👬trip🚶‍♂️

1.2K 135 18
                                    

کنار تئو رو کاناپه نشسته بودم و هرکسی هرکار میکرد جز تلوزیون نگاه کردن
تئو که تا گردن تو گوشیش بود و امیلی هم با جزوش کناره ما نشسته بود
منم فکرم هر سمتی میرفت و اصلا تمرکز نداشتم
دو شب بود که هیچ خبری نشده بود
و در عین حال منو تئو هم به رومون نیاورده بودیم
سرمو به شونه تئو تکیه دادم و چشمامو بستم که آروم زمزمه کرد
!تئو_چیشدی عزیزم؟؟
ارمیا_هیچی فقط خواستم سرمو رو شونت بزارم
که هومی گفت و آروم روی موهامو بوسید
که لبخنده کوچیکی زدم
و دوباره چشمامو بستم
همین که آرامشه وجوده تئو بود باید خدامو شکر میکردم
با صدایه زنگ گوشیم تو جام سیخ نشستم و به صفحش که شماره بابا رو نشون میداد نگاه کردم
تئو_ارمیا باباته
آبه دهنمو قورت دادم و دستپاچه گوشیو برداشتم
که امیلی گفت
امیلی_ارمیا لحنت خشک باشه
دستپاچه نشیااا
که سری تکون دادم و تماسو وصل کردم
ارمیا_سلام
که بعد از چند دقیقه صدایه گریه مامان تو گوشم پیچید
مامان_سلام عزیزه دلم
سلام مامان جان
...کجایی تو منو جون به لب کردی پسرم
با هر هق هقش بیشتر میشکستم و شونه هام خم تر میشد
ارمیا_آروم باش مامانه خوبم
من ..خوبم
البته اگه این سختیارو فاکتور بگیرم
مامان_کجا گذاشتی رفتی؟؟
نگفتی من از نگرانی دق میکنم
!!فکر کردی دیگه پسرمون نیستی؟؟
خودمو لعنت کردم و سرمو پایین انداختم
ارمیا_بهم حق بده مامان
من اونجا تنها بودم
هیچ کسیو نداشتم
من یه موجوده طرد شده بودم که حتی برایه خانوادمم اهمیتی نداشتم
مامان_راست میگی پسرم حق باتویه
منو ماهان اشتباه کردیم
که نفسه راحتی کشیدم باورم نمیشد اینارو از زبون مامان میشنوم
انگار یه خواب بود که هر لحظه ممکن بود بیدارشم
با پیچیدن صدایه بابا تو گوشم چشمامو روهم فشار دادم
بابا_ارمیا مامانت خیلی بی تابی کرد که من قبول کردم با این موضوع کنار بیام
من با رابطتون مشکلی ندارم ولی توقع نداشته باش که پاشم بیام فرانسه
تو خواستی بیای بدون خانوادت اینجا منتظرتن
ارمیا_ممنون بابا
شما با این کارت لطفه بزرگی در حقم کردین
بابا_فقط امیدوارم ازین کارت پشیمون نشی
ارمیا_میشه گوشیو بدین به مامان
که باشه ای گفت و گوشیو داد
بعد از یکم صحبت کردن با مامان دوباره دلشو به دست آوردم
حالا که صدایه گریش قطع شده بود راحت تر میتونستم حرف بزنم
طاقت گریه هاشو نداشتم
بعد ازین که خدافظی کردیم گوشیمو قطع کردم و نفسمو بیرون فرستادم
که تئو نگران گفت
تئو_چیشد ارمیا
!بابات چی گفت؟؟
و من تازه یادم اومد تمام مدت فارسی حرف میزدم
ارمیا_تئو زحمتامون جواب داد
بابا کنار اومد
که امیلی جیغ خفه ای کشید و چشمایه تئو برقی زد
تئو_بگو جونه من
ارمیا_جونه من
که اخمه شیرینی کرد و محکم منو تو بغلش کشید
دستامو دور کمرش حلقه کردم و آروم گفتم
