._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.ارمیا_._._._._._._._._
تئو برای آخرین بار به بلیتش نگاه کرد و ساعتشو چک کرد
اومده بودیم فرودگاه و قرار بود بعد برگرده پاریس و منم بعد یه هفته میرفتم
تئو_دیگه تکرار نکنم ارمیا
!همه چیو عادی جلوه میدی اوکی؟؟
سری تکون دادم
ارمیا_باشه بابا حواسم هست دیگه
مراقب خودت باشی
که مهربون نگام کرد
تئو_توام عزیزدلم
یه هفته دیگه میبینمت
و دسته چمدونشو گرفت
رفتم جلو و محکم بغلش کردم که تئوام دستاشو دور کمرم انداخت و دره گوشم زمزمه وارگفت
تئو_نمیشه بوسیدت ولی بدون اگه میشد پنج دقیقه ای معطل بودی
که آروم خندیدم و ازش جدا شدم
ارمیا_همش یه هفته دیگه
تئو_یه هفته
و بعد از یه خدافظی کوچیک رفت
نفسمو آه مانند بیرون دادم و کلافه تو موهام دست کشیدم
یه هفته ام خودش خیلی بود
دوباره کارم سخت شده بود
اومد همه خاطراتمونو زنده کردو رفت
مخصوصا این چهار روزی که اینجا بود و حسابی خوش گذشت
سوار ماشین شدم و سمت خونه راه افتادم
تو کله مسیر فکرم درگیر این بود که چجوری رفتار کنم
!چیکار کنم؟؟
یا اینکه باید چه عکس العملی نشون بدم
ولی هرچی فکر میکردم بیشتر به هیچی میرسیدم
شاید باید مثله قبل میبودم
همون ارمیایه خشک که باعث بانیه تمام این مشکلاتو مامان باباش و البته خودش میدونست
با ریموت درو باز کردم و ماشینو داخل بردم که چشمم به چراؼایه خونه افتاد
با اینکه ساعت ده شب بود ولی تمام چراغا روشن بود
و اینا یعنی مهمون داشتیم
فقط همینو کم داشتم
رفتم داخل که چشمم به عمه ملیحه خورد
لبخنده زوریی زدم و سلام کردم
ارمیا_سلام
!خوبین؟؟
که عمه ملیحه اومد جلو و محکم لپمو بوسید
ملیحه_سلام عمه جون
خوبم شکر
کجایی تو از صبح منتظرم بیای
ارمیا_با دوستام بودم
ملیحه_خوبه که دوست پیدا کردی
یادمه بچه که بودی با هیچ کس نمیساختی الان رفتارت خیلی بهتر شده
و فقط خودم میدونستم این اخلاقمو از تئو گرفتم
تئو بود که اون غرور اضافیو ازم گرفت
به حال که رسیدیم بقیه ام بودن
با تک تکشون سلام کردم
که یهو دینو از آشپزخونه اومد بیرون و چشمش به من خورد
پارس کرد و خودشو پرت کرد بغلم
محکم گرفتمش
ارمیا_سلام پشمالو
منم دلم برات تنگ شده بود
که تند تند صورتمو لیس میزد
هدیه_چقدر دوستت داره
علی_همین جکو جونورا مگر دوسش داشته باشن
که کوسن مبلو برداشتم و پرت کردم طرفش
که دقیق خورد تو سرش و آخش هوا رفت
ارمیا_ضربم سه امتیازی بود
و رفتم تو اتاق
دینو رو گذاشتم رو تخت و لباسامو دراوردم
!ارمیا_خوبی پشمالو؟
که پارسی کرد و زبونشو بیرون انداخت
کنارش نشستم و سرشو ناز کردم
ارمیا_برات کلی خبر خوب دارم
قراره دوباره جعممون سه نفرشه
که زل زل نگام کرد
با سر انگشتام زیر گلوشو ناز کردم و از جام پاشدم
از روبه رو آیینه قدی رد شدم که چشمم به بدنم خورد
بالای سینم و چند جا رو شکمم و پهلوم و گردنم کبود بود
