با دستش به کاناپه ها اشاره کرد و گفت
استایلز_بشین
راحت باش
سری تکون دادم و نشستم
بسته رو هم رو میزه رو به روم گذاشتم
از تو آشپزخونه گفت
!استایلز_قهوه یا نسکافه؟؟
تئو_قهوه
دو رو ورو نگاه کردم و هرچی بیشتر میگذشت بیشتر احساس میکردم تو زندانم
یه زندانه مدرن که اکثره دره اتاقاش با اثر انگشت بود
و فقط یه اتاق بود که درشو مثله گاو صندوق درست کرده بود
واقعا این مگه چیکارست که همچین جایی برای خودش درست کرده بود
!استایلز_خوب پسندیدی؟؟
نگاهمو بهش دادم که دوتا فنجون قهوه دستش بود
یکیو گذاشت رو میزه جلوم و خودش رو کاناپه رو به روم لم داد
تئو_اینجا شبیه زندانه تا خونه
!!چجوری میتونی کنار بیای؟؟
همونجور که بسته رو باز میکرد گفت
استایلز_اگه لازم نبود انجام نمیدادم
مطمئن باش
با جمله آخرش نگاهه وحشیشو دوخت بهم
ازش بدم میومد
انگار برای تک تکه حرفاش کلی فکر کرده بود و جوری حساب شده و مطمئن حرف میزد که آدم خودکار تو بحث کنار میکشید
احساس میکردم هیچ چیزی نمیتونه این آرامششو بهم بزنه
چنتا کاغذ و یک سی دی از بسته دراورد و شروع کرد به چک کردن
استایلز_آقایه موریس خیلی لطف کردن که این مدارکو در اختیارم گذاشتن
!نگفتن تا چند روز میتونم نگهشون دارم؟؟
تئو_نه بابا چیزی نگفت
میتونی از خودش بپرسی
و فنجون قهوه رو برداشتم
بخارش به صورتم میخورد و ازین فضایه مزخرفه اینجا کم میکرد
از جاش پاشد و بعد با یه لپ تاب برگشت
سی دی رو توش گذاشت و زومه مانیتور شد
منم گوشیمو دراوردم و خودمو باهاش سرگرم کردم
نمیدونم چرا فضایه این خونه اینقدر سنگین به نظرم میومد
شاید چون اولین برخوردم با صاحبه این خونه جایه خوبی نبود
استایلز_باید بریم اداره
همین الان
به قیافه جدیش نگاه کردم
اصال از لحن دستوریش خوشم نیومده بود
تئو_بابا گفته این مدارکو ازت بگیرم
کارتو کردی مدارکو بده و هرجا خواستی برو
نیش خندی زد
استایلز_نه خوشم اومد
میرم حاضرشم بریم اداره
و از جاش پاشد
دندونامو روهم فشار دادم
حیف که بابا سفارش کرده بود وگرنه همین جا یکی میخوابوندم تو دهنش و با مدارک میرفتم
که با دیدن در از حرفم برگشتم
اثر انگشت لازم داشت
استایلز_بریم
به تیپش نگاه کردم و از جام بلندشدم
عجیب بود با این تیپو قیافه دوست دختر نداشت
شایدم الان کسیو نیاورده بود
!اصلا دختری حاضر بود اینجا پاشو بزاره؟؟
تئو_با ماشین من بریم
کارت تموم شد برم خونه باز نیام اینجا
باشه ای گفت و بجایه پارکینگ همکفو زد
سوار ماشین شدم
اونم کنارم نشست و آدرس اداره رو داد
بعد از پنج دقیقه رسیدیم
!استایلز_میای تو اداره؟؟
!یا صبر میکنی کارم تمومشه؟؟
تئو_میام
حوصله بیکار نشستنو ندارم
استایلز_پس گوشیتو همین جا بزار
چون به بقیه اجازه نمیدن تو اداره گوشی ببرن
مگه کجا اومده بودیم
سری تکون دادم و گوشیو تو ماشین گذاشتم
وارد که شدیم و خوب نگاه کردم دیدم اینجا همونجاییه که قبلا آوردنم