ارمیا_تموم شد تئو
دیگه همه مشکلاتمون تموم شد
تئو_دیگه نمیزارم هیچی بینمون فاصله بندازه هیچی
که حلقه دستامو محکم تر کردم
احساس میکردم بعد از مدت ها آرامش به قلبم برگشته
از هم فاصله گرفتیم که تئو از جاش پاشد و امیلی رو بلند کرد
تئو_ممنون امیلی این خوشحالیو مدیون توییم
که امیلی لبخندی زد و خوشحال بالا پرید
امیلی_تنها وقتی میتونید جبران کنین که دامادیتون دعوتم کنین
!قول؟؟
تئو_قول
که تک خنده ای کردم و به امیلی گفتم
ارمیا_ممنون امیلی
بابته بد اخلاقیامم شرمندم
امیلی_مشکلی نداره مغرور خان
لبخندی زدم که تئو اومد کنارم نشست و دستشو دوره شونم انداخت
!تئو_الان خوبی؟؟
ارمیا_آره عزیزم
باید برگردم ایران کارامو بکنم
که اخمی کرد
!!تئو_کی میای؟
انگشتمو وسطه ابروهاش گذاشتم و چروک پیشونیشو باز کردم
ارمیا_کم میمونم
فقط وسایلمو جمع کنمو انتقالی بگیرم
تئو_باشه امشب بلیتتو میگیرم
که سمتش خم شدم و آروم رو لباشو بوسیدم
و سرمو عقب بردم
تئو_برگردی یک سورپرایز بزرگ برات دارم
که ابرویی بالا انداختم
ارمیا_چیکار میخوای بکنی توله اعتراف کن
که شونه ای بالا انداخت و از جاش بلند شد
رو به امیلی گفتم
ارمیا_تو نمیدونی
امیلی_نه باور کن به منم چیزی نگفته
که نگام مشکوک تر شد
.....معلوم نبود تو ذهنش چی میگذره
_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._
بعد از چند ساعت پروازه کسل کننده بالاخره هواپیما رو زمین نشست
کولمو از قاطیه چمدونا برداشتم و سمت خروجی راه افتادم
دو روز بعد از تماس مامان باز باهاشون حرف زدم
حالشون و همینطور رفتارشون خیلی بهتر شده بود
گفتن برگردم ایران تا کارامو درست کنم منم بعد از کلی صحبت کردن با تئو راضیش کردم تنها برگردم ایران
گرچه کلی تهدید کرد
برای اولین تاکسی دست تکون دادم و سوار شدم
امیدوار بودم دو سه روزه کارام تمومشه و برگردم
چون تئو گفت زیاد طول بکشه طاقت نمیاره و خودش پامیشه میاد
گوشیمو دراوردم و براش نوشتم
((...ارمیا_))سلام عزیزم...رسیدم ایران حالمم خوبه
و براش فرستادم
گوشیو تو کولم گذاشتم و به خیابون چشم دوختم
نمیدونم چقدر تو فکر بودم که راننده گفت
راننده_رسیدیم
سرمو بالا آوردم و گفتم
ارمیا_مرسی
و کرایشو حساب کردم
پیاده که شدم به فضایه روبه روم نگاهی انداختم
چقدر قبال ازینجا بدم میومد
ازین فضا
ازین خونه
حتی از نمای خونه
چون همیشه برام یه حالته دلتنگیو تداعی میکرد
یه حالت اجبار
ولی الان خیلی بهتر بود
نفسمو کلافه بیرون فرستادم و زنگو زدم
که در با صدایه تیکی باز شد
وارد حیاط که شدم مامان خوشحال واستاده بود و مشتاق نگام میکرد
لبخندی به روش زدم
و قدمامو تند تر کردم
ارمیا_سلام
مامان_سلام پسرم
خوبی مامانی؟؟
و اومد جلو بغلم کرد
دستامو دورش حلقه کردم و رویه موهاشو بوسیدم
ارمیا_خوبم مامان
