستا بود
همونجور که تو گوشیش میچرخیدم گفتم
ارمیا_یه روز دیگه بریم الان به نظرم هوای بیرون خیلی خوبه
باشه ای گفت و از جاش پاشد
!!ارمیا_برم حاضرشم؟
که سری تکون داد
گوشیشو انداختم رو تختش رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم
ارمیا_دینووو بدو بیا میخوایم بریم بیرون
که بدو بدو خودشو رسوند و زبونه گندشو انداخت بیرون
قلادشو وصل کردم
ارمیا_بدون قلاده نمیتونم کنترلت کنم
تئو هم حاضر دمه در اتاقم واستاده بود و نگام میکرد
نمیدونم من فاز برداشته بودم یا رفتاره تئو تغییر کرده بود
حتی نگاهشم یه جوری بود
اصلا نمیتونستم برا خودم معنی کنم این رفتاراشو
افکار پراکندمو فرستادم عقب میزم و از جام بلند شدم
ارمیا_بریم
و از خونه رفتیم بیرون و سوار آسانسور شدیم
تئو_خونمون از برج ایفل فاصله چندانی نداره
!!میخوای بریم؟
!ارمیا_واقعا؟؟
!!از کجا فهمیدی؟
GPS_تئو
آهانی گفتم و دره خونه رو بستم
و پیاده راه افتادیم سمت برج
اینجا شباش از روزاش قشنگ تر بود
در کل من عاشقه شب بودم و هرجایی به نظرم شبش قشنگ تره
دینو با کنجکاوی دورو اطرافشو نگاه میکرد و دمش یک لحظه از حرکت وانمیستاد
بعد از بیست دقیقه به برج رسیدیم
اینجا واقعا قشنگ بود و آدم دوست داشت ساعت ها نگاه کنه
جفتمون ساکت بودیم
خیابونای اطراف برج پر رفتو آمد بود
داخل یکی از فضاهای سبز کنار برج نشستیم و من قلاده دینو رو باز کردم
شروع کرد به ورجو ورجه کردن
تئو_بابت رفتار ظهرم عذر میخوام
بزار ب پای فشار عصبی
!!ارمیا_فشار عصبی؟
دستشو کرد تو موهاش
تئو_آره
خوب این شهر هنوز غریبس برام و این مستقل بودن تو یه شهر غریبه
یه حسه بدی به آدم میده
طول میکشه عادت کنم
سر تکون دادم و گفتم
ارمیا_درکت میکنم
نیم ساعتی اونجا نشستیم و تصمیم گرفتیم برای شام چیزی بگیریم و بعد بریم خونه
سر راه از فست فودی دوتا پیتزا گرفتیم و من شمارشو برداشتم تا بتونم باز سفارش بدم
باید یه فکری برای ناهارو شام میکردیم نمیشد همش فست فود خورد
تئو برگشتنا حالش خیلی بهتر شده بود و دیگه از اون حالت سکوت درومده بود
تمام مسیر برگشتو چرتو پرت گفت و خندوندم
منم دهن به دهنش میکردم و گاهی جوابشو میدادم
کلا اینجوری که یه دم حرف میزدو بیشتر دوست داشتم و کم کم خودمم داشتم شبیهش میشدم
._._._._._._._._._._._تئو._._._._._._._._._._._._
امروز قرار بود با آنجلا بریم کتابای درسیمونو بگیریم
خوبیش این بود که ماشینمو آورده بودن و دیگه برای رفتو آمد راحت بودیم
ارمیا بعد از کلی صحبت با دینو راضیش کرد که تو خونه بمونه
آخر سرم بوسیدش و ازش عذرخواهی کرد
رفتیم سوار ماشین شدیم که با ناراحتی گفت
ارمیا_نمیدونم موقع درسا دینو رو چیکار کنم
تئو_میخوای ردش کن بره
ارمیا_اصلا فکرشم نکن این کادوی مامانمه و خیلی برام عزیزه
شونه ای بالا انداختم و چیزی نگفتم
جی پی اس گوشیمو روشن کردم از پارکینگ اومدم بیرون و
تئو_خوب حالا که هیچ جارو یاد نداریم باید اینجوری تردد کنیم
آدرسه خونه خاله آنجلا رو زدم و دادم دست ارمیا گوشیو
تئو_بگو کجاها بپیچم
که سری تکون داد و با دقت زل زد بگوشی
همیشه سعی داشت تو هرچیزی بهترین عملکردو داشته باشه حالا فرقی نداشت کاری که بهش میگن چی باشه
اصلا حسه خوبی نداشتم که آنجلا میخواد بیاد
نمیدونم چرا اینطوری شده بودم