و با نگاه کردن به گوشه گوشش یه خاطره مزخرف زنده میشد
که استایلز با دیدن مرده روبه روش اخمی رو پیشونیش نشست و زیر لب گفت
استایلز_اینجا چه گوهی میخوره
مرده با دیدنه ما لبخنده عمیقی زد و گفت
مرد_چیشده جناب استایلز تازه پرونده شروع شده خیلی جدیش گرفتیا
استایلز_خودتم خوب میدونی نیک
نمیشه به تو اعتماد کرد
که نیک اخمی کرد
نیک_ولی هرچی باشم حافظم خوبه
نیکولاسم نه نیک
استایلز_چه فرقی داره جفتش تخمیه
پوکر به قیافه هایه عصبیشون نگاه کردم
!پدرکشتگی چیزی داشتن؟؟
این حجم از کینه غیر طبیعی بود
تئو_اگه چرت گفتناتون تموم شد بریم
که نیکولاس انگار تازه دیده باشم زل زد بهم و بعد به استایلز نگاه کرد
باز نگاهشو دوخت بهم
چشمامو تو حدقه چرخوندم و به استایلز گفتم
!تئو_نمیتونی از مدارک کپی بگیری؟؟
استایلز_نه چون شخصیه حقه همچین کاریو ندارم
باشه ای گفتم و پشت سره استایلز راه افتادم
وارد یکی از اتاقا شد که سر تا سرش کامپیوتر بود
نیکولاسم اومد و دست به سینه زل زد به استایلز
به قیافه تخسش نگاه کردم
قشنگ میشد فهمید که چقدر خرابکارو رو مخه
شاید برای همین اینقدر استایلز باهاش مشکل داشت
استایلز_نیک بیا اینو ببین
که هوفی گفت و عصبی رفت سمت کامپیوتر
خم شد رو مانیتور و گفت
!نیک_چته؟؟
استایلز با دستش رو مانیتورو نشون داد
استایلز_ببین این مکانی که تو این مدارک گفته دقیقا رو نقشه همون جاییه که اکثره قتال انجام میشده
که نیکولاس بی تفاوت گفت
!نیک_کجا رو میگی؟؟
انگار میخواست با این بیخیالیش حرصه استایلزو دراره
و موفقم شد
استایلز_کمتر جق بزن تا ببینی دارم کجارو میگم
نیک_آره اگه یاده کونت بزاره کمتر جق میزنم
کون گلابی
که استایلز عصبی نگاش کرد
استایلز_خوبه خودت قبول داری جقیی
من نمیدونم چرا تو پرونده به این مهمی منو با یه جقی همکار کردن
با دست صورتمو پوشوندم و آروم خندیدم
این دوتا به معنیه واقعی کلمه به خونه هم تشنه بودن
_._._._._._._._._._._ارمیا._._._._._._._._._._._._._
از وقتی که وارد دانشگاه شده بودم یه بند مهدیار چشم ؼره میرفت
و آرشامم بخاطر ریشاش نمیتونست سرشو بالا کنه
ولی ورم دماغ آراد خوابیده بود و دیگه مشکلی نداشت
با تموم شدن کلاس نفسی از رو آسودگی کشیدم
کلاسایه این استادمون به شدت کسل کننده بود
جوری که اگه خوابت نمیبرد عجیب بود
و برای منی که همیشه جلو میشینم خیلی سخت بود پلکامو کنترل کنم که رو هم نیان
داشتم کلاسورمو جمع میکردم که مهدیار نالید
!مهدیار_کوییزه این کلاسو چیکار کنیم؟؟
من هیچی نخوندم
!آرشام_میتونی خفه شی مهدیار؟؟
تازه یادم رفته بود
پوکر به قیافه جدیش نگاه کردم
ارمیا_واقعا حتی تلاش نمیکنی برای امتحان یکم استرس بگیری
که شونه ای بالا انداخت و نه ای گفت
مهدیار_معتقده وقتی با ده پاس میشی چرا بیشتر بخونی
حرفش منطقی بود
برای همین تایید کردم
داشتیم سمت سلف میرفتیم که شروین پرید جلومون و با شوق گفت