الان خوبم
به این فکر میکردم که چرا اینقدر اذیتشون کردم
بعد از چند دقیقه که خوب دلتنگیاش رفع شد ازم فاصله گرفت و رو صورتم دست کشید
مامان_بیا بریم تو خونه
خیلی خسته ای نه؟؟
مهربون نگاش کردم
همون مامانه قبلی شده بود
ارمیا_نه زیاد
میخوام برم دانشگاه کارایه انتقالیمو درست کنم
وارد خونه که شدیم چشمم به بابا خورد که رو کاناپه نشسته بود
رفتم جلو و سلام کردم
ارمیا_سلام
با صدام سرشو بالا آورد و نگام کرد
بابا_سلام خوشومدی
و از جاش بلند شد
سرمو پایین انداختم و ممنونی زمزمه کردم
که منو تو بغله خودش کشید و چنتا پشتم زد
بابا_سرتو پایین ننداز پسرم
که نگامو بهش دادم و آروم زمزمه کردم
ارمیا_ممنونم بابا
لبخندی زد و ازم جدا شد
!بابا_کی برمیگردی فرانسه؟؟
ارمیا_کارم تمومشه
که سری تکون داد
بابا_اگه برای انتقالیت اذیتت کردن بهم بگو بیام
من یکی از استادای اونجام
ارمیا_چشم
!مامان_الان میری؟؟
ارمیا_میخواین نرم؟!!؟
که ناراحت گفت
مامان_نه راحت باش
!ناهارکه میای؟؟
ارمیا_آره به شرطی که باقالی پلو درست کنی
که لبخندی زد و مهربون گفت
مامان_باشه همونجور که دوست داری حاضر میکنم
از جام پاشدم و پیشونیشو بوسیدم
الان حالم خیلی بهتر بود
و راضی شدن مامان بابا رو یک جور معجزه میدونستم
رفتم تو اتاقم و چنتا از وسایلامو برداشتم
و بعد از یک خدافظی از خونه بیرون اومدم
سوار ماشین شدم و سمت دانشگاه راه افتادم
نمیدونم چقدر طول کشید تا بالاخره رسیدم
ترافیک تهران واقعا دیوانه کننده بود
ماشینو تو پارکینگ گذاشتم و سمت مدیریت رفتم
پشت در واستادم و دستی به یقه لباسم کشیدم
امیدوار بودم همه چی راحت درست شه
_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._
فکر کنم یک ساعتی تو دفتر مدیریت بودم و باهاشون چونه میزدم
تا حاضرشدن با انتقالیم موافقت کنن
از دفتر مدیریت بیرون اومدم و نفسه راحتی کشیدم
که با صدایه عربده ای از جام پریدم
آرشام_سلام لاااااشی
!کدوم گوریییی؟؟
و یکی محکم پسه سرم کوبید
با تعجب به این وحشی بازیاش نگاه کردم
ارمیا_سلام دیوانه
و با مهدیارم دست دادم
مهدیار_بیخبر میزاری میری دیگه
ارمیا_باور کن نمیشد بگم
یهویی شد
!آرشام_کدوم قبری بودی حالا؟؟
ارمیا_فرانسه
که چشماشون گرد شد
!آرشام_چرا اومدی پس؟؟
!کسخلی برگشتی؟؟
قهقه ای زدم
ارمیا_نه گاومیش
اومدم کارایه انتقالیمو درست کنم
مهدیار_میری برای همیشه؟؟
سری تکون دادم و رویه یکی از نیمکتا نشستم
!آرشام_جدی جدی؟؟
!!..پسر من دلم برات تنگ میشه
نگاشون کردم
واقعا قیافه هاشون پنچرشده بود
ارمیا_شما پاشین بیاین فرانسه
مهدیار_یچی میگیا
نمیشه که
ارمیا_چی بگم والا
من دو روز دیگه برمیگردم
!آرشام_دوروز؟؟
چقدر کمممم
پس بیا یه بیرون شهر کوتاه بریم دوره هم
مهدیار_آره با بقیه بچه ها
اون دفعه که اصلا بهت خوش نگذشت