به جایه کبودیا دست کشیدم
و با یادش دلم ضعف رفت
لباسمو تنم کردم و شلوارمم با یک شلوارک عوض کردم
و با دینو رفتیم بیرون
کناره حمید نشستم که عمه فیروزه گفت
!فیروزه_کجا رفته بودی حالا؟؟
بزور لبامو از هم کش دادم
تا حالته لبخند بگیره
ارمیا_شمال
که حمید سوتی کشید
حمید_واو راه افتادیا
آب نمیدیدی وگرنه شناگرماهریی
!علی_یه تعارفی چیزی؟؟
بخدا درجا چترامونو باز نمیکردیم
ارمیا_ویلا یکی از بچه ها بود
نازنین_خدا بده ازین دوستا
که سری تکون دادم
ارمیا_آره بده
مامانم تمام مدت نگام میکرد
یه نگاه مهربونی که تازه یادم میاورد چقدر دوسش دارم
هرچقدرم ازشون دلخور میبودم بازم پدر مادرم بودن
سرمو پایین انداختم و بی هدف با گوشیم ور رفتم
بین وجدانو قلبم گیر کرده بودم
....وجدانی که هرلحظه یه چرتی میگفت
هرچیزی جز موافقت بامن
و قلبم که فقط از دوریه تئو ناراحت بود
هوفی کشیدم و از جام پاشدم
ارمیا_من برم بخوابم خیلی خستم
و با شب بخیری رفتم تو اتاقم
لباسمو دراوردم و خودمو پرت کردم رو تخت
بؽلمو باز کردم که دینو کنارم خوابید
چونمو گذاشتم رو سرش و زمزمه وار گفتم
!ارمیا_دینو به نظرت کاره درستی میکنم؟؟
سرمو عقب بردم و نگاش کردم
ارمیا_تهش که چی باید تا آخر عمرم به میله اونا زندگی کنم
!اصلا میتونم؟؟
که سرشو رو سینم گذاشت و چشماشو بست
گوشیمو برداشت و برای تئو پیام فرستادم
بهش گفتم رسید حتما زنگ بزنه
گوشیو گذاشتم زیر بالشتم تا اگه زنگ زد ویبرش بیدارم کنه
و با فکری درگیر چشمامو بستم
این مشکل تموم میشد دیگه راحت بودیم
دیگه هیچی نمیتونست جدامون کنه هیچی
صبح با صدایه زنگ گوشیم از خواب پاشدم
ویندوزم که بالا اومد فهمیدم زنگ هشداره
با یادآوریه اینکه امروز پرواز دارم مثله فنر رو تخت نشستم
گوشیو خفه کردم
ساعت شیش بود و دوساعت دیگه پرواز داشتم
رفتم تو حموم و یه دوش کوچیک گرفتم
کوله پشتیمو برداشتم و توشو پر کردم
پاسپورتو پولو چیزایی که مهم بودو چند بار چک کردم
قرار بود چیزه زیادی نبرم
لباسامو پوشیدم و برای اطمینان یه دست لباسم برداشتم
زیپ کوله پشتیمو بستم و دینو رو صدا زدم
که گیج پاشد
ارمیا_بدو دینو پاشو پسر باید بریم
و بعد از چک کردن دوباره وسایلم از اتاق بیرون اومدم
خواستم برم سمت در که یه لحظه دلم لرزید
رفتم سمت اتاق مامان بابا و یواش درشو باز کردم
بابا از پشت مامانو بغل کرده بود و خوابه خواب بودن
آهی کشیدم و سرمو پایین انداختم
کاشکی کنار میومدن
اینجوری نه من عذاب میکشیدم نه خودشون
اینجوری عصاب خوردیی نبود
.....کاش کنار میومدن
ارمیا_دوستتون دارم
و آروم درو بستم
دیگه دلو دماغ نداشتم
الان حتی دودلی بدی بهم دست داده بود
که فقط قولم به تئو بیخیالم نمیکرد
از خونه بیرون اومدم و قلاده دینو رو وصل کردم
کاشکی یه چیزی میگفتم
یه پیامی یه حرفی
همونجوری که سمت خیابون اصلی میرفتم گوشیمو دراوردم و شروع کردم به تایپ کردن