شروین_مژدگونی بدین لاشیااااا مژدگونی
چشمام از عربده هاش گرد شد و سریع جلو دهنشو گرفتم
ارمیا_تو داد نزن من مژدگونی میدم لعنتی
!چه مرگته؟
که مهدیار و آرشام به این کارم خندیدن و آرشام گفت
آرشام_ولش کن زبون بسته رو ببینم چی میخواد بگه
که دستمو برداشتم
شروین_کم کم عادت میکنی ارمیا
و بعد با هیجان ادامه داد
شروین_میخوان ببرن اردو تفریحی
سد لتیان
(اسمشم تاحاال نشنیده بودم برای همین بی خیال به اون دوتا خر ذوق نگاه کردم)آرشامو شروینو میگه
مهدیار_بیخیاااال
یه جور گفتی فکر کردم چیشده
شروین_احساس میکنم ارمیا همزادته
مثله خودت یُبسه
سری تکون دادم و جدی گفتم
ارمیا_مرسی
و پشت یکی از میزا نشستم
شروینو مهدیارم نشستن
ارمیا_آرشام بی زحمت قهوه بگیر برامون
و کارتمو دادم بهش
ارمیا_رمزشم 8487
باشه ای گفت و کارتو ازم گرفت
به چهره نگران مهدیار نگاه کردم و گوشیمو دراوردم
ارمیا_چرا ماتم گرفتی حالا
مهدیار_مثله توکه کونه کتابو پاره نکردم
یه دور خوندم همش
شروین_خوبه باز یه دور خوندی
ارمیا_بشین پیشم بهت میرسونم
و شماره تئو رو گرفتم
که چشمایه مهدیار برقی زد
مهدیار_اوکی
تئو_سلام سکسیه من
با این حرفش لبخنده بزرگی رو لبام نشست
عاشقه صفتایی بودم که بهم میداد
ارمیا_سلام دیوث
!خوبی؟؟
!چخبرا؟؟
تئو_خوبم عزیزم
این بابا برام کار تراشیده
بهم گفته بود باید بره پیشه استایلز و بهش چیزی بده
!ارمیا_چیشد هنوز گیری؟؟
تئو_آره بابا
این پسره با یکی ام لجه باید بیای دعواهاشونو نگاه کنی
کرکر خندست
همونجور که به حرفایه تئو گوش میدادم با سر از آرشام که قهوه هارو آورده بود تشکر کردم
ارمیا_زیاد دورو بره اینا نپلک خطرناکن
تئو_جون تو فقط نگران باش
دیوثی بارش کردم که گفت باید بره
و با خدافظیه سریع تماسو قطع کرد
گوشیو رو میز گذاشتم و آروم از قهوم خوردم
منم مثله خودش معتاده قهوه کرده بود و الان بقیه از دسته قهوه خوردنام شاکی شده بودن
دقیقا مثله من که به جونش غر میزدم
...کاش بود
کاش تئو بود و تمام این راحتیه الانم نبود
هوفی کشیدم و به اون سه تاکه درباره اردو بحث میکردن نگاه کردم
!آرشام_میای؟؟
!ارمیا_کجا هست؟؟
شروین_خارج از تهران
یه بار رفتیم خیلی خوش میگذره مخصوصا اونجا که فضاش بازه
ارمیا_آره خوب اگه خوب باشه میام
به ساعت مچیم نگاه کردم کلاس چند دقیقه دیگه شروع میشد
همزمان با من مهدیارم از جاش بلند شد و اون دوتام پاشدن
!مهدیار_قولت یادت نره دیگه اوکی؟؟
ارمیا_مرده و قولش
فقط بزار سوالام تموم شد بهت میرسونم تمرکزمو بهم نزن
!آرشام_کثافتا نقشه تقلب چیدین؟؟
تنها تنها
که مهدیار سری تکون داد
شروین_خوبه تا دیشب به خونه هم تشنه بودن
نمیدونم از دیشب تاحالا چیشده که هوایه همو دارن
که مهدیار نگام کرد و لبخندی زد
ارمیا_میتونیم تقلب میکنیم
میتونین تقلب کنین
کون لقتون
_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.