شونه ای بالا انداختم و گفتم
ارمیا_باشه بریم
که آرشام دستاشو به هم کوبید و گفت
آرشام_خودمون پسرا باشیم که شبم بخوابیم
دلم برای اینجور جاها و این کارا تنگ شده
_._._._._ _._._._تئو._._._._._._._._._._._._
با صدایه جیغای امیلی چشمامو باز کردم و زیر لب گفتم
تئو_بقیه با بوسو نوارش بیدار میشن من باجیغه این کسخل
که بلافاصله چیزی تو سرم کوبیده شد و خوابم کاملا پرید
امیلی_کسخل خودتی لعنتی
حیفه من که دوساعته بالا سرت دارم حنجرمو پاره میکنم
رو تخت نشستم و کالافه گفتم
تئو_باشه حالا برو بزار بخوابم
که چشماشو گرد کرد و حالت حمله گرفت
!امیلی_بخوابی؟؟
که گیج از جام پاشدم
تئو_باشه باشه الان ما میشم
که لبخنده رضایت بخشی زد و از اتاق بیرون رفت
به دینو که با جیغایه امیلی از خواب بیدار شده بود و گیج مارو نگاه میکرد نگاهی انداختم
تئو_میبینی چه گیری کردم پشمالو
پاشو بریم بهت چیزی بدم
ارمیا گفته مراقبت باشم
که از کاناپه پایین اومد و به سمت در رفت
درو براش باز کردم و بیرون فرستادمش
تئو_امیلی غذایه دینو رو بده
که باشه ای گفت
سمت تخت رفتم و با یاداوریه دیشب لبخندی رو لبام نشست
دیشب تا دیر وقت با ارمیا بودم و برای همین الان به زور کتک پاشدم
گوشیمو برداشتم و سمت دستشویی رفتم
آبی به صورتم زدم و خمیازه ای کشیدم که با شنیدن حرف امیلی نصف موند
امیلی_برو یه خبر از ارمیا بگیر ببین خوبه یا نه
خرسه نر
تئو_اوه اوه خوب شد گفتی
و سریع روشنش کردم
بعد ازین که چکش کردم دیدم ارمیا پیام داده و گفته رسیده ایران
تئو_رسیده
باید ببینم کی برمیگرده
!امیلی_مگه نمیخوای خونه رو عوض کنی؟؟
اگه فردا بکشونیش که نمیتونی کاری بکنی
تئو_فقط میخوام حالشو بپرسم
توام پاشو حاضرشو بریم خونه ببینیم
که باشه ای گفت و رفت تو اتاق قبلیه من تا حاضرشه
میخواستم بدونی که ارمیا بفهمه خونه رو عوض کنم و اینجا رو بفروشم
دوست داشتم هرچی که خاطرات تلخ تنهاییمو یادم میاورد از بین ببرم
یکی شم همین خونه بود که عوضش میکردم
دیگه نمیخواستم اینجا باشم و با نگاه کردن به گوشه گوشه اینجا یه خاطره تلخ برام زندشه
از تیکه تیکه اینجا بدم میومد
درسته خاطراته خوبم داشت
ولی بداش جون دار تر بود
منم رفتم تو اتاقم تا حاضرشم
شماره ارمیا رو گرفتم و گوشیو رو بلندگو گذاشتم
همونجور که لباسامو میپوشیدم منتظر بودم برداره
نمیدونم چنتا بوق خورد که برداشت و همونجور که نفس نفس میزد گفت
!ارمیا_جونم عزیزم؟؟
الو
تئو_سلام توله
خوبی؟؟
!چیزی شده؟؟
ارمیا_آره خوبم
فقط گوشیم دور بود ازم دیر صداشو شنیدم
!تو خوبی؟؟
تئو_آره
!کارای دانشگاهت چی شد؟؟
ارمیا_اوکی شد فقط باید بمونم چنتا کاره دیگه میخواد
راستی دینو چطوره؟؟؟
تئو_باشه اصلا عجله ای نکن
با دقت انجام بده کاراتو
دینوام خوبه الان غذا میخوره
