upset,Feel guilty or love❤

1.8K 256 25
                                    

صبح کسل تر از همیشه بودم


اگه امتحان نداشتیم و دیشب درس نخونده بودم مدرسه ام نمیرفتم


دره کمدمو باز کردم و چندتا برگه و کتاب برداشتم


رفتم داخل کلاس و نشستم سرجام


سرمو گذاشتم رو صندلی


دیشب تا صبح هی میخوابیدم و از خواب میپریدم


با ضربه یکی رو شونم سرمو از رو میز برداشتم


بچه ها بودن


سوزی_تئو خوبی؟؟


این چه وضعیه چشات کاسه خونه


مایکل_پسر کاری نکن خودتم بری رو تخت کنارش بخوابی این کارا چیه میکنی؟
و آنجلا نگران نگام میکرد


همیشه سعی میکرد با نگاش حرفارو به طرف برسونه


تئو_خوبم بچه ها دیشب خوابم نبرد یکم کسلم


مایکل_اون تئویی که من یادمه اینجوری نبود


سوزی سری از رو تاسف تکون داد و گفت


سوزی_امیدوارم زودتر ارمیا خوبشه تا توام یکم به خودت بیای


با حرف سوزی یاده حاله ارمیا افتادم و حرف دکترا


دلم میخواست گریه کنم ولی نمیتونستم


احساس میکردم اوج ضعفمه


آنجلا_بچه ها بسه بسه برید


حالش بده الان وقت نصیحت نیست


با رفتن بچه ها صندلی کشید کنارم نشست


آنجلا_بعده مدرسه بریم یک جایی یکم حرف بزنیم


تئو_ من خوبم لازم نیست


دستمو گرفت و فشار کوچیکی داد


آنجلا_برای خودم میگم من حالم بده


میخوام باهات حرف بزنم


لبخندی زدم که دستشو کرد تو موهام


آنجلا_دیگه اینقدر شلخته نیا بیرون


و با دستش یکم به موهام حالت داد


آنجلا_حالا خوب شد
تئو_ممنون خانوم


لبخند دندون نمایی زد که اندرسون اومد


آنجلا هم رفت سرجاش پیشه سوزی نشست


برگه هارو پخش کرد و تایم امتحانو گفت


سوالارو یکی یکی جواب دادم و برگمو از همه زودتر دادم بهش


حوصله چک کردن نداشتم


موقع دادن برگه ها آروم بهم گفت


اندرسون_دانشور چرا نیومده؟؟


تئو_حالش بده آقایه اندرسون بیمارستانه

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍Where stories live. Discover now