با پخش کردن برگه ها یه نگاه کلی به سوالا انداختم
و شروع کردم به جواب دادن
سعی کردم سرعتمو بالا ببرم تا وقت کم نیارم
مهدیارم داشت جواب میداد و میشد فهمید که یه چیزایی بارشه
نمیدونم چقدر گذشته بود که کارم تموم شد
به مهدیار که منتظر با خودکارش بازی میکرد نگاه کردم و سعی کردم توجهشو جلب کنم
اونم که انگار منتظر بود سریع گفت چه سوالایی رو مونده
دوتاش تستی بود و راحت بودم
فقط یکی یکم جوابش طولانی بود
یه تیکه کاغذ از ته برگه سواال کندم
شانس آورده بودیم پاسخ نامه جدا بود
جوابا رو که نوشتم به کوچیک ترین وجه ممکن کوچیکش کردم و داخل لوله خودکار کردم
همین جوری که برگمو برمیداشتم خودکارو دادم بهش و از کلاس بیرون اومدم
مراقبم طبیعتن داخله لولشو ندیده بود برگه رو ازم گرفت که تشکر کوتاهی کردم
یادش بخیر چقدر با تئو تقلب میکردیم و خر کیف میشدیم
لذته خاصتی داشت که نمیخوندی و نمره خوبی میگرفتی
_._._._._._._._._._._._تئو._._._._._._._._._._._
از دانشگاه بیرون اومدم و همراه امیلی سمت پارکینگ رفتیم
که امیلی مثله این چند روز حرفایه تکراریو از سر گفت
امیلی_تئو خیلی این دست اون دست میکنی
داری کفرمو درمیاری
از تو کیفم بطری آبو برداشتم و یک نفس نصفشو خوردم که مثله همیشه وقتی عصبی میشد جیػ جیػ راه انداخت
!امیلی_حرفایه منم پشمته دیگه؟؟
اصلا به درک
تئو_یکم دندون رو جیگر بزار بچه
من خودم میدونم باید کی چیکار کنم
امیلی_باشه ولی اگه دیر شد به من ربطی نداره ها
......یادت ب
که با دیدن دوتا چهره آشنایه روبه روم حرفایه امیلیو قطع کردم
استایلزو نیکولاس بودن و من از ته دلم حوصلشونو نداشتم
رفتم جلو و باهاشون دست دادم و امیلی هم عینه دختر بچه هایی که پشته باباشون قایم میشن کنارم مظلوم واستاده بود
حقم داشت هیکلو قیافشون با اون یونی فرم های پلیسی واقعا وحشت ناک شده بودن
استایلز_مدارک همراهته
که با شنیدن این حرفش قیافم چروک شد
دوست داشتم با اون مدارک اینقدر بزنمشون که صدای سگ بدن
تئو_آره تو ماشینه از دیشب
که نیکولاس با تعجب گفت
!نیک_مدارک به اون مهمیو گذاشتی تو ماشینت؟؟
!مغزه خر خوردی بچه؟؟
با این حرفش گوشام داغ شد
رفتم نزدیکش و انگشت اشارمو گذاشتم رو قفسه سینش و تهدید وار گفتم
تئو_اولا بچه خودتی و اینو بحثایه کسشرت با استایلز نشون میده
دوما من به امنیت فراریم بیشتر اعتماد دارم تا تو
که نیکولاس نزدیک تر اومد و رو به روم واستاد
قشنگ معلوم بود که از هیچی نمیترسه و ولش کنن یکی هم زیر گوشم میخوابونه
استایلز که ازین شاخو شونه کشیدنام خر کیف شده بود با لبخند نیکولاسو عقب کشید و رو بهم گفت
استایلز_بیخیال تئو
مدارکو بده خیلی لازم دارم
سری تکون دادم و سمت ماشین رفتم و از تو صندوق عقب بسته رو برداشتم
همونجور که میدادم دسته استایلز گفتم
تئو_بابا بهت اعتماد کرده اینارو داده
امیدوارم مشکلی پیش نیاد
که جدی سری تکون داد و رفت
نیکولاسم نگاه خطرناکی کرد و پشت سره استایلز راه افتاد
پسره کله خرابه رو مخ
با رفتنشون امیلی نفس راحتی کشید و گفت
!امیلی_وای تئو این گولاخا کی بودن؟
بهت نمیخورد با همچین کسایی بگردی
