ommmm😍😘Confession😻😻

1.7K 237 17
                                    

!چرا بهم نگفته بودی؟
دستشو کرد تو موهاش و عصبی نفس کشید
انگار هم میخواست بگه هم سختش بود
نکنه آنجلا رو دوست داشته
برای همین وقتی آنجلا نزدیکم میشد عصبی میشد
وقتی لب گرفتیم اونجوری برخورد کرد
داشت کم کم شکم به یقین تبدیل میشد که با حرفش برق از سرم پرید
تئو_من تورو دوست دارم
ینی چی این حرفش؟؟؟
!داشت باز شوخی میکرد؟؟
چشام داشت از حدقه درمیومد
چند بار محکم پلک زدم تا ببینم خوابم یانه
ارمیا_جدی بگو
تئو_لحنم هیچ شباهتی به شوخی نداشت
من تورودوست دارم
من عاشق یه پسر شدم
دیگه از این بدتر نمیشد یه لحظه فکر کردم مسته
ولی چیزی نخورده بود که
ارمیا_ها کن ببینم
تئو_مست نیستم دارم عین آدم میگم حرفمو
ارمیا_میگم ها کن تئو
که صورتشو آورد تو یک سانتیه صورتم و به جایه ها لباشو گذاشت رو لبام
اینقدر این حرکتش یهویی بود که شوکه فقط به چشایه بستش نگاه میکردم
وقتی رو لبامو شروع کرد به بوسیدن به خودم اومدم و پرتش کردم عقب
از رو تخت اومدم پایین و عصبی داد زدم
!ارمیا_تئو چت شده داری چه غلطی میکنی دیوانه؟؟
تئو_ب..ببخشید
نفهمیدم یهو چیشد
عصبی رو لبامو پاک کردم
هنوز حسه نرمیه لباش مونده بود انگار
از جاش بلند شد که چند قدم رفتم عقب
دستاشو به حالت تسلیم برد بالا
!تئو_ینی اینقدر کمتر از آنجلام؟؟
!حتی کمتر از دینو که هرشب تو بغلته؟
عربده کشیدم
ارمیا_تو خودتو با اونا مقایسه نکن عوضی
دره کلبه رو باز کردم و رفتم بیرون
اینقدر از عصبانیت داغ بودم که سردیه برفاهم زیر پام خنکم نمیکرد
تمام معادلاتم بهم ریخته بود دیگه هیچ تصوری از تئو نداشتم
شوکه خیلی بزرگی بود اون قدر بزرگ که نمیدونستم چیکار کار کنم
چه عکس العملی نشون بدم
!واقعا الان باید چیکار میکردم؟؟
بدترین قسمتش این بود که یه حسی ته دلم با این کار تئو هیچ مشکلی نداشت و مثل این که خوششم اومده بود
کلافه دستمو کردم تو موهام
که چیزی رو شونه هام قرار گرفت
برگشتم
تئو بود که سویشرتمو انداخته بود رو پشتم
شرمنده نگام کرد و با من من گفت
تئو_بهت دست نمیزنم ببخشید
ولی سرما میخوری
اینقدر مظلوم بود که یه لحظه از خودم بدم اومد که چرا اونجوری سرش داد زدم
انگار نه انگار خودشم لخت اومده بود بیرون
اون وقت نگران سرما خوردن من بود
تئو_تو برو بخواب من میرم تو ماشین
بازم بابت اتفاق امشب متاسفم باخودم فکر کردم شاید توام...
