_._._._._._._._._._._ارمیا._._._._._._._._._._._
با رفتن تئو منو امیلی تو خونه تنها شدیم
رو کاناپه تو حال دراز کشیدم
که دینو اومد روم
همونجور که سرشو ناز میکردم گفتم
!ارمیا_به نظرت کاری که کردم درسته؟؟
که ساکت نگام کرد
ارمیا_فکر میکنم خیلی خودخواهم
ولی بازم از یه طرف به خودم حق میدم
.....من فقط یه بار خواستم برای خودم باشم
که با صدایه امیلی حرفمو قطع کرد
!امیلی_باخودت صحبت میکنی؟؟
ارمیا_نه با دینو ام
که تک خنده ای کرد
امیلی_تئو واقعا راست میگه تو برای کوچیک ترین چیز حرص میخوری
ارمیا_ولی این اتفاق کوچیک نیست
امیلی_میتونی کوچیکش کنی
و پاهاشو روهم انداخت
نگاهمو ازش گرفتم و به دینو دوختم
ارمیا_تو درکم نمیکنی
امیلی_شاید ولی دلایله محکمی دارم برای اینکه بهت ثابت کنم مامان بابات کنار میان
تو صبر نداری
تو جام نشستم که دینو افتاد رو کاناپه
اصلا دلم نمیخواست این دختربچه امرو نهی کنه برام
ارمیا_ببین امیلی تو حق نداری منو قضاوت کنی یا درباره کارام حرفی بزنی چون جایه من نیستی نبودی و نخواهی بود
پس بهتره نصیحتاتو برای خودت نگه داری
از جام پاشدم که با صدایه شاکی گفت
امیلی_نبودم ولی میدونم اگه مامان بابات واقعا مخالف بودن نمیزاشتن اینقدر راحت با تئو درتماس باشی
فکر کردی اونا نمیدونن که تئو بهت زنگ میزنه یا همش با هم صحبت میکنین
میدونن خوبم میدونن ولی دوست ندارم ازین محدودترت کنن
با این حرفش سرجام ایستادم
میدونستم باهاش بد حرف زدم
ولی اصلا دلم نمیخواست عذرخواهی کنم
بدونی که جوابشو بدم رفتم تو اتاق و درو بستم
رو تخت دراز کشیدم و به فضایه ساده اتاق نگاه کردم
گوشیم هنوز خاموش بود ولی میدونستم که تا الان پیاممو خوندن
اگه واقعا نگران بودن به تئو زنگ میزدن
کلافه ازین همه فکر سرمو رو بالشت کوبیدم و بلند گفتم
ارمیا_اه بسه ارمیا تو که عرضه هیچی نداری غلط میکنی عاشق میشی لعنتی
تویه بی عرضه ای بی عرضهههه
که در باز شد تئو اومد داخل
!تئو_چیشده ارمیا خوبی؟؟
ارمیا_آره خوبم
تئو_خودتو دیوانه میکنی تهش
پاشو بریم بیرون آبو هوا به کلت بخوره
هوفی گفتم و از جام پاشدم
!ارمیا_دینو رو هم ببرم؟؟
تئو_نه میخوایم بریم استخر
ارمیا_مایو ندارم
از تو وسایلی که آورده بود دوتا مایو دراورد
!تئو_خوب؟؟
که لبخندی زدم و حاضرشدم
میدونست چی حالمو بهتر میکنه
حاضر که شدیم تئو کلیدو از امیلی گرفت
امیلی هم با اخم نگام میکرد
اصلا برام مهم نبود که میخواد چی فکر کنه یا میخواد چجوری برخورد کنه
هیچ وقت نمیتونستم با دختر جماعت کنار بیام
سوار ماشین که شدیم تئو سمتم چرخید
!تئو_به امیلی چیزی گفتی؟؟
ارمیا_بحثمون شد
بیشتر از حقش حرف زد
خیلی خودشو دخالت میده
سری تکون داد
تئو_دختر خوبیه فقط خیلی نگرانه
صندلیو خوابوندم
و چشمامو بستم
یه حسی از درونم داد میزد
دیگه مرگم چیه
الان که تئو پیشمه
!مگه همینو نمیخواستم؟؟
مگه نمیخواستم پیشم باشه تا یه بار دیگه لمسش کنم
!حالا که هست چرا با بداخلاقیام اذیت میکنم چرا؟؟
صندلیو درست کردم و به نیم رخ جدیش نگاه کردم
آره من از اعماقه وجود دیوونه این بشر بودم
پشت چراغ قرمز واستاد و با انگشتایه کشیدش رو فرمون ضرب گرفت