که به توجه به جمله آخرم مشکوک پرسید
ارمیا_از تو بعیده این حرفا
همونجور که شلوارمو بالا میکشیدم گفتم
تئو_تقصیر منه به فکر درساتم
دیگه نمیخوام مشکلی پیش بیاد
ارمیا_باشه بابا
من برم عزیزم مامان صدام میکنه
!کاری نداری؟؟
تئو_نه دیوث برو مراقب خودت باش
بوس رو لبات
ارمیا_چشم
توام
و تماسو قطع کرد
گوشیو تو جیبم انداختم و از اتاق بیرون رفتم
تئو_بریم
که امیلی سرشو از تو گوشیش دراورد
!امیلی_جاییو مد نظر داری؟؟
تئو_آره دو روزه
فقط تو بیا بگو خوبه یا نه
و قلاده دینو رو سمتش گرفتم
تئو_بدو بیا دینو میخوایم بریم گردش
که خوشحال سمتم دویید و مثله یک پسر خوب واستاد تا قلادشو ببندم
قلادشو دوره گردنش درست کردم و همراه امیلی رفتیم بیرون
!امیلی_چجوریه خونه ای که دیدی؟؟
تئو_میری میبینی
مطمئنم خوشت میاد
همونجور که سوار ماشین میشد گفت
!امیلی_چرا با ارمیا نمیری؟؟
دینو رو تو بغلش فرستادم و کنارش نشستم
تئو_چون میدونم اگه بفهمه ساز مخالف میزنه
میگه پولامو هدر نکنم
امیلی_چی بگم
فقط امیدوارم وقتی خونه رو دید تو ذوقت نزنه
تئو_غرغراشو که میزنه ولی خودم اینجوری دوست دارم
همونجور که سره دینو رو ناز میکرد نگاه خصمانه ای انداخت
امیلی_تو وظیفت حرص دادنه اینو اونو
لعنتی
که سری خم کردم و با خنده گفتم
تئو_باعث افتخاره
که آروم تو بازوم کوبید و خندید
....امیدوار بودم این خونه کاراش درستشه چون اگه نمیشد دیگه نمیتونستم تو نبود ارمیا کارارو انجام بدم
_._._._._._._._._._._ارمیا_._._._._._._._._._._
پوکر به آرشامو شروین نگاه کردم
بعضی اوقات شک میکردم که نکنه واقعا گی باشن
مهدیار_گندتون بزنه
پس این آراد کی میاد از شره این کاراتون راحتشم
که آرشام از رویه پای شروین پاشد و با عشوه خرکی گفت
آرشام_عزیزم بعدن بیا
این مهدیار گوه بازی درمیاره
که قهقه ای زدم
مهدیار_نخند بهشون
عنترا
شروین_با خانومم درست صحبت کن
که مهدیار حمله کرد طرف شروین و شروع کردن به زدنه هم
آرشامم بالا سرشون واستاده بود و شروینو تشویق میکرد
امروز قرار بود بریم جنگل و شب بمونیم
مهدیارو شروین همچنان کشتی میگرفتن و سرو صداشون هوا بود که زنگ در خورد
به ساعت نگاه کردم که از چهار گذشته بود
به شب میخوردیم اینقدر دیر کرد
رفتم درو باز کردم و رو به بقیه گفتم
ارمیا_پاشین راه بیوفتیم که حسابی دیر شده
شروین_این آراد کارشه
..اصلا به بدقولی معروفه
آرشام_وقتی شام هممونو مهمون کرد میفهمه که باید خوش قول باشه
...که بقیه هم موافقت کردن
....انگار نه انگار قراره پولشو آراد بده
رفتیم پایین که آرشام با دیدن آراد حمله کرد طرفش
آرشام_میکنمت لاشی
و آرادم که میدونست چی در انتظارشه پا به فرار گذاشت
پوکر بهشون زل زدم
مهدیار_آرشام بعدن بکنش
بیا بریم دیر شد بابا
که آرشام سمت ماشین رفت و تهدید وار گفت
آرشام_مگر دستم بهت نرسه