ارمیا_سلام مامان من امروز رفتم
نمیدونم کجا ولی جایی که دیگه اضافی نباشم دیگه طرد شده نباشم
جایی که پدرم به چشم یک نجاست نگام نکنه
اینقدر دور باشه که دیگه تک پسرش براش مایه ننگ نباشه
من خسته شدم ازین جدایی ازین دوری
شاید باید تنهایه تنها باشم
وقتی تو این دنیا جایی برای منو امسال من نیست تنها بودن بهترین چیزه
ولی هنوزم دوستتون دارم
چند بار پیامو خوندم و ارسالش کردم
سوار تاکسی شدم و گفتم بره فرودگاه
سرمو به صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم
!من داشتم چیکار میکردم؟؟
!تهش چی میشد؟؟
فکر اینکه مامان بابا طردم کنن و بگن به درک حالمو بد میکرد
شماره تئو رو گرفتم که بعد از کلی بوق برداشت
تئو_جونم عزیزم
ارمیا_من یه کاری کردم
که صداش یکم بالا رفت و ترسیده گفت
!تئو_چیکار ارمیا؟؟
جونه من نگو که به مامان بابات همه چیو گفتی
ارمیا_نه برای مامان یه پیام فرستادم
برو دایرکتت اسکرین بدم
تئو_اوکی فقط امیدوارم خراب نکرده باشی
و تماسو قطع کرد
اسکرین شات گرفتم و براش فرستادم
که درجا سین کرد
و بعد از چند دقیقه نوشت
تئو_عزیزم میدونم چقدر نگرانی
غصه نخور اونا کنار میان
من مطمئنم تورو به عقایدشون ترجیح میدن
ارمیا_امیدوارم
تئو_الان رفتی تو هواپیما سیم کارتتو درار
من میدونم پروازت کی میشینه میام دنبالت
!باشه؟؟
ارمیا_باشه
راننده_رسیدیم جناب
ارمیا_ممنون
و کرایشو حساب کردم
قلاده دینو رو گرفتم و برای تئو نوشتم
ارمیا_باید برم
دوساعت دیگه میبینمت
تئو_منتظرتم
و آفلاین شد
گوشیمو خاموش کردم و تو جیبم گذاشتم
نمیدونم آخرش چی میشد ولی حداقل جلویه وجدانه لعنتیم حرفی برای گفتن داشتم
میتونستم سرمو بالا بگیرم و بگم من سعیمو کردم ولی نشد
من تلاشمو کردم
با خونده شدن شماره پروازم چشمامو روهم فشار دادم
اینجا دیگه جایه پشیمونی نبود
و سمت گیت راه افتادم
_._._._._._._._._._._._._._._._تئو._._._._._._._._._._._._._._
منتظر به تابلویه شماره پروازا نگاه میکردم
و گوشیمو تو دستم تکون میدادم
امیلی_بشین تئو اینقدر راه نرو
کنارش نشستم و با پام رو زمین ضرب گرفتم
!اگه پشیمون میشد چی؟؟
اگه نظرش عوض میشد
یا اینکه میترسید و نمیومد
امیلی_وای تئو چه مرگته
یه لحظه یه جا ساکن باش
تئو_اینقدر دره گوشم وز وز نکن امیلی
تو نمیفهمی چقدر حالم بده
و از جام پاشدم
امیلی_من میدونم چه فکرایه کسشری تو سرته
ارمیا سوار هواپیما شده الانم میاد
البته اگه تا اون موقع تو یه مرگیت نشه
سری تکون دادم
راست میگفت من به ارمیام باور داشتم اون یه قولی میداد پاش میموند
تئو_باشه
امیلی_وای تئو من خیلی خوشحالم
دیگه این ذوق زدنایه الکیش برام عادی شده بود
!تئو_چرا دقیقا؟؟
امیلی_چرا نداره خره
الان کلی صحنه رمانتیک میبینم
ابرومو بالا انداختم
تئو_فیلم پورن نیست که
!نری بزنی با این صحنه ها؟؟
که جیغی کشید و حمله کرد سمتم