از جام یکم پاشدم و رو لباشو بوسیدم
اینقدر یهویی بود که شوکه لبخندی زد و باتعجب نگام کرد
!تئو_چیشد الان؟؟
ارمیا_یه لحظه احساس کردم دارم با بداخلاقیام اذیتت میکنم
که مهربون نگام کرد
تئو_فدات بشم من فقط نگران خودتم که با این حرص خوردنات بلایی سره خودت نیاری
ارمیا_تو باشی هیچی نمیشه
و دستشو که آزاد بود گرفتم
تئو_بریم استخر میخوام سورپرایزت کنم
و چشمکی زد
بعد از چند دقیقه روبه رو استخر نگه داشت و پیاده شدیم
!ارمیا_چیکار کردی توله؟؟
خودت الان اعتراف کن
تئو_نوووچ کیفش به اینه بری ببینی
رفتیم داخل که بدونه گرفتن پول و هیچی رفتیم بالا
!ارمیا_جریان چیه؟؟
تئو_صبر داشته باش
وارد رخت کن استخر که شدیم با تعجب به فضایه خالیش نگاه کردم
!ارمیا_چیکار کردی؟؟
تئو_برای چند ساعت کله استخرو کرایه کردم
میخوام راحت باشیم
با تعجب و خنده نگاش کردم
این پسر دیوونه بود
ارمیا_اینجوری که کلی پول هدر دادی
تئو_فداسرت
میخوام بهم شنا یاد بدی
باید تمرکز داشته باشی
و همونجور که آهنگ زمزمه میکرد لباساشو دراورد
!ارمیا_برایی که ازین حالو هوا درام اینجوری کردی؟؟
همونجور که مایوشو پاش میکرد سرشو بالا آورد
تئو_من برایه یه لحظه دیدن اون برقه خوشحالی تو نگاهت همه کار میکنم
!باشه؟؟
حالام لباساتو عوض کن
رفتم طرفش و محکم بغلش کردم
و از ته دلم زمزمه کردم
ارمیا_من عاشقتم تئو
مرسی لجبازه من
همونجور که حلقه دستاشو دور کمرم محکم میکرد گفت
تئو_منم عاشقتم مغروره من
و آروم لاله گوشمو بوسید
و خودمون دوتا فقط میدونستیم این حرفمو زمانی که برای اولین بار بهش اعتراف کردم گفتم
وارد استخر که شدیم به فضایه خالیش نگاه کردم
آدم کیف میکرد وقتی این سکوتو میدید
تئو_ببین پسرجون من مجانی این کارو نکردم
تا تمام مدل شناهارو یادم ندی نمیزارم بری بیرون
تک خنده ای کردم
ارمیا_توام مثله آدم یاد نگیری یه فس میزنمت
فیگوری گرفت و با غرور گفت
تئو_بزن دسته خودت درد میگیره
و من با تحسین به عضله هایه برامدش نگاه کردم
واقعا خوش هیکل تر شده بود
بدنش خشک تر شده بود
سمت عمیق رفتم
عینک شنامو رو چشمام گذاشتم
ارمیا_بپر که باید از عمیق شروع کنی
هم خواست اعتراض کنه شیرجه زدم
احساس میکردم آب تمام خستگی بدنمو میگیره و آرومم میکنه
رو آب اومدم و به تئو که کنار استخر واستاده بود نگاه کردم
ارمیا_بیا تو آب
شیرجه بزن مثله من
یکم به آب نگاه کرد
یکم به من
میدونستم شنا یاد داره
و شیرجه زد که صدای بدی داد
رفتم کنار دیوار که تئوام اومد
همونجور که سرفه میکرد عینکشو رو موهاش گذاشت
و دستشو به دیوار گرفت
!تئو_اشتباه شیرجه زدم نه؟؟
ارمیا_بله جناب
و به قفسه سینش که قرمز شده بود اشاره کردم
تئو_مایه تاسفه
بی توجه به اخمی که رو صورتش بود رفتم جلو تر و قرمزیایه رو سینشو بوسیدم
که دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد
تئو_چیزی نشده عزیزم
وآروم لبامو بوسید
این ملایمت تو بوسه ها ازش بعید بود
سرمو جدا کردم و به چشمایه خمارش زل زدم
لبخندی زد و گفت
!تئو_خب از کجا شروع کنیم؟؟
آبه دهنمو قورت دادم
ارمیا_اول دوچرخه رو یادت میدم که بتونی خودتو رو آب نگه داری
بعد بقیه تا هرجا که یاد گرفتی
