که تئو وقتی گفت آسانسور داره ولی خرابه من بیشتر به شانسم لعنت فرستادم
رو تخت دراز کشیدم واقعا خوابم میومد
تئوهم کنارم دراز کشید و با لپ تابش یه فیلم گذاشت تا ببینیم
فردا یکشنبه بود و تعطیل بود
وسطایه فیلم بود که نفهمیدم چیشد و خوابم برد
تئو ماشینو جلوی خونمون نگه داشت
رومو کردم سمتش
ارمیا_برای امروز واقعا ممنون از مامان و بابا هم تشکر کن
تئو_باعث افتخار بود
و از ماشین پیاده شدم
رفتم سمته خونه که تئوهم گاز داد و رفت
با کلید درو باز کردم
برام سوال شده بود از فردا چجوری برم مدرسه
فقط آباژورا روشن بود
به مامان بابا نگاه کردم که رو مبل تو بغل هم خواب بودن
طفلیا فکر کرده بودن امشب از شرم راحتن
از پله ها بالا رفتم .و رفتم داخل اتاقم
اتاق من کجا و اتاق تئو کجا
خیلی ساده بود با دکور مشکی قرمز
یه میز مطالعه و تختو کمد
مدال و لوح شنامم جز بهترین قسمت اتاقم بودن
کیفمو انداختم گوشه اتاق و لباسامو دراوردم
نمیدونستم لباسارو بدم بهش ندم بهش
بیخیالی گفتم اگه خودش بخواد بهم میگه بیارمشون
رفتم رو تختم اصال خوابم نمیومد
چون خوابیده بودم
شلوارکمو پام کردم
رفتم تو آشپزخونه سر یخچال
یه بطری آب برداشتم با یکم میوه رفتم تو اتاقم
نشستم پایه لپ تابم
حاال که خوابم نمیبرد یکم درس میخوندم خوب بود
نمیدونم چند ساعت گذشت که خوابم گرفت
به نظرم بهترین قرص خواب آور درس بود
رفتم تو تختم و به ثانیه نکشید خوابم برد
صبح با صدایه مامان از خواب بیدار شدم
مثلی که میگفت دوستم اومده
بی توجه قلطی(غلتی؟)🤔 زدم که جیغ مامان رفت هوا
مامان_وای ارمیاااااا
مثله برق گرفته ها از جام پریدم و نشستم روتخت
ارمیا_جان چیشده
مامان_بدنت چرا کبوده چیشده دیروز
برای همون بود نیومدی خونه پس
از صدایه جیغ مامان
بابا و تئو هم اومده بودن بالا دم در اتاقم
چییی تئو اینجا چیکار میکرد
به قانون بابا ما همیشه تو خونه فارسی صحبت میکردیم
و تئو گیج مونده بود چرا مامان جیغ کشیده
ارمیا_توضیح میدم مامان چهارتا کبودیه اینقدر جیع نداره
و روبه به تئو گفتم
ارمیا_ما تو خونه به زبون مادریمون حرف میزنیم
با لبخند سری تکون داد
مامان به بیخیالی بابا اخمی کرد
مامان_تو نمیخوای نگران باشی؟؟
بابا_ن پسرا بزرگ شدن
و رفت
چشاشو تو حدقه چرخوند و حرصی گفت
مامان_زود بیاین پایین صبحانه بخورین
باشه ای گفتیم که مامانم رفت
رو به تئو کردم که داشت با کنجکاوی اتاقو نگاه میکرد گفتم
ارمیا_اتفاقی پیش اومده؟؟
خودشو پرت کرد رو تخت و نه ای گفت
عجبا بچه پرو
که چشمش خورد به لباساش که رو میز عسلی بود
تئو_عههه لباسام
برشون داشت و با شیطونی گفت
تئو_شورتو ازت نمیگیرم
دیگه واقعا جای تعجب داشت
فکر نمیکردم لباسرو بخواد
شاید دوسشون داشته خوب
وقتی خوب حس فوضولیش ارضا شد رفتیم پایین تا صبحانه بخوریم
مامان هم هی به بدنم نگاه میکرد و هی چشم غره میرفت
بعده صبحانه تئو گفت
تئو_بریم استخر
ارمیا_امروز روز خوابمه
چشاشو گرد کرد
تئو_روز خواب؟؟
ارمیا_همیشه یک شنبه ها روز خوابمه بیشتر از روزای دیگه میخوابم
آهانی گفت و لحظه ای تو فکر رفت
و بعد دوباره شروع کرد به حرف زدن
تئو_مهم نیس ی امروز برنامتو بهم بزن پاشو لباساتو بپوش بریم
اصال مایل نبودم ولی وقتی چشمایه مشتاق مامانو دیدم باشه ای گفتم
و رفتم سمت اتاقم
یک تیشرت چسب تنم کردم با شلوار کتون
مایو حوله و یکم خرتو پرته دیگم گذاشتم تو کیف ورزشیم و رفتم پایین