سوار ماشین شدیم و با تاسف گفتم
تئو_تقصیر باباس منو با این دوتا گولاخ انداخته
دیشب ازش پرسیدم که اینا چیه بهشون دادی
با بیخیالی میگه چنتا اسناده مهرمانه درباره یکی از متهماشه
و اگه بفهمن اینارو به کسی دادم وکالتمو ازم میگیرن
که امیلی هینی کشید و ترسیده نگام کرد
تئو_حالا میفهمم این بیخیالیه ذاتیمو از کی به ارث بردم
بابا از من بدتره
امیلی_ولی خیلی خوشگل بودناااا
با لبخند نگاش کردم
دختر کوچولویه خنگ
!تئو_کدوم چشمتو گرفت؟؟
که با ذوق گفت
امیلی_جفتشون ناز بودن
ولی ازون چشم آبیه خوشم نمیاد چشماش وحشیه
منم باهاش موافق بودم
روبه خونش نگه داشتم و گفتم
تئو_کمتر تو کفه اینو اون باش
که مشتی تو بازوم کوبید و از ماشین پیاده شد
اولینو تنها دختری بود که میدونستم از تک تکه کاراشو حرفاش قصدی نداره
و این سادگیش جذابش میکرد
میخواستم ماشینو روشن کنم که برای گوشیم پیام اومد
استایلز_بیا اداره مدارکو ببر
کارمون تموم شد
کلافه گوشیو پرت کردم اون ور و استارت زدم
تئو_منم مسخره شما دوتا کونی ان که هی
ببر هی بیا
عوضیایه کسخل
هم گشنم بود و هم خوابم میومد
نمیدونم چرا روزایی که کلاسام تا شب بود اینا خرده فرمایشاتشون میگرفت
کنار یک هایپر مارکت پارک کردم و یک ساندویچ سرد گرفتم
همونجور که میخوردم رانندگی هم میکردم
مدارکو که میگرفتم همین امشب پستش میکردم تا اگه باز لازمشون شد دیگه نباشه
واقعا دیگه حوصلشونو نداشتم
بعد ده دقیقه رانندگی با اعمال شاقه بالاخره به اداره رسیدم
به استایلز زنگ زدم که با دومین بوق برداشت
!استایلز_بله؟؟
تئو_دمه درم
و بدونی که منتظره جوابی باشم قطع کردم
که چند دقیقه بعد استایلزو نیکولاس اومدن
نمیدونم اینا که اینقدر باهم مشکل داشتن چرا یک لحظه بیخیال هم نمیشدن
از ماشین بیرون اومدم و مدارکو از نیکولاس گرفتم
البته گرفتن نبود یه جور چنگ زدم
تئو_من امشب اینا رو پست میکنم
مطمئنین کاری ندارین باهاشون
استایلز_نه
از آقایه موریس تشکرکن
سری تکون دادم و سمت ماشین راه افتادم که یکی از پشت چسبید بهم و سردیه چاقو رو رو پهلوم احساس کردم
مرده_مدارکو همین الان میدی وگرنه دخلتو میارم
دستامو بالا آوردم که چاقو رو از رو پهلوم برداشت
هم اینکه مطمئن شدم چاقو ازم فاصله داره تویه حرکت با آرجم تو گیجگاش کوبیدم
وقتی برگشتم تازه دیدم دو سه نفر دیگه ام هستن
به جنازه روبه روم نگاه کردم
اصلا نگران نبودم که مردس یا زنده و فقط الان نگران جونه خودم بودم
مرده_حروم زاده بیهوشش کرد
که یکی دیگه گفت_بسپارش به من این بچه خوشگلو
کتمو دراوردم و پرت کردم رو زمین
تئو_بیا جلو کیری
که دیدم استایلزو نیکولاسم از دور دارن میدوین
سعی کردم به پشت سرشون نگاه نکنم تا متوجه نشن کسی داره میاد
چون ممکن بود فرار کنن
چاقو رو تو دستش تکون داد و قشنگ معلوم بود به قصد کشتن اومده جلو
ضربشو جاخالی دادم و یکی کوبیدم تو دهنش
چاقو از دستش افتاد
مدارکو رو زمین گذاشتم که عوضی از فرصت استفاده کرد و یکی محکم کوبید تو صورتم
عقب عقب رفتم و سرمو تکونی دادم
بد ضربه دستی داشت
خونه تو دهنمو تف کردم رو زمین و حمله کردم سمتش
افتادم روش و مثله سگ زدمش