که سری تکون داد و یکم خودشو از دیوار فاصله داد
حرکات دستو پارو بهش یاد دادم و گفتم بره وسط استخر
خودمم کنارش شنا میکردم تا اگه خسته شد یا نتونست کنترل کنه کنارش باشم
همه چیو خیلی زود یاد میگرفت و آدم لذت میبرد
فکر کنم یک ساعتی شنا میکردیم که دیدم به نفس نفس افتاده و واقعا خسته شده
ارمیا_بسه دیگه بریم استراحت
تئو_هوووف بریم
تو شنا تمام انرژی آدم از بین میره
از استخر بیرون اومدم و منتظر واستادم تا بیاد بالا
ارمیا_ولی فکره آدمو خالی میکنه
آروم میشی
کنارم واستاد و به استخر اشاره کرد
!تئو_این آرومت میکنه من به این عظمت پشمم؟؟
که قهقه ای زدم و موهاشو از رو پیشونیش کنار زدم
ارمیا_تو خودتو هیچ وقت با هیچ چیز مقایسه نکن
!باشه؟؟
که لبخنده پهنی زد و باشه ای گفت
!تئو_کجا بریم؟؟
ارمیا_سونا بخار
که سری تکون داد و باهم از پله ها بالا رفتیم
تئو_فکر میکردم بوکس سنگینه
ارمیا_هر ورزشی سختی خودشو داره
تو به بوکس عادت کردی من با شنا
که بعله ای گفت و این کارش ینی خیلی گنده گنده حرف زده بودم
وارد سونا بخار که شدیم هاله ای از گرما به صورتم خورد
ارمیا_دوست دارم اینجارو
تئو_من از سونا بخار بدم میاد
میدونی که از گرما خوشم نمیاد
یکم آب سرد برداشتم و رو سکوها ریختم
نشستم و به پام اشاره کردم
ارمیا_بیا بخواب غر نزن
که باشه ای گفت و اومد کنارم خوابید
سرشو رو پام گذاشت که آروم موهاشو ناز کردم
جفتمون ساکت بودیم و انگار داشتیم انرژی ذخیره میکردیم
شاید برای یه مشکله بدتر و ساید این شروع آرامشی بزرگ تر بود
زندگیی بودن استرس ازدست دادن تئو
یه روند عادی که خیلی وقت بود طعمش از یادم رفته بود
خیلی وقت بود که تو ترسه از دست دادنه تئو زندگی میکردم و تمام ساعتایه روزم با سرزنشو سرزنش میگذشت
..سرزنش خانوادم
..اطرافیانم
خودم
خودم
....خودم
!تئو_خوبی؟؟
با صداش از فکر درومدم و به چشمایه سبزش نگاه کردم
ارمیا_خوبم
!تئو_نمیخوای حرف بزنی؟؟
ارمیا_چیزی برای گفتن نیست
تصمیم گرفتم باهاش کنار بیام
خیلی همه چیو سخت گرفتم
تئو_ولی من در هر حال درکت میکنم
همیشه ام بهت حق میدم
فکر نکن با این کارت ناراحتم میکنی
که مهربون نگاش کردم و دلم برای این حرفاش ضعف کرد
خم شدم رو صورتش و آروم لباشو بوسیدم
انگار میخواستم تلافی تمام این دوریارو درارم
تلافی تمام اون شبایی که بدونه تئو گذشت
دستشو کرد تو موهام و شروع کرد به گاز گرفتن
یکم که گذشت سرمو فاصله دادم که لباش کشیده شد و خمار نگام کرد
!!ارمیا_نوبت من بود دیگه؟؟
تک خنده ای کرد و زمزمه وار گفت
!تئو_الان میخوای؟؟
که هومی گفتم و بدونی که ازش نظری بخوام شروع کردم به دوباره بوسیدنش
من الان تشنش بودم و میخواستم با وجودش آرومم کنه
کنارم نشستو سرشو کرد تو گردنم
و گازه محکمی گرفت
ارمیا_آخ تئو
تئو_هیششش
میخوام جوری کبود کنم که دلم خنک شه
ودوباره شروع کرد به مک زدنو گاز گرفتن
YOU ARE READING
𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍
Romanceماجرای تئو پسر فرانسوی و ارمیا که ی پسر ایرانی هستش و تازه به فرانسه اومده و توی کالج ی شهر کوچیک با تئو آشنا میشه😍 ژانر:عاشقانه،گی زمان آپ:نامشخص #love=1⭐ #lgbt=1⭐