بعد از پنج دقیقه روبه روی خونه مورد نظر نگه داشتم
گوشیو از دست ارمیا گرفتم و زنگ زدم به آنجلا
!!آنجلا_کجایین شما؟
تئو_جلو در خونتون بیا پایین
که بلافاصله در خونشون باز شد و آنجلا اومد بیرون
با تعجب این ور اون ورو نگاه میکرد و دنبال ماشینم بود
!!آنجلا_مسخرم کردی تئو؟
که گوشیو قطع کردم و سقف ماشینو برداشتم
آنجلام با دهن باز به فراریه خوشگلم نگاه میکرد
تئو_کادوی ددی برای موفقیت های بی پایانم
بیا بالا دیگه
با لبخند اومد جلو و گفت
آنجلا_واو چه لاکچریه ددی
و با منو ارمیا دست داد
ارمیا_خوب آنجلل کجا بریم برای کتاب
همونجور که عینک آفتابیشو درست میکرد گفت
آنجلا_مستقیم برو تا بهت بگم
که ماشینو روشن کردم و راه افتادم
طول مسیر از اتفاقایی که افتاده تعریف میکرد
میگفت مایکل اصلا براش مهم نیست و پیشه بابا تو کارخونه ست
گفت سوزی حالش بهتر شده و با این موضوع کنار اومده
تا وقتی که برسیم آنجلا یه بند حرف میزد و جای تعجب این بود که ارمیا با اشتیاق گوش میداد
آنجلا_همینجاس نگه دار
ماشینو نگه داشتم و به پاساژ بزرگ روبه روم نگاهی انداختم
بالای پاساژ بزرگ به فرانسوی نوشته بود کتاب
ارمیا_چه خفن
آنجلا_آره اینجا هرکتابی که بخوای داره به هر زبونی و در هرموردی فرقی نمیکنه
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت پاساژ
همه جاش نام گذاری شده بود و قسمتای مختلفی داشت
بعد از کلی گشتن کتابایه مورد نظرمونو گرفتیم و ارمیا یک کتاب غیردرسی هم برای خودش گرفت
بعد ازین که خریدامونو کردیم از پاساژ بیرون اومدیم
!!آنجلا_ارمیا کتابی که غیر درسی گرفتی چیه؟
ارمیا_آشپزی
پوکر فیس نگاش کردم و آنجلا با تعجب گفت
آنجال_وا برای چی؟
تئو_اینقدر به آشپزی علاقه داری؟
!!ارمیا_توقع نداری که همش زنگ بزنیم فست فود بخوریم؟؟
که آهانی گفتم و جفتمون ساکت شدیم
اصلا فکر اونجاشو نکرده بودم
جلوی در خونه آنجلا نگه داشتم
!!آنجلا_ناهار نمیاین خونه خالم؟؟
مشکلی نداره هااا
تئو_ممنون آنجلا
میخوایم بریم یکم کار داریم
ارمیا_آره میخوایم باشگاه ثبت نام کنیم یکمم خرید کنیم
که از ماشین پیاده شد و با ناز خدافظی کرد و رفت
منم ماشینو روشن کردم و به سمت باشگاه راه افتادم
نمیدونم امروز چرا به نظرم آنجلا اینقدر عشوه میومد
شایدم بازم من هنگ کردم
تئو_بیخیال اصلا
که ارمیا با تعجب نگام کرد
!!ارمیا_چیو بیخیال؟
!!تئو_ها؟؟
ارمیا_جدیدا با خودتم حرف میزنی
و با تعجب زل زد بهم
نفس عمیقی کشیدم و هیچی نگفتم
اونم زیاد پیگیر نشد
._._._._._._._._._._._._._ارمیا._._._._._._._._._._._
بعد ازین که ثبت نام و خریدا انجام شد رفتیم سمت خونه
تئو ماشینو پارک کرد و با کمک هم خریدا رو بردیم بالا
هم دره خونه رو باز کردم دینو شروع کرد به پارس کردن و بدو بدو خودشو رسوند بهم
ارمیا_اووو دینو بسه ساکت باش الان همسایه ها شاکی میشن
که ساکت نشست و مشتاق زل زد بهم
تئو_چی میخوای درست کنی حالا
همونجور که وسایلو میزاشتم رو اپن گفتم
ارمیا_باید کتابو نگاه کنم
یچی درست میکنم بالاخره
سوسیسی که برای دینو گرفته بودمو برداشتم و نشستم کنارش
ارمیا_چون پسر خوبی بودی و موندی تو خونه برات جایزه گرفتم
و سوسیسو دادم بهش که خوشحال ازم گرفت
سرشو ناز کردم و ازم جام بلند شدم
تئو_انگار بچته
چپ چپ نگاش کردم