اینقدر که استایلز از روش بلندم کرد و گفت
استایلز_چیکار میکنی تئو زنده میخوایمش
از روش پاشدم و یک لگد بهش زدم
نیکولاس_وحشیی هستی براخودت
اینو چجوری پخش زمینش کردی
تازه دو رو ورو نگاه کردم که دیدم اون دوتا رو دست بند زدن و بستن
فقط این دوتایی که من زده بودمشون از حال رفته بودن
مدارکو برداشتم و با نیکولاسو استایلز بردیمشون تو اداره
کنار لبم حسابی میسوخت و میدونستم پاره شده
استایلز_دسته بزنه خوبی داری
سری تکون دادم و اونی که همراهم بودو پرت کردم رو یکی از صندلیایه اونجا
نیکولاس رفته بود کسیو خبر کنه
با صدای نفسایه تیکه تیکه استایلز سرمو برگدوندم
که تازه نگام به بازویه خونیش افتاد
!تئو_چیشده؟؟
دستشو کشید روش که از درد اخمی کرد
استایلز_چیزی نیست چاقو خورده
استایلز با یک خانومو دو تا مرده دیگه اومد
اون دوتا مردا بیهوشارو بردن و خانومه اومد نزدیک استایلز
خانوم_چرا اینقدر بی احتیاطی
استایلز_بیخیال جنی
!بخیه میخواد؟؟
جنی_آره
پاشو بریم تو اتاق
و رو به من گفت
جنی_توام پاشو بیا لبت بد پاره شده
نیک_منم میام
که جنی چپ چپ نگاش کرد
جنی_لازم نکرده دفعه آخر یکی از نمونه هایه آزمایشی رو شکستی
نیک_قول میدم پسر خوبی باشم
و بی توجه به اعتراضایه جنی جلو جلو راه افتاد
وارد یکی از اتاقا شدیم
مثله اتاق عمل بود ولی پیشرفته تر
هرجور دستگاهی بود که اکثرشو میشناختم
رفت نخو سوزن بخیه رو آورد و زد عفونی کرد
جنی_لباستو درار
که استایلز سری تکون داد
رنگش پریده بود و نشون میداد ضعؾ داره
استایلز_کسی دیگه نبود بیاد بخیه بزنه
آخرین بار یادمه اینقدر دستت لرزید و طول دادی نزدیک بود از هوش برم
جنی_میخوای بخیه نمیزنم با همین حالت برو بیمارستان
که رو صندلی نشست و از درد ناله ای کرد
رفتم جلو و سوزنو وسایلو از دستش گرفتم
تئو_بده من انجام میدم
که با تعجب نگام کرد
جنی_مگه بچه بازیه
با این حرفش چشامو رو هم فشار دادم و سعی کردم نیش خنده نیکولاسو ندید بگیرم
تئو_من دانشجو پزشکی بهترین دانشگاه پاریسم
مطمئنن از یه تازه کاره ترسو بهتر بخیه میزنم
که استایلز خنده آرومی کرد
استایلز_کارتو بکن کله خراب
با پنبه دور زخمشو تمیز کردم
و با الکل شستو شوش دادم
اونم تمام مدت ساکت به روبه روش نگاه میکرد انگار نه انگار الان باید از درد داد بزنه
شروع کردم به بخیه زدن
تو کلاسایه عملی منو ارمیا از همه بهتر بودیم
تمام مدت کوچیک ترین صدایی از استایلز درنیومد
البته غیر ازینم توقع نمیرفت
کارم که تموم شد زخمشو پانسمان کردم و رفتم دستامو شستم
استایلز_بخوای بیای تو نیروی پلیس خیلی راحت قبول میشی
!دوست نداری؟؟
همونجور که کناره لبمو آروم میشستم گفتم
تئو_فعلا نه ولی روش فکر میکنم
بیشتر دوست دارم تخصصمو بگیرم
نیکولاس_این استایلز یچی میگه وگرنه اداره پلیس
اونم فرانسه جایه بچه ها نیست
تئو_دفعه دیگه که گفتی بچه مثله اون دوتا آشو لاشت کردم میفهمی نیک
با شنیدن مخفف اسمش عصبی نفسشو بیرون فرستاد
که با زنگ خوردن گوشیم نگامو از چشمایه نیکولاس گرفتم
ارمیا بود
بدون معطلی گوشیو برداشت و ازشون فاصله گرفتم
!تئو_سلام عزیزم خوبی؟؟
ارمیا_سلام