امیلی_خیلی لاشیی عوضی من مثله تو جقی نیستم
و همونجور با مشت میزدم
قهقه ای زدم و دستاشو گرفتم
تئو_باشه کوچولو اینقدر جیغ نزن همه دارن نگاه میکنن
که شماره پرواز ارمیا خونده شد و امیلی بیخیال جواب دادن شد
رفتم قسمتی که مسافرا ازش خارج میشدن و دستی تو موهام کشیدم
امیلی_یه لبخند بزن بزغاله
حداقل نبینه که چقدر داری جوش میخوری
بدش میاد بفهمه بهش شک داری
حق با اون بود
تئو_باشه
دوباره نگامو به کسایی که خارج میشدن دوختم که امیلی به بازوم زد و گفت
امیلی_تئو اون ارمیا نیست
همون که سگ دستشه
با این حرفش سرمو جایی که اشاره میکرد چرخوندم
و با دیدن ارمیا تمام آرامش دنیا تو دلم ریخته شد
ازون محوطه که خارج شد رفتم طرفش و صداش کردم
تئو_ارمیا ارمیا
که چرخید طرفم و با دیدنم لبخندی زد
و اومد طرفم
آروم رویه لباشو بوسیدم
!تئو_راحت که اومدی عزیزم؟؟
ارمیا_آره نفسم
که امیلی سلام بلندی کرد
امیلی_سلام
که نگاهش کرد و لبخنده به زوری زد
بهش حق میدادم که حساسیت نشون بده
ارمیا_سلام
باید امیلی باشی
امیلی_اوهوم
توام ارمیایی
نمیشد یه روز تئو از تو نگه
و باهم سمت خروجی راه افتادیم
میخواستم بریم خونه امیلی
که با خوردنه یه گوله سفید به پام تازه یاده دینو افتادم
تئو_او دینو
چطوری لعنتی
که پارسی کرد
تئو_منم دلم برات تنگ شده بود
!ارمیا_تئو الان کجا میریم؟؟
تئو_خونه امیلی
!ارمیا_چرا خونه نگیرم؟؟
تئو_چون لازم نیست
امیلی_من خیلی خوشحال میشم بیاین خونه من
که لبخندی بهش زدم
تئو_میدونم چیغ جیغو خانوم
که یکی محکم به بازوم کوبید
امیلی_این رفیقت خیلی حرص دراره ارمیا
ارمیا_همین جوری جذابه
مهربون نگاش کردم
چقدر خوشحال بودم پیشمه
با اینکه از رفتارش معلوم بود چقدر کلافه ست
سوار ماشین شدیم
که دینو بزور خودشو کنار ارمیا صندلی جلو جا کرد
همونجور که چپ چپ نگاش میکردم سمت خونه امیلی راه افتادم
ارمیام گوشیشو دراورد و سیم کارتشو جدا کرد
!تئو_خطه جدید میندازی؟؟
ارمیا_نه
میخوام اگه خواستن حرفی بزنن بتونن باخودم تماس بگیرم
تئو_ارمیا تا وقتی که جواب قطعی ندادن نرم نمیشیا
سرشو پایین انداخت و همونجور که سره دینو رو ناز میکرد گفت
ارمیا_یه جوری میگی تئو انگار نمیدونی پدر مادرمن
دستشو گرفتم و آروم رو انگشتاشو بوسیدم
تئو_من میفهمم عشقم
فقط باید یکم صبر کنی
که غمگین خندید و سری تکون داد
چشمایه ناراحتش منم ناراحت میکرد
دوست داشتم بغلش میکردم تا دلگرمشه
تا اینقدر حرص و جوش نخوره
تا آخر راه حرفی ردو بدل نبود و فقط صدایه نفسامون بود که سکوتو میشکست
روبه رو خونه امیلی نگه داشتم و پیاده شدیم
امیلی کلید انداخت و رفتیم داخل
همونجور که برقا رو روشن میکرد گفت
امیلی_ببخشید خونه یکم شلوغه
ی اتاق اخره اخر هست خالیه فقط مشکلش اینه تختش یک نفرس
تئو_اوکی
مشکلی نداره
!ارمیا_تاحالا خونه امیلی نیومدی؟؟
که سری به نشونه نه تکون دادم
!تئو_چرا بیام؟؟
ارمیا_هیچی
