😻🙈

1.3K 184 4
                                    

وارد خونه که شدیم مامان بابا با چشم دنبال تئو بودن
وقتی درو بستیم و مطمئن شدن همراهمون نیست
بابا متعجب گفت
!بابا_تئو کو؟؟
ارمیا_نیست
ینی...رفت
مامان جون_ینی چی مادر جان
!کجا رفته تو کشور غریب؟؟
دستمو کردم تو موهام و کلافه خودمو پرت کردم رو مبلا
که حمید دهن گشادشو باز کرد
حمید_هیچی تو باشگاه تئو با یکی دعوا کرد
البته حقش بود باید کتک میخورد پسره نفهم
بعد ارمیا با تئو دعوا کرد
مثل این که ناراحت شد گذاشت رفت
که همه نگاها روم زوم شد
حالا با زر زرایه حمید همه جمع شده بودن و منتظر جواب قانع کننده بودن
چیزی که خودمم دنبالش بودم تا وجدانمو آروم کنم
!!مامان_این اسمش امانت داریه ارمیا؟
!!من اینجوری تربیتت کردم؟؟
که سرمو انداختم پایین
!باباجون_تاحالا ایران اومده؟
!جاییو یاد داره که اونجا بره؟؟
ارمیا_نه تاحالا ایران نیومده
که با این حرفم هرکسی یه نظری داد
حتی هدیه و نازی هم ابراز نگرانی میکردن
درحالی که حال خودم از تک تکشون خراب تر بود
از جام پاشدم که بابا عصبی گفت
!!بابا_کجا گل پسر؟؟
!مثل این که هنوز برات جا نیوفتاده چه گندی زدی؟؟
برگشتم سمت بابا و سعی کردم نهایت احترامو نگه دارم
ارمیا_بابا شما خبر نداری سر این عصبی بودنه تئو چی کشیدم و کجاها که پام وا شد
برام مهم نیست کدوم گوریه
پسره لجباز
وقتی نمیتونه دو کلام انتقاد بشنوه بهتره بره گمو گورشه
رفتم تو اتاق
صدای مامان میومد که به بابا میگفت بهتره تو دعوایه ما دوتا دخالت نکنه
و منم یاده اون کسشرایی میوفتادم که تو حال گفتم و یک کلمشو قبول نداشتم
نگرانیم یک لحظه برطرف نمیشد و لحظه به لحظه فکرایه چرته جدید تر به سرم میزد
_._._._._._._._._._._._تئو._._._._._._._._._._._._._
وارد اتاق شدم و از مهماندار تشکر کردم
و دره اتاقو بستم
وقتی با ارمیا بحثم شد فقط دلم میخواست ازش جدا شدم تا بیشتر کدورتی پیش نیاد
و همین جور بی هدف راه رفتم
وقتی به خودم اومدم دیدم هیچ جا رو نمیشناسم و بدتر از همه نگاهایه بقیه بود که روم زوم بود
حقم داشتن چون لباسایه تنم یه تاپ آستین حلقه بود و یک شلوارک
تاکسی گرفتم و بزور بهش فهموندم منو به نزدیک ترین هتل ببره
الانم یک اتاق گرفته بودم
به گوشیم نگاه کردم خاموش شده بود
پاشدم و رفتم سمت تلوزیون و زدم به رابطش تا شارژشه
از پایه تلوزیون پاشدم و نگاهی به دورو ور انداختم
یک حال بزرگ بود با یک آشپزخونه
رفتم سر یخچال و بطری آبو برداشتم و سر کشیدم
که گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن
مثل این که منتظر بودن تا گوشیم روشن شه
به شماره نگاه کردم ارمیا بود
دلم نمیخواست جواب بدم ولی از طرفی ام دوست نداشتم نگرانش کنم
داشت قطع میشد که جواب دادم
!!تئو_بله؟
که فقط صدایه نفساش میومد
بعد از چند لحظه گفت
!ارمیا_خوبی؟؟
!کجا گذاشتی رفتی؟؟
نمیگی من از نگرانی دق میکنم
چشامو بستم و تو دلم خودمو لعنت کردم
تئو_ببخشید عزیزم ترسیدم اگه بمونه به توام چیزی بگم و بدترشه
ارمیا_کجایی بگو بیام
!!تئو_مطمئنی میخوای بیای؟
ارمیا_آره
تئو_باشه الان لوکیشن هتل رو برات میدم
فقط برام لباس شلوار بیار
ارمیا_اوکی الان راه میوفتم
تئو_منتظرتم
و گوشیو قطع کردم
لباسمو دراوردم و خودمو پرت کردم رو تخت
ساعتو نگاه کردم تقریبا عصر بود دیگه
که صدای قارو قور شکمم بلند شد
زنگ زدم به خدمات هتل و گفتم برام ناهار بیارن
بعد از اون همه فعالیت هنوز ناهار نخورده بودم و از من بعید بود
_._._._._._._._._ارمیا._._._._._._._._._
برای بار دوم به شماره اتاق نگاه کردم و زنگ درو زدم
وقتی فهمیدم تئو کجاست بلافاصله ماشین باباجونو برداشتم و بهشون گفتم که میرم پیش تئو
اونا هم که خیالشون راحت شده بود مخالفتی نکردن
کلافه هوفی کشیدم
نکنه مهمانداره شماره اتاقو اشتباه داده
بعیدم نبود با اون عشوه خرکیایی که میومد
گوشیمو دراوردم و شماره تئو رو گرفتم
تقریبا میخواستم قطع کنم که صدای خوابالوش تو گوشم پیچید
!تئو_جونم؟؟
ارمیا_من تو هتلم
!چرا در میزنم باز نمیکنی؟؟
گرچه خودم فهمیدم جناب خواب بودن
تئو_آخ ببخشید خوابم برده بود
و گوشیو قطع کرد
بعد از چند لحظه در باز شد
به قیافه خوابالوش نگاه کردم
موهاش رو پیشونیش ریخته بود و لباسم تنش نبود
رفتم داخل و کوله رو انداختم رو تخت
!!تئو_راحت اومدی؟
ارمیا_آره از روجی پی اس اومدن
نشست کنارم
تئو_برایه اتفاق تو سالن فوتسال عذر میخوام
ولی حقش بود کتک بخوره
سرمو چرخوندم و نگاش کردم
ارمیا_منم بابت حرفام عذر میخوام
که لبخند مهربونی زد و هلم داد رو تخت
تئو_چه خوب سرخر نیست
و شیطون زل بهم
قهقه ای زدم و خوابوندمش کنار خودم
هرچقدرم دعوا میکردیم تهش بازم دوسش داشتم
!!ارمیا_چیه نگاهت پلید شده؟
تئو_دارم فکر میکنم حالا که من پوله یه شبه هتلو دادم چی میشه امشب همین جا بخوابیم
ارمیا_ماشین باباجون دستمه
تئو_اشکال نداره
فردا میریم بهش میدیم
ارمیا_زشته تئو مامانجون ناراحت میشه
که الکی ادایه آدمایه عصبانیو دراورد
تئو_بهانه در نیار دیوث

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍Donde viven las historias. Descúbrelo ahora