!خوبم تو چطوری؟؟
تئو_خوبم
الان باید سر کلاس باشیااا
ارمیا_خسته بودم نرفتم
بعضی اوقات کم میارم خیلی فشرده برداشتم
دلم برای صدایه خستش ضعف کردم
تئو_تصویریش کن ببینمت
که باشه ای گفت
گوشیو گرفتم جلو صورتم و بعده چند دقیقه تصویرش اومد
.....تئو_قربون اون چ
که وسط حرفم پرید و دقیق نگام کرد
!ارمیا_لبت چیشده تئوووو؟؟
که لعنتی به این حواسه پرتم فرستادم
اصلا دوست نداشتم نگرانش کنم
تئو_این
هیچی بابا
!ارمیا_باز دعوا کردی اره؟؟
بخدا کاریت بشه پا میشم میام پاریس برامم مهم نیست چی بشه
تئو_آروم باش عزیزدلم
براش همه چیو تعریف کردم که کلی حرص خورد و جد در جده استایلزو آباد کرد
منم عشق میکردم برای این نگرانیاش
نمیدونم چقدر حرف میزدیم که صدای نیکولاس اومد
نیکوالس_اگه لاو ترکوندات تموم شد پاشو بیا قهرمان
که بی توجه بهش بعد از چند دقیقه با ارمیا خدافظی کردم
استایلز هنوز رویه صندلی نشسته بود و جنی داشت وسایلو تمیز میکرد
!جنی_نمیخوای لبتو ضد عفونی کنی؟؟
تئو_نه فعلا برم خونه خودم وسایلشو دارم
بعدی که مدارکو از استایلز گرفتم سمت خونه راه افتادم
امیدوار بودم دیگه اون دوتا رو نبینم
._._._._._._._._._._._._._ارمیا._._._._._._._._._._._._._._
کولمو رو دوشم جا به جا کردم
که آراد گفت
!آراد_دینو رو چرا نیاوردی؟؟
ارمیا_فکر نمیکردم اجازه بدن
حوصله دردسر نداشتم
پونه_الهی پشمالویه ناز
و چشماش شبیه دوتا قلب شد
آرشام_ِد ه پس کی راه میوفتیم
شروین_کمتر ؼر بزن مهدیار رفته بپرسه دیگه
قرار بود امروز راه بیوفتیم و شب برگردیم
یه اردویه تفریحیه کوچیک بود و بقیه میگفتن وسطه ترم مسافرت با قطارم میبرن
دیشب که به تئو زنگ زدم گفتم که قراره بریم
تا اگه گوشیم در دست رس نبود نگران نشه
با صدای مهدیار سرمو بالا آوردم
بعد جریان تقلب دیگه با هم مشکلی نداشتیم و یه جورایی صمیمی شده بودیم
مهدیار_الان راه میوفتیم
و رو به من ادامه داد
مهدیار_نمره هارم دیدم
!ارمیا_خوب قبول شدیم؟؟
که چپ چپ نگام کرد
مهدیار_نمره برتر شدی
منم خوب شدم
و تشکر آمیز نگام کرد که لبخندی زدم
رژا_آره دیگه یه روزی این برتریا حق من بود
ارمیا_من از خدامه برگردم پاریس
...هم تو دوباره زرنگه بشی همم من
که بقیه حرفمو ادامه ندادم
!شروین_توچی؟؟
ارمیا_من هیچی
که گفتن اتوبوس اومده و بقیه بیخیال من شدن
سوار اولین اتوبوس شدیم و عقب نشستیم
کولمو گذاشتم رو زمین
خیلی سنگین بود و شونم درد گرفته بود
مهدیار نشست کنارم و اون طرفم رژا نشست
بقیه هم به ترتیب آخر نشستن که صندلیا تموم شد و برای آرشام جا نبود
!آرشام_پس من چی لاشیا؟؟
شروین رو پاش اشاره کرد
شروین_بیا عشقم بیا
که آرشام با عشوه رفت رو پاش نشست و خودشو پرت کرد رو شروین
شروینم یه دستشو انداخت رو کمرش یه دستشم گذاشت رو رون پایه آرشام
شروین_جون سکسیمو نگا
پونه و رژا که روشونو برگردونده بودن
و آرادم جلو چشمایه مهدیارو گرفته بود
آراد_گندتون بزنن
الان میان جعمتون میکنن کثافتا
اتوبوس ما پر شد و حرکت کرد
بقیه ام با تعجب به این دوتا اسکل نگاه میکردن
هدفونمو دراوردم و آهنگ پلی کردم
رفتم تو اینستام که دیدم تئو دایرکت داده و آنلاینه