مارو از سه کاشتی یک ساعته
آراد همونجور که با ما دست میداد گفت
..آراد_بخدا شرمنده کار پیش اومد
مهدیار_سوارشو طبیعیه
و خودش پشت فرمون نشست
منم نشستم کنارش
اون سه تام عقب نشستن
با یکی از ماشینایه آرشام اومده بودیم که نسبت به بقیه بزرگ تر بود
!آراد_همه چی برداشتین؟؟
که مهدیار از تو آیینه نگاش کرد و گفت
مهدیار_آره جز شامه شب که شما قراره بخری
!آراد_مننن؟؟
به چه مناسبت
شروین_بخاطر کاشتن ما
و دیر کردن
آرشام_بزنی زیرش خشک خشک میکنمت
!فهمیدی؟؟
حالا که دخترا نبودن اینام راحت فوشاشونو میدادن و اصلا مهم نبود که چی میگن
آراد_باشه بابا
به عصابت مسلط باش
پنجره رو پایین دادم و برای تئو نوشتم که دارم کجا میرم
چون میدونستم اونجا خطم آنتن نمیده و ممکنه نگرانشه
بلوتوث ماشینو روشن کردم و گفتم
ارمیا_خیلی خفه اید
بدید یه چی بزارم
که مهدیار گفت
مهدیار_گوشیمو بردار
اون دوتا فقط هایده و همیرا دارن
آرادم آهنگاش به درد عمش میخوره
آراد_به من ربطی نداره تو رپ گوش نمیدی
بابابزرگ
سری تکون دادم و گوشی مهدیارو وصل کردم
که صدایه چهچه زدن اومد
..ازین آهنگایه سنتی و قدیمی بود
حالا فهمیدم چرا آراد بهش میگفت بابا بزرگ
آرشام_قطعش کن بابا یاده سفره خونه ها افتادم
که گوشی خودمو وصل کردم و یه آهنگ فرانسوی آروم پخش کردم
ارمیا_همین خوبه غرغر نکنین
و سقؾ ماشینو زدم بره کنار
میخواستم یکم هوا تو سرم بخوره
که یهو مهدیار بی هوا گفت
مهدیار_بری دلم برات تنگ میشه
با اینکه اولش خیلی گوشت تلخ بازی دراوردی
تک خنده ای کردم و مهربون گفتم
ارمیا_خوب شما پاشین بیاین
چون من نمیام
مهدیار_بیخیال مهم اینه اونجا باشی که موفق تری
سری تکون دادم که آرشام گفت
آرشام_مام دوسال دیگه میریم آمریکا
البته اگه تا دوسال دیگه درسمو تموم کنم
شروین_ایشالا مشروط نمیشی
غصه نخور
...آراد_یه بار دیگه مشروط شی میری مرحله بعد
که صدایه شرقی اومد و صدایه داده آراد بالا رفت
آرشام_عمتو مسخره کن
کونی
مهدیار دهنشو باز کرد که با صدایه جیغه ماشین جلویی حرفشو خورد
دختره_ جووووون جیگرارووو
!شماره نمیخواین؟؟
برگشتم به ماشین کناری نگاه کردم
که با دیدن قیافه هاشون رومو برگردوندم
آرشام_شماره نمیخوام کون میخوام(بچم بی ادبه شما ب دل نگیرید😂)
!میدی؟؟
که هممون زدیم زیر خنده
و مهدیار گاز داد
نفسمو بیرون فرستادم و برگشتم سمت آرشام
ارمیا_تو ایرانم ازین چیزا هست
شروین_تا دلت بخواد
حالا بریم جنگل متوجه میشی
که سرجام نشستم و پوکر بیرونو نگاه کردم
توقع نداشتم اصلا
تو فکر بودم که مهدیار زد کنار و از تو آیینه به آراد گفت
مهدیار_گمشو برو شام بگیر
آراد_کونه لقتون
نمیرم
که آرشامو شروین جفتشون شروع کردن به زدنش
ارمیا_بچه ها بیخیال بقیه دارن نگاه میکنن
مهدیار_نه بزنینش باید شام بده
که آراد گفت
آراد_باشه باشه
