Revenge

1.4K 183 12
                                    

تا آخر کلاس از درس استاد هیچی متوجه نشدم
استاد که از کلاس خارج شد تئو از جاش بلند شد و گفت
تئو_بدو بریم سلف که خیلی گشنمه
سری تکون دادم و وسایلمو جمع کردم
تئو_ارمیا اینقدر تو خودت نباش عصبیم میکنی
اتفاقی نیوفتاده که اینجور ماتم گرفتی
ارمیا_آخه تو چجوری میتونی اینقدر راحت با این موضوع کنار بیای
یکی زد تو سرم
تئو_بریم سلف برات یه چیزی تعریف کنم کف بر بشی این جریان که هیچی دردایه دیگتم یادت میره
و هرهر شروع کرد به خندیدن
سری از رو تاسف تکون دادم
آخرش با این بیخیالیش کار دسته خودش میداد
من نقطه مقابل تئو بودم
اون بیخیالو راحت بود و هیچ موضوعی رو جدی نمیگرفت در عوض من برایه کوچیک ترین اتفاق کلی حرص میخوردم
نشستیم پشت میز
تئو هم رفت چیزی بگیره
بعد از چند دقیقه با دوتا لیوان شیر قهوه اومد
!ارمیا_همش باید قهوه به خوردمون بدی؟؟
تئو_من قهوه دوست دارم حرفت نباشه
انگشتامو دور لیوان حلقه کردم
تئو_میخوام یه کاره پلید بکنم
سوالی نگاش کردم که ادامه داد
تئو_میخوام این کاره هندریکو به بدترین وجه ممکن تلافی کنم
!ارمیا_چی تو کلته؟؟
تئو_بهت میگم ولی حقه مخالفت کردنو فاااز منفی زدن نداری
ارمیا_بنال ببینم
تئو_میخوام به یه نفر پول بدم بره هندریکو بکنه ازش فیلم بگیره
بعد من اون فیلمه رو پخش میکنم
با تعجب و بُهت بهش زل زدم
حرفایی که شنیده بودمو نمیتونستم هضم کنم
ارمیا_چی..چیکار میخوای...بکنی؟!!؟
چندتا بشکن جلو چشمام زد و بی حوصله گفت
تئو_گیج بازی درنیار ارمیا
فکر خیلی خوبیه
آدمشم دارم
کوبیدم رو میز و با صدایی که به زور کنترل میکردم گفتم
ارمیا_بیخیال این کارشو
این کینه رو کش نده تئو تهش دودش تو چشم خودمون میره
تئو_بسه ارمیا یکم پایه باش
!هیچی نمیشه میخواد چیکار کنه مثلا؟؟
ارمیا_چه میدونم ولی اون کله خر تر از تویه
تو خانواده درستی نبوده و هرچی بگی ازش برمیاد
من میترسم بخواد بهمون آسیب بزنه
کلافه دستشو تو موهاش کرد
تئو_تو از سر جریان ریچارد و مدرسه ترسیده شدی
بهتره بدونی دیگه بچه نیستیم
ارمیا_اینقدر همه چیزو به اون اتفاق کسشر ربط نده
!!میدونی چیه؟؟
هرکار دلت میخواد بکن ولی بدون اگه اتفاق بدتری افتاد توقع کمک از طرف من نداشته باشی
ساکت بهم زل زد و سرشو به نشونه موافقت تکون داد
میدونستم حرفم چرته و اگه تئو کاریش میشد طاقت بی تفاوت بودن نداشتم
درسته منم الان خیلی دوسش داشتم و دیگه نسبت بهش بی حس نبودم
یکم از شیرقهوم خوردم و ساکت به میز نگاه میکردم
جفتمون تو فکر بودیم
میدونستم که نمیتونم تو تصمیمش تاثیری داشته باشم
فقط باید دعا میکردم بیخیال این جریان بشه
قهوم که تموم شد از جامون بلندشدیم و رفتیم سرکلاس بعدی
امروز دانشگاه سبک تر بود و سه تا کلاس بیشتر نداشتیم
تا آخر روز تئو با چند نفر تماس گرفت و سعی میکرد جلو من با گوشیش حرف نزنه
میدونستم به کی و برایه چی زنگ میزنه
امیدوار بودم کسی قبول نکنه ولی میدونم الکی بود
هرکسی حاضربود هم حال کنه همم پول بگیره
کلاس آخر که تموم شد رفتیم سمت پارکینگ
به ماشین رسیدیم که گوشیه تئو زنگ خورد
به شماره نگاهی انداخت و گفت
تئو_سوارشو منم الان میام
و از ماشین فاصله گرفت
کلافه پوفی کشیدم و سوار شدم
خیلی نگران بودم و میدونستم این نگرانیم بی مورد نیست
تمام کله شقیام و کل کلام سر ریچارد یادم میومد
هنوز درده کتکاش تنمو میلرزوند
میترسیدم برایه تئو اتفاقی بیوفته
نمیدونم چقدر گذشت که با خوشحالی سوار ماشین شد و گفت
تئو_فردا صبح جوری حالش گرفته میشه که نتونه جایی سربالا کنه
!ارمیا_ینی چی؟؟
تئو_طرف زنگ زد گفت تا ظهر کلکش کندس
منم گفتم فیلمو بفرسته و واضح باشه پولشو براش میفرستم
با دستم جلو صورتمو گرفتم
باورم نمیشد بخواد این کارو بکنه
دوست داشتم بزنمش
ارمیا_فقط دعا کن کل کل با این پسره دردسر نشه تئو
بیخیالی گفت و با سرخوشی ماشینو روشن کرد
._._._._._._._._._یک هفته بعد._._._._._._._._._

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍Where stories live. Discover now