!تئو_راه افتادین؟؟
اذیت که نیستی
ارمیا_آره الان راه افتادیم
خوبم عزیزم
تئو_ارمیا یه چیزی میگم اول روش فکر کن بعد مخالفت کن
خودکار اخمام تو هم رفت
باز چیکار کرده بود
!ارمیا_چیشده؟؟
تئو_دیشب استایلز یه پیشنهادی بهم داد ذهنمو درگیر کرد
!ارمیا_خوب؟؟
نمیدونم چرا ذهنم اصلا سمت چیزایه مثبت نمیرفت
تئو_گفت برم تو نیرویه پلیس کار کنم
با خوندن این پیامش سیخ سرجام نشستم
ینی چی بره تو نیرویه پلیس
این همین جوریش یه ریز دعوا میکرد چه میرسید میرفت بین یه مشت وحشی تر از خودش
هدفونو از رو گوشم برداشتم و آهنگو قطع کردم
مهدیار_چته ارمیا
!برق گرفتت؟؟
ارمیا_نه واستا
و همونجو شمارشو گرفتم و گوشیو گذاشتم دمه گوشم
که با اولین بوق برداشت
تئو_جونه من نه نگو
بزور سعی کردم صدامو بالا نبرم و از بین دندونایه کلید شدم غریدم
ارمیا_لازم نکرده تئو
تو دو سال دیگه تخصصتو میگیری
!خل شدی ؟؟
تئو_چه ربطی داره هم درسمو میخونم هم کار میکنم
استایلز دوبار بهم گفته از دیشب
ارمیا_آره اگه منم اینجور خودنمایی میکردمو دوتا گولاخو آشو لاش میکردم همه هرجور پیشنهادی میدادن
من همین جوریش هر روز نگرانتم چه برسه بری تو نیرو پلیس
اونم اون وحشیایه فرانسوی
تئو_منم وحشیه فرانسوی ام ارمیا
!این چه طرزه حرف زدنه؟؟
تازه فهمیدم چی گفتم و لحنمو متاسف کردم
ارمیا_ببخشید تئو
!من... من فقط نگرانتم لعنتی چرا نمیفهمی؟؟
دیشب با دیدن کبودیه کنار لبت نمیدونی چه حالی شدم که
اون لبا ماله منن
خودت ماله منی حق نداری به خودت آسیب برسونی
که لحنش ملایم تر شد
همیشه هر وقت میخواست خرم کنه اینجوری صحبت میکرد
تئو_عزیزه دلم
من نگفتم که همین فردا میرم
من تا آخر ترم امسال اینقدر کلاسام فشردس فرصت نفس کشیدن ندارم
فقط بهت گفتم روش فکر کنی
برو یه تحقیق کوچیک بکن اونجور که تو میگی خطرناک نیست
بعدم منو تو فردا پس فردا باید کار پیدا کنیم و دستمون تو حیب خودمون باشه
!تا کی میخوای از بابات پول تو جیبی بگیری؟
راست میگفت
آهی کشیدم
ارمیا_بهم قول بده بدونه خبر به من کاری نکنی
!باشه؟
تئو_چشم
بوس رو اون لبایه نازت
که لبخندی زدم
ارمیا_مراقب خودت باش
تئو_توام
سعی کن بهت حسابی خوش بگذره
و با خدافظی کوتاهی قطع کردیم
که خسته خودمو پخش صندلی کردم
آراد_دعوا بود؟
ارمیا_آره یه جورایی
مهدیار_وقتی فرانسوی حرف میزنی خیلی باحاله
لبخندی زدم
و به اتوبوس نگاه کلی انداختم
اکثرن یا خواب بودن یا چرت میزدن
!ارمیا_چقدر راهه؟
پونه_اوممم فکر کنم یه ساعتو نیم دوساعت
آرشام از صندلی جلوییش برگشت عقب و پفک داد
!ارمیا_سره صبح؟
آرشام_تو نخور فرنگ رفته ی عنتر
که تک خنده ای کردم
بقیه ام خندیدن
شروین_هوی ارمیا
به خانومم چیزی گفتی نگفتیا
...ارمیا_خودتو خانومتو
که چشمایه دخترا گرد شد
منم هدفونمو گذاشتم وبی توجه بهشون لش کردم
YOU ARE READING
𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍
Romanceماجرای تئو پسر فرانسوی و ارمیا که ی پسر ایرانی هستش و تازه به فرانسه اومده و توی کالج ی شهر کوچیک با تئو آشنا میشه😍 ژانر:عاشقانه،گی زمان آپ:نامشخص #love=1⭐ #lgbt=1⭐