ولم کنین
شروین_آفرین پسرخوبه
و از ماشین پرتش کرد بیرون
آرشامم پیاده شد و گفت
!آرشام_چی بگیره؟؟
مهدیار_پاچین نپخته
میریم اونجا کباب میکنیم
که سری تکون داد و از یقه آراد گرفت تا ببرش
سرمو به صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم
نمیدونستم دلم برای اینجا تنگ میشه یا نه ولی تا وقتی دلم پیشه تئو گیره برایه جایی حسرت نمیخوردم
از وقتی اومدم رابطمون با مامان بابا بهتر شده
مثله قبل نه ولی خیلی بهتر از اون موقع ها
و هرسه تامون سعی میکنیم همه چیزو عادی جلوه بدیم
جوری انگار اتفاقی نیوفته
ولی وقتی تئو زنگ میزنه اخمه بابا رو میبینم
یا گاهی آه کشیدنایه مامانو میشنوم
با اومدن بچه ها مهدیار دوباره استارت زد و سمت لویزان راه افتاد
تو راه اون سه تا تو سرو کله هم میزدن و بحث میکردن و منو مهدیار ساکت از فضایه روبه رومون لذت میبردیم
تقریبا بعد از یک ساعت رانندگی رسیدیم
مهدیار ماشینو تو پارکینگ مخصوصش پارک کرد و هرکسی یه چیزی از صندوق عقب برداشت
به آراد که با اخم به پاچینا نگاه میکرد اشاره کردمو گفتم
ارمیا_قیافشو
انگار سره بریده دستشه
شروین_این آرادو که نمیشناسی چقدر پولکیه ولش کن
آراد_تو یکی خفه باش
همه مثه شما خرپول نیستن بعضیام میرن سرکار پول درمیارن
!آرشام_الان باید به خودم بگیرم؟؟
آراد_نه اصلا راحت باش
لاشخور
که سری تکون داد و باشه ای گفت
!مهدیار_کجا بریم؟؟
شروین_یک هتل تو بالا ترین نقطه هست
بریم اونجا یک اتاق بگیریم بعد بیایم تو فضایه بازش
آرشام_کی حوصله داره تا اون بالا بره
که تقریبا همه یک کون گشاد بارش کردن
منم چون ازینجا سردرنمیاردم ساکت بودم و هرکی هرچی میگفت نظر خاصی نمیدادم
بعد از کلی پیاده روی به هتل رسیدیم
یک اتاقه دو تخته گرفتیم و رفتیم داخلش
ارمیا_شبم همینجا بخوابیم دیگه
!شروین_چجوری جاشیم؟؟
مهدیار_به راحتی
و بعد تمام وسایل دستشو پرت کرد یک گوشه
خوراکیا و توپ والیبالو برداشتیم و دوباره رفتیم پایین
از هتل که بیرون اومدیم به فضایه روبه روم نگاه کردم
واقعا حالا که شب شده بود خوشگل تر به چشم میومد
ارمیا_چقدر قشنگه
و به چراغایه کوچیکو بزرگ اشاره کردم
چراؼایی که ماله هر خونه ای بود و الان کله تهران زیر پامون قرار داشت
آراد_خوب نگاه کن که تو فرانسه ازین خبرا نیست
با این حرفش تک خنده ای کردم
بعد از گشتن یه جایه خوب پیدا کردیم و وسایلو ریختیم وسط
و هرکسی یه جایی لش کرد
گوشیمو دراوردم و به آنتایه پرش نگاه کردم
چه خوب که آنتن داشت
برای تئو پیام فرستادم که بعد از چند دقیقه جواب داد
میگفت حالش خوبه و با امیلی رفتن خرید
حالا که امیلی رو از نزدیک دیده بودم دیگه نسبت بهش حساسیتی نداشتم و میتونستم باهاش کنار بیام
شروین_چیه باز همه کله ها تو گوشیه پاشین بریم بازی
آراد_چیه گوگولی ماشین بازی کنیم یا قایم باشک