ارمیا_دوسش دارم همین
و بعد از یکم مکث ادامه دادم
ارمیا_لباسامو عوض کنم میام
و کتابارو برداشتم و رفتم تو اتاقم
لباسمو دراوردم و شلوارمو بایه شرت پاچه دار عوض کردم
کتابه آشپزیو برداشتم و رفتم بیرون
گذاشتمش رو میز و شروع کردم به خوندن فهرست
اسما یکی از یکی عجق وجق تر
شانسی یک صفحه رو باز کردم که دیدم تئو هم کنارمه
تئو_به کشتن ندیمون
برگشتم نگاش کردم
که خیلی فیس تو فیس شدیم
برا این که کم نیارم صورتمو تو همون فاصله نگه داشتم و گفتم
ارمیا_نترس یچی درست کنم کفت ببره
ابروهاشو بالا انداخت و با شیطنت گفت
تئو_خانوم خونه شدی ها
که پریدم سمتش تا بزنمش
همونجور که فرار میکرد میخندید
تهدید وار گفتم
ارمیا_همون حقته شبانه روز فست فود بخوری بدبخت
که برام ادا اصول در اوارد
بیخیالش شدم و نگاهی به اسم غذا انداختم کسوله
این دیگه چه اسمیه
قیافش که بد نبود
مواد مورد نیازشم چیزای آدم واری بود
طبق دستور کارایی که گفته بود و انجام دادم
گوشت اردک از کجام میاوردم
بجای گوشت اردک گوشت مرغ انداختم
تئو جلو تلوزیون نشسته بود و دینو هی به پرو پاش میپیچید تا باهاش بازی کنه
استخونش تو دهنش بود و هی مینداخت جلوی تئو
تئو_دینو برو اون ور مسابقات بوکسه
که پارس کرد و نا امید اومد پیشه من
سرشو ناز کردم و غذارو بار گذاشتم
نیم ساعت دیگه حاضر میشد
رفتم کنار تئو نشستم که با دقت زل زده بود به تلوزیون و مسابقه رو نگاه میکرد
!!تئو_تموم شد؟
ارمیا_آره
یکم دیگه حاضره
خداکنه چیز خوبی دربیاد
تئو_بد مزه هم شد اشکالی نداره فداسرت
نشستم تلوزیون نگاه کردم تا نیم ساعت بگذره
بعد از نیم ساعت رفتم سرغذا که بوی خوبی بلند شد
ارمیا_تئوووو بیا ببین چی درست کردم
اومد کنارم واستاد و با دیدن غذا چشاش برقی زد
تئو_دمت گرم
لبخند دندون نمایی زدم و باهم میزو آماده کردیم
غذای دینو رو هم گذاشتم تو ظرف غذاش
عادت داشت باما چیزی بخوره
سره میزنشستم که تئو برام غذا کشید و گذاشت جلوم
اولین قاشقو که گذاشتم دهنم چشام گرد شد
ارمیا_این چرا این مزه ای شده
تئو_ کو ببینم
و شروع کرد تند تند خوردن
ارمیا_قرار بود تست کنی فقط
!!تئو_ارمیا این مزش عجیب نیست؟
ارمیا_بجای گوشت اردک مرغ ریختم
!!مشکلی به وجود میاد؟
که با چشایه گرد نگام کرد و دویید تو دشویی
ارمیا_تئوووو چت شد بابا جفتشون پرنده ان چه فرقی میکنه
دینو هم با کنجکاوی مارو نگاه میکرد
تئو اومد تو آشپزخونه و ظرفارو با قابلمه ریخت تو سینک
تئو_کاش من جای دینو بودم
!!این چه کوفتی بودی ریختی تو حلقم؟
ارمیا_خودت تند تند خوردی
تقصیر خودته
که دوباره دویید تو دست شویی
گوشیمو دراوردم و تو گوگل دست پختشو زدم
بعد از یکم خوندن یه نهههههه بلند گفتم
که تئو از دستشویی داد زد
!!تئو_نفسایه آخرمه؟
ارمیا_تا حدودی
اینجا گفته مخلوط این مواد با مرغ نمیسازه تاکید کرده نخورید
که صدای عربدش اومد
تئو_میکشمت ارمیاااااا
با ترسو خنده نگاهی به دست شویی انداختم که حمله کرد سمتم
ارمیا_تئو یکم منطقی فکر کن منو بکشی کسی دیگه نیست برات غذا درست کنه
تئو_هدفمم همینه که کسی نباشه
لاشی این چی بود درست کردی
و دوباره رفت تو دستشویی
که قهقه ای زدم
!!ارمیا_اسهال شدی؟؟
که باز صدای دادو فوش اومد که همش تهدید بود
با خنده میزو جمع کردم و زنگ زدم فست فودی
