صبح کسل تر از همیشه بودم
اگه امتحان نداشتیم و دیشب درس نخونده بودم مدرسه ام نمیرفتم
دره کمدمو باز کردم و چندتا برگه و کتاب برداشتم
رفتم داخل کلاس و نشستم سرجام
سرمو گذاشتم رو صندلی
دیشب تا صبح هی میخوابیدم و از خواب میپریدم
با ضربه یکی رو شونم سرمو از رو میز برداشتم
بچه ها بودن
سوزی_تئو خوبی؟؟
این چه وضعیه چشات کاسه خونه
مایکل_پسر کاری نکن خودتم بری رو تخت کنارش بخوابی این کارا چیه میکنی؟
و آنجلا نگران نگام میکرد
همیشه سعی میکرد با نگاش حرفارو به طرف برسونه
تئو_خوبم بچه ها دیشب خوابم نبرد یکم کسلم
مایکل_اون تئویی که من یادمه اینجوری نبود
سوزی سری از رو تاسف تکون داد و گفت
سوزی_امیدوارم زودتر ارمیا خوبشه تا توام یکم به خودت بیای
با حرف سوزی یاده حاله ارمیا افتادم و حرف دکترا
دلم میخواست گریه کنم ولی نمیتونستم
احساس میکردم اوج ضعفمه
آنجلا_بچه ها بسه بسه برید
حالش بده الان وقت نصیحت نیست
با رفتن بچه ها صندلی کشید کنارم نشست
آنجلا_بعده مدرسه بریم یک جایی یکم حرف بزنیم
تئو_ من خوبم لازم نیست
دستمو گرفت و فشار کوچیکی داد
آنجلا_برای خودم میگم من حالم بده
میخوام باهات حرف بزنم
لبخندی زدم که دستشو کرد تو موهام
آنجلا_دیگه اینقدر شلخته نیا بیرون
و با دستش یکم به موهام حالت داد
آنجلا_حالا خوب شد
تئو_ممنون خانوم
لبخند دندون نمایی زد که اندرسون اومد
آنجلا هم رفت سرجاش پیشه سوزی نشست
برگه هارو پخش کرد و تایم امتحانو گفت
سوالارو یکی یکی جواب دادم و برگمو از همه زودتر دادم بهش
حوصله چک کردن نداشتم
موقع دادن برگه ها آروم بهم گفت
اندرسون_دانشور چرا نیومده؟؟
تئو_حالش بده آقایه اندرسون بیمارستانه
YOU ARE READING
𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍
Romanceماجرای تئو پسر فرانسوی و ارمیا که ی پسر ایرانی هستش و تازه به فرانسه اومده و توی کالج ی شهر کوچیک با تئو آشنا میشه😍 ژانر:عاشقانه،گی زمان آپ:نامشخص #love=1⭐ #lgbt=1⭐