که شروین حمله کرد سمتش و شروع کردن به زدن هم
مهدیار گوشیشو کنار گذاشت و گفت
مهدیار_مثل این که کشتی کچه
شروین همونجور که سعی داشت از زیر آراد بیرون بیاد گفت
شروین_آرشام بیا کمک این وحشی شده
و آرشامم رفت قاطیشون
برایی که به دعواشون خاتمه بدم توپو برداشتم و تقریبا با صدایه بلند گفتم
ارمیا_بسه بچه ها
امروز خیلی همو زدین
و مهدیارم از هم جداشون کرد
خوب که با چشم غره برایه هم شاخو شونه کشیدن از جاشون پاشدن
ارمیا_یار کم داریم
آرشام خودم جور میکنم
و رفت سمت اکیپ دختر پسری که اون طرف تر نشسته بودن
قایفشو میدیدم که داشت صحبت میکرد
شروین_جون چه جیگریه این دختره
!مهدیار_باز تو کات کردی؟؟
شروین_آره بابا خیلی وقته
آراد_از همین جا تور کن که تو دانشگاه دستو پات بسته است
و رو به من گفت
!آراد_تو نمیخوای؟؟
خودمو عقب کشیدم و گفتم
ارمیا_نه بابا
مهدیار_خوشم میاد با اینکه فرانسه بودی مثله این عقده ایا نیستی
و با دست به شروینو آراد اشاره کرد
خنده ای کردم که آرشام دسته پر برگشت
آرشام بیاین که براتون چنتا درو داف جور کردم
رفتیم سمت اکیپ اونا که تقریبا هفت هشت نفری بودن و اکثرشون دختر بودن
باهاشون دست دادیم و آرشام گفت
آرشام_خوب یار کشی کنید
ارمیا_ما اکیپ خودمون اونام همین جور دیگه
که یکی از دخترا گفت
دختره_نه حساب نیست
گروهه ما چارتا دختر میشه یکی پسر
شروین_ما مقصریم که پسراتون گشادن
که خودمون زدیم زیره خنده
پسره_داداش میخوای مخ کنی کونه مارو زیر سوال نبر
و یکم مشت تخمه برداشت
مهدیار_تو هر گروه سه تا پسر دوتا دختر اوکی میشه
و بقیه ام قبول کردن
شروع کردیم به بازی کردن و آرادو شروین خیلی راحت شماره گرفتن و مخ زدن
و فقط منو مهدیار بودیم که پوکر نگاشون میکردیم
بعده تموم شدنه بازی هرکسی رفت دنباله کاره خودش و آرادو شروینم رفتن با دخترا به گشتن
!مهدیار_آرشام تو نمیخوای یکیو مخ کنی؟؟
آرشام_نه بابا این دخترام به ارمیا نخ میدادن
دیدن ارمیا محل سگ بهشون نمیده به اون دوتا عنتر چسبیدن
با شنیدن اسمم سرمو از تو گوشی بالا آوردم و نگاشون کردم
!ارمیا_خوب الان جریان چیه؟؟
مهدیار_هیچی چیبسو بده این ور
که دادم طرفش و خودمم یک مشت ازش برداشتم
اگه آرادو شروین میومدن حتما بهشون میگفتم که خیلی کسخلن و یه دست قهوه ایشون میکردم
از جام پاشدم و منقلو روشن کردم که مهدیارم اومد کمک
و همونجور که آهنگایه سنتی شو زمزمه میکرد پاچینارو سیخ میکشید
ارمیا_مثله پیرمردا زندگی نکن مهدیار
مهدیار_عادتتتتتت کردم فقط تو بهم گیر نداده بودی
خنده آرومی کردم
که یهو جدی گفت
مهدیار_واستا اون دوتا لیسر بیان میدونم چیکارشون کنم
منم حرفشو تایید کردم

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍Donde viven las historias. Descúbrelo ahora