و بلندتر گفت
ارمیا_امیلی من میرم اتاق اخر لباسامو عوض کنم
امیلی_راحت باش
با رفتن ارمیا رفتم پیشه امیلی و گفتم
تئو_نگا اصلا نزدیکم نمیشیا
میترسم ارمیا ناراحتشه
پوکر نگام کرد
امیلی_برو گمشو اون ور
چه غلطی کردی که همچین حرفی میزنی
نگامو ازش گرفتم
تئو_قهوت بدون شکر باشه
امیلی_بپیچون از ارمیا میپرسم
تئو_شما غلط میکنی
به موقع میگمت
و دره اتاقو باز کردم که اول دینو پرید تو اتاق و حرف امیلی نصفه موند
به ارمیا که بدون لباس وسط اتاق بود نگاه کردم
با دیدن کبودیاش لبخند پهنی زدم و رفتم طرفش
تئو_هنوز ردش هست که
ارمیا_به لطف وحشی بازیایه شما
دستمو دور کمرش حلقه کردم
!تئو_نکنه تو بدت میاد؟؟
ارمیا_نه بدم نمیاد
پیشونیمو رو پیشونیش گذاشتم
تئو_ارمیا نمیخوام مجبورت کنم تظاهر کنی
ولی جونه من ازین فازه دپ دربیا
من طاقت ناراحت دیدنتو ندارم
که سرشو پایین آورد و شروع کرد به بوسیدن لبام
چشمامو بستم و دستمو کردم تو موهاش
اونم آروم آروم میبوسید
و هرلحظه بیشتر دلمو میبرد
سرشو عقب برد که لبشو گاز گرفتم
آخی گفت و زمزمه کرد
ارمیا_دوستت دارم تئو
تئو_منم عزیزدلم
منم دوستت دارم
ارمیا_سعی میکنم زودتر حالم خوبشه
ولی بگو که درکم میکنی و بهم حق میدی
تئو_درکت میکنم نفسم درکت میکنم
سرمو بردم جلو که با پیچیدن دینو لای پاهام از ارمیا فاصله گرفتم
شاکی نگاش کردم
تئو_خرمگس
که پارسی کرد و سرشو به پام کشید
ارمیا_میخواد باهاش بازی کنی
دلش تنگ شده
رو زانو نشستم و زیر گلوشو ناز کردم
که چشماشو بست و رفت تو فاز
تئو_لعنتی چه حالیم میکنه
بریم بیرون که بو قهوه میاد
و از جام پاشدم
ارمیام غذایه دینو رو از تو کیفش دراورد و رفتیم بیرون
امیلی با دیدنمون لبخندی زد و گفت
امیلی_خیلی بهم میاین لعنتیا
تئو_میدونم
امیلی_باید مراسم ازدواجتون دعوتم کنین
ارمیا_اصلا ببینیم چی میشه
قهوه هارو رو میز گذاشت و نشست سر کاناپه
امیلی_ارمیا من بهت قول میدم که این نقشه عملی میشه
پدرمادرت کم دوستت ندارن
چون اگه واقعا تعصبی بودنو خیلیییی مشکل داشتن همون اول که گفتی بدترین واکنشو نشون میدادن
که ساکت نگامون کرد
دستشو گرفتم
تئو_میریم استخر حالت خوبشه
من عصری باید برم از خونه چنتا وسیله بیارم
امیلی_آره حتما برید
یادم بیار کلید خونه روهم بدم بهت
فنجون قهوه رو برداشت و سری تکون دادم
باید صبر میکردیم فقط صبر
میدونستم تا الان پیام ارمیارو خوندن
و این واکنش نشون ندادنشون دوحالت داشت
یا اینکه فکر میکردن
یا اینکه ...اصلا براشون مهم نبوده
نمیدونم آخرش چی میشد ولی من برای یک دردسر جدید واقعا خسته بودم
YOU ARE READING
𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍
Romanceماجرای تئو پسر فرانسوی و ارمیا که ی پسر ایرانی هستش و تازه به فرانسه اومده و توی کالج ی شهر کوچیک با تئو آشنا میشه😍 ژانر:عاشقانه،گی زمان آپ:نامشخص #love=1⭐ #lgbt=1⭐