از مامان بابا خدافظی کردیم و از خونه زدیم بیرون
تئو_دوست داری بشینی پشت فرمون
ارمیا_نه ممنون
شونه ای بالا انداخت و خودش نشست
هم درو بستم گاز داد و ماشین از رو آسفالت کنده شد
بعد از ده دقیقه رانندگی رو به رویه یک خونه نگه داشت
کم از خونه خودشون نداشت
گوشیشو برداشت و زنگ زد
ارمیا_بجنب بیا دیگه منتظریم
به توچه کی همرامه+
بیا ببین+
بسه خفه شو+
بایه دیوث تلفنو قطع کرد
وقتی چشایه عالمت سواله منو دید گفت
تئو_سوزیه یکی از بچه هایه اکیپ توقع نداشتی که تنها بریم استخر؟؟
اوه پسر همینو کم داشتیم
واقعا با اکیپشون کنار نمیام
تو همین فکرا بودم که یکی در عقبو باز کرد و پرید تو ماشین
تئو از آیینه عقب نگاش کرد و گفت
تئو_چته سوزی میتونی آروم تر رفتار کنی
سوزی خودشو از وسط دوتا صندلی کشید جلو تقریبا تو حلق جفتمون بود
اول یکی زد تو سره تئو و بعد زل زد به من
سوزی_خوشبختم ارمیا جان خوشحالم میبینمت
سری تکون دادم که تئو حلش داد عقب
همون جور که استارت میزد سرزنش وار گفت
تئو_چرا تو همش آویزون منی توام با مایکلو آنجلا میومدی دیگه
سوزی_من آویزون نیستم تو وظیفت بردنه منه
حالا کدوم گوری میری؟؟
تئو_استخر مصنوعی ساحلی
اوپس اونجا واقعا لاکچریه
تاحالا رفته بودم ولی فقط یک بار
بعد از حساب کردن ورودیش دیگه تصمیم گرفتم نرم چون واقعا گرونه
سوزی_بخاطر عضو جدید
و اینکههههه اونو تو آوردی
مهمون تو میریم
تئو_باشه ایندفه هم چتراتو رو من باز کردی یادت باشه
تا آخر راه این دوتا باهم کل کل میکردن و واقعا دوست داشتم سوزیو پرت کنم از پنجره بیرون
گوشیمو برداشتم وباهاش الکی ور میرفتم برا این که تا آخر راه بتونم تحملشون کنم
بعد از پنج دقیقه تئو نگه داشت
وقتی پیاده شدم تازه تونستم دختر جیغ جیغوی پشت سرمو ببینم
موهایه بور بلوند چشایه آبی
لبایه کوچیک و قده کوتاه
تا شونم بود فکر کنم
تنها عیب صورتش شاید کک مکاش بود
تئو اون طرف تر داشت با تلفن صحبت میکرد و سوزی ام زوم کرده بود رو صورتم
بی مقدمه گفت
سوزی_شنیدم مردایه ایرانی خیلی وفادارن نسبت به خانوماشون
ازین حرفش چشام گرد شد
_سوزی با دیدن حالت صورتم گفت
سوزی_حقیقت نداره؟؟
همون جور که کیفمو رو دوشم مرتبم میکردم گفتم
ارمیا_چرا درسته
که اوهوووومه کش داری گفت
با سرو صدایی که از اون طرف میومد سرمو چرخوندم
تئو بود و یک دختر و پسر دیگه
که احتمالا مایکل و آنجلا بودن
اینارو میشناختم خواهر برادر دو قلو بودن
تئو_ با اینکه فکر میکنم همو میشناسین ولی بازم
ارمیا این مایکله و اینم خواهرش آنجلاس
باهاشون دست دادم که سوزی با جیغ گفت
سوزی_ این قبوووول نیستتتتت با من دست ندادی
بقیه زدن زیره خنده و منم دستمو بردم جلو و باهاش دست دادم
که لبخند رضایت بخشی زد
............تئو...........
ارمیا همینجور ساکت بود و پشت سره ما میومد
بچه ها هم حسابی سروصدا میکردن
بعد از حساب کردن ورودی رفتیم لباسامونو عوض کنیم
واقعا جای بکری بود
انگار لبه ساحل بودیم در حالی که وسط شهریم
دخترا و مایکل داشتن لباس عوض میکردن
و مایکل هم طبق معمول سوزیو اذیت میکرد
ESTÁS LEYENDO
𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍
Romanceماجرای تئو پسر فرانسوی و ارمیا که ی پسر ایرانی هستش و تازه به فرانسه اومده و توی کالج ی شهر کوچیک با تئو آشنا میشه😍 ژانر:عاشقانه،گی زمان آپ:نامشخص #love=1⭐ #lgbt=1⭐