و تئو هم تا میتونست فوش میداد
تئو تا شب یه پاش تو دشویی بود یه پاش تو اتاقش
سر شب که حالش بهتر شد رفت رو مخم که بریم کلوپ بریم کلوپ
منم چون ظهری زهرمار داده بودم به خوردش قبول کردم
بازم دینو رو تنها گذاشتم تو خونه
ولی قبلش ظرف غذاشو پرکردم و گفتم زود برمیگردم
جلوی کلوپ پارک کرد
همونجور که سرش تو گوشیش بود و جی پی اس و زیر و رو میکرد گفت:
تئو_همین جاس فکر کنم
ارمیا_خوب پیاده شو دیگه
که باشه ای گفت و باهم پیاده شدیم
با ورودمون بوی سیگارو الکل خورد تو صورتم
صدای آهنگ بلند بود همه وسط میرقصیدن
تئو دستمو گرفت و گفت
تئو_اینجا خیلی خر تو خره مواظب باش
باهم رفتیم جلو و کنار بار رو صندلی نشستیم
تئو دوتا ودکا سفارش داد و بالبخند زل زد بهم
تئو_امشب میخوام بترکونم
خدمتکاره پیکامونو جلوم گذاشت و رفت
پیکو دستش گرفت و یک نفس نصفشو خورد
منم آروم آروم میخوردم
ظرفیتم زیاد بالا نبود ولی خوب همیشه حدو مرز خودمو میدونستم
دخترای لوند و خوشگل زیاد بودن که مشتاق به ما نگاه میکردن
البته اینا دیگه شغلشون معلوم بود و هیچ اشتیاقی به رابطه باهاشون نداشتم
احساس میکردم اینقدر دسته اینو اون بودن نجسن
تئو پیک دومو سومو سفارش داد
ارمیا_تئو مست نکنی
همونجور که چنتا از دکمه های لباسشو باز میکرد گفت
تئو_ارمیا ضدحال نباش یک امشبه فقط دو روز دیگه دانشگاه شروع میشه باید بکوب بخونیم
خوب یه جورایی هم راست میگفت
سری تکون دادم
ارمیا_باشه پس عواقبشم پای خودت
که هومیییی گفت و پیک چهارمو خورد
دستمو کشید و گفت
تئو_بریم برقصیم
ارمیا_دختر پسرا باهم میرن مادوتا بریم وسط فکر دیگه میکنه
تئو_کونه لقشون امشب خیلی ساز مخالف زدی
از جام پاشدم و دیگه سعی کردن مخالفت نکنم
رفتیم وسط پیست
آروم خودمو تکون میدادم و از چشای تئو میشد فهمید که اوضاع درستی نداره
بعد از یکم رقصیدن جفتمون گرممون شده بود
تئو رفت سمت بار و باز سفارش داد
دیگه چیزی نگفتم چون حرفاش تقریبا قانعم کرده بود
بعد از نیم ساعت خوب که خوردو رقصید راضی شد بریم
اصلا حالش خوب نبود
سوییچو ازش گرفتم تا خودم بشینم پشت فرمون
خوابوندمش صندلی کناریم و نشستم تو ماشین
گوشیم حرکت کردم استارت زدم و طبق جی پی اس
بعد از کلی کورمال کورمال رفتن به خونه رسیدیم
ماشینو بردم داخل
به تئو نگاهی انداختم که دیدم تقریبا خوابه
ارمیا_تئو پاشو بریم تو خونه بخواب
تئو_همین جا خوبه تو برو
ارمیا_پاشو خرس گنده
و بزور بلندش کردم
تا برسیم به در واحد کله هیکلش رو من بود
درو باز کردم که صدای دینو نیومد
نگاه کردم دیدم رو کاناپه خوابیده
خوبه باز از صدای پارساش راحت بودم
به سختی هیکله سنگینشو بردم تو اتاقش و پرتش کردم رو تختش
خواستم برم دستمو محکم گرفت و گفت
تئو_بیا پیشم بخواب ارمیا
از تعجب چشام داشت از حدقه درمیومد
ارمیا_تئو چرا چرتو پرت میگی
بخواب اذیت نکن
دستمو محکم کشید که پرت شدم روتخت
**************************************
شتتتتتت جای بدی تمومش کردم؟😂
:)
دوس داشتممممم
😈قراره چی بشه؟

VOCÊ ESTÁ LENDO
𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?
Romanceماجرای تئو پسر فرانسوی و ارمیا که ی پسر ایرانی هستش و تازه به فرانسه اومده و توی کالج ی شهر کوچیک با تئو آشنا میشه😍 ژانر:عاشقانه،گی زمان آپ:نامشخص #love=1⭐ #lgbt=1⭐