𝒔𝒂𝒖𝒄𝒆𝒃𝒐𝒙

2.8K 378 12
                                    

وارده خونه که شدیم دختری با جیغ جیغ اومد سمت تئو
الیزا_وای تئو چقدر دیر کردی تلفنتم که جواب نمیدادی
تئو_برای چی؟؟
الیزا_برای..
که انگار تازه چشمش به من افتاد و چشماش تو چشام قفل شد
!!الیزا_تو همون نیستی؟؟!!همون ایرانیه؟؟
_لبخندی زدم و متعجب گفتم
ارمیا_خودمم
با عشوه خندید و گفت
الیزا_تو جمع دخترا تو و تئو خیلی محبوبید لعنتیا.....راستی تو یک مدرسه ایم هااا
آهانی گفتم و خواست ادامه بده که تئو دستشو گذاشت پشتم و گفت
تئو_واقعا که الیزا مگه نمیبینی حالش بده؟؟پرحرف
الیزا_وای راست میگی چه اتفاقی افتاده
که تئو چشم غره ای رفت و کمکم کرد از پله ها برم باال
اصال جون نداشتم این همه پله رو بالا برم و تمام بدنم درد میکرد
مخصوصا پام که با هرپله دردش بیشتر میشد
طبقه دوم که رسیدیم تئو رفت سمت پله های آخر سالن
ارمیا_نگو که بازم پله ست
تئو با ترحم نگاهی انداخت و شرمنده گفت:
تئو_آخه اتاق من طبقه بالاس
آهی کشیدم و بقیه پله هارو هم بالا رفتیم
وارد اتاقش که شدم نگاهی به درو دیوار انداختم
البته اتاق که نبود زیر شیروونی بود
ولی خیلی شیک بود با دکور سورمه ای سفید
پر از پوسترایه بوکسرای معروف یا سلبریتی بود
به گوشه ای اشاره کرد و گفت
تئو_سرویس و حموم اونجاس
باشه ای گفتم و وارد حمومش شدم
با درد لباسامو دراوردم
پره خاکو خون بود
باید مینداختمشون دور
رفتم زیر دوش که پام بدجور سوخت
نگاهی به پام انداختم و تازه متوجع زخم بزرگه روش شدم
با کلی سختی خودمو شستم
خواستم برم بیرون که یادم اومد بهم حوله نداده
باز پام خونریزی افتاده بود و حسابی میسوختو درد میکرد
!!ارمیا_تئو میشه حوله بدی؟
و کسی جواب نداد
!ارمیا_تئو؟؟
سرمو بیرون آوردم و دور و ورو نگاه کردم
کسی نبود و برام حوله گذاشته بود رو تخت
رفتم از حموم بیرون هم خواستم حوله رو بردارم تئو درو باز کرد و اومد تو من با چشای گرد نگاش کردم و اون به من
دستمو گرفتم جلوم که زد زیر خنده
با دسته دیگم بالشتو پرت کردم سمتش و زهرماری گفتم
خندید و خودشو رو مبل انداخت
نگاش کن بچه پررو نرفت بیرون
پشتمو بهش کردم وحوله رو پیچیدم دور کمرم و اون داشت هنوزم میخندید
تئو_مثل این دختربچه ها دستشو جلوش گرفته
با حرص نگاش کردم که تازه اوضاع پامو دید
ارمیا_خون ریزی داره
تئو_ مامانم دکتره الان بهش میگم بیاد
و قبلی که بزاره من حرفی بزنم رفت
پوفی کشیدم و رو تخت نشستم
بعد چند دقیقه مامانش با جعبه کمک هایه اولی اومد
از جام خواستم پاشم که پام تیر کشید
مامان تئو_بشین پسر پات درد میکنه
باهاش دست دادم و تئو معرفیم کرد
خیلی معذب بودم که با ی حوله جلوی مامانه تئوام
مامان تئو_ میخوام ضدعفونی کنم مطمئنن میسوزه تحمل کن
باشه ای گفتم که بلا فاصله کله پامو سوزشه خیلی بدی گرفت
لبمو محکم گاز گرفتم تا مثه دخترا آخو اوخ نکنم
ولی وقتی بتادین ریخت نتونستم و آخه بلندی گفتم
بعده پانسمال تشکری کردم که گفت
مامان تئو_ اشکالی نداره عزیزم کاری نکردم تو تا ناهار استراحت کن میگم تئو ناهارو بیاره باال
پله ها زیاده
که بازم جوابم یه تشکر بود
وقتی که مامانه تئو رفت بیرون گوشیمو از رو میزعسلی برداشتم و زنگ زدم به خونه
مطمئنن تا الان هم خیلی نگران شدن چون رو گوشیم پره میس کال بود
با اولین بوق مامان گوشیو برداشت و بدونه سالم گفت
مامان_وای خداروشکر ارمیا تو کجایی از ظهر نگرانتم
باصدایی که مامان رو هم آروم کنه گفتم
ارمیا_ببخشید عزیزم بهت حق میدم
نگران نباش خونه دوستمم
مامان با صدایه ذوق زده ای گفت
مامان_دوستت؟؟ چه خوب که کسیو پیدا کردی
لبخندی به این خوشحالیش زدم و بعده یکم اطلاعات گرفتن قطع کرد
به تئو نگاه کردم که با لباس بالا سرم واستاده بود
تئو_دوست دخترت بود؟؟
ارمیا_نه چطور؟؟
_ نیششو باز کرد
تئو_هیچی
بعد لباسارو گرفت سمتم
تئو_بپوششون تا من ناهارو بیارم
باشه ای گفتم و به لباسای مارکه تو دستم نگاهی انداختم
چرا اینقدر خرپولن ؟؟
پوکر به لباسا نگاهی انداختم و پوشیدمشون
یه تیشرت خاکستری بود با شلوار ورزشی مشکی
و در آخر یه لباس زیر که هنوز مارکش بهش وصل بود
این از کجا سایزه منو میدونست
لباسارو پوشیدم اندازم بود
خیلی هم فیکس بود تو تنم
تصمیم گرفتم برم پایین
زشت بود عذارو بیارن بالا تو اتاق
به هر سختی بود پله هارو رفتم پایین که آخرین پله تئو رو دیدم بایه سینی بزرگ و توش پره غذا بود
تئو نگاهی بهم انداخت و گفت:
تئو_چرا اومدی پایین با این پات
ارمیا_زشت بود سر میز نباشم
با لبخند نگاهی به پایین تنم کرد و گفت
تئو_حالا بیخیال پله ها
اندازت بود؟؟
و ریز ریز خندید
دوس داشتم یه فس بزنمش
حرصی آره ای گفتم
رفتیم سمت آشپزخونه که دوبرابر حال ما بود
با پدر تئو هم سلام کردم
اسم پدرش کریس بود و مادرشم جسی
داشتیم غذا میخوردیم که پدرتئو گفت
کریس_چند وقته اومدی فرانسه
همونجور که با چنگال با استیکم بازی میکردم گفتم
ارمیا_پنج سالی هست
که شروع کردن درباره پرسیدن از ایران
کشوری که دلم براش تنگ شده بود
دوس داشتم دوباره برم
بعد از خوردن ناهار تشکری کردم و بلند شدیم رفتیم تو اتاق
ولی خوب به همین سادگیا نبود و پدر پام درومد

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍Where stories live. Discover now