و بقیه حرفشو نزده پشتشو کرد تا بره تو کلبه
دستمو گذاشتم رو شونش
ارمیا_تئو
احساس کردم خیلی بد باهاش رفتار کردم
الان اون احساسه ته دلم کله دلمو گرفته بود
برگشت سمتم که دستمو گذاشتم رو کمرش
آروم زمزمه کردم
ارمیا_هیچ وقت اینقدر مظلوم نباش
اومد جلو که من بازم عقب عقب رفتم
تا چسبیدم به دیواره چوبیه کلبه
دستشو گذاشتم دو طرف سرم و خمار زل زد تو چشام
و بعد مسیره نگاشو سمت لبام تغییر داد
تئو_بازم میخوامشون
دستمو گذاشتم رو سینش تا هلش بدم عقب که از گرمایه بدنش چشام گرد شد
این بشر تو این هوا لخت هم کوره آتیش بود
به دستم که رو سینش بود نگاه کرد
اومد نزدیکم و تقریبا فاصلمون هیچی شد
هیچی نمیگفتیم و انگار با چشامون باهم حرف میزدیم
نمیدونم چرا دوباره پسش نمیزدم
چرا دعواش نمیکردم داد نمیزدم ازم فاصله بگیره
گیج نگام بین چشاش میچرخید و انگار دنبال جواب سوالم بودم
سرشو آورد جلو و لباشو تو گودی گردنم کشید
توله سگ نقطه ضعفامم میدونست
نفسه عمیقی کشیدم و گفتم
ارمیا_ت..تئو برو.. اون ور
که سرشو بالا آورد و بدون حرف لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد به بوسیدن
محکم بازوهامو فشار میداد و لبامو گاز میگرفت
انگار با این کاراش میخواست وادار به همکاریم کنه
دستشو از رو بازوهام برداشت و گذاشت رو کمرم
به دیوار فشارم میداد و من مثله مجسمه فقط واستاده بودم
و جواب بوسه هایه پر عطشش سکوتم بود
هنوز مغزم با این موضوع کنار نیومده بود و دنبال دلیل بود
نمیدونم چقدر بوسید که به نفس نفس افتاد
خودشو کشید عقب و آروم گفت
تئو_یادت باشه راه نیومدی
ارمیا_من...
من نمیدونم دارم چیکار میکنم
دستشو گذاشت رو قلبم
جایی که محکم میکوبید و میخواست از سینم بیاد بیرون
تئو_یه لحظه به حرفاش گوش کن
و باز خمار زل زد به لبام
دستمو کشید و رفتیم داخل کلبه
درو بست و رفت سمت شومینه تا شعلشو زیاد تر کنه
نشستم رو تخت و سرمو گرفتم تو دستام
من داشتم چیکار میکردم؟؟
میدونستم تو فرهنگ تئو این یه چیز طبیعی بود ولی من حسه خوبی نداشتم
تخت بالا پایین رفت و دستش دور کمرم حلقه شد
!تئو_به حرفش گوش میکنی؟
گیج نگاش کردم
با چشم به قلبم اشاره کرد
ارمیا_نمیدونم
برام قابل هضم نیست
تئو_کاری میکنم هضمش کنی
و آروم هلم داد رو تخت
ارمیا_تئو بسه برو اون ور
تئو_کاری نکردیم که بس باشه
من هنوز سیر نشدم
سعی کردم که دستامو از دستاش آزاد کنم که محکم تر چسبید بهم
تئو_کاری نکن که برم تو کار گردنتااا
که ترسیده نگاش کردم
خنده کوچیکی کرد و آروم رو لبامو بوسید
تئو_باشه بخوابیم
ولی من واقعا عاشقتم ارمیا
از ته دلم میگم
حسم یه حسه الکیو مسخره نیست مطمئنم
که بازم جوابم سکوت بود
سرشو گذاشت رو سینم و بغلم کرد
نمیدونم چند دقیقه بعدش خوابید یا نه ولی من تا چند ساعت بعدش خوابم نمیبرد
اصلا توان درک این اتفاقو نداشتم
از یه طرف میخواستم و از یه طرف نمیخواستم
کاش اینجوری نمیشد کاش رابطمون همون قبلی میموند
نمیدونم تا ساعت چند بیدار بودم و فکر میکردم که چشام گرم شد و خوابم برد
_._._._._._._._._._تئو._._._._._._._._._
با نوری که تو چشمم میخورد از خواب پاشدم
خواستم دستمو بگیرم جلو چشمم که دیدم بالا نمیاد
با دیدن ارمیا تو بغلم تازه یاده دیشب افتادم
هنوز خودمم تو کف بودم که چجوری دیشب اون همه جرعت پیدا کردم
کم کاری نبود
میدونستم ارمیا براش قابل درک نیست و منتظر هر عکس العملی بودم
ولی خوب مثلی که خودشم ته دلش راضی بود چون اونجور که فکر میکردم برخورد نکرد
فقط باید روش کار میکردم
به قیافه معصومش تو خواب نگاه کردم
دلم باز هوس لباشو کرده بود
!!من از کی تاحالا اینجوری شده بودم؟
اینقدر وابسته
آروم بازومو از زیر سرش دراوردم که بیدار شد
بعد از این که ویندوزش بالا اومد زل زد بهم
منتظر حرکت بعدیم بود و میشد هرکار بکنم گارد میگیره
!!تئو_خوب خوابیدی؟
که سری تکون دادو چیزی نگفت
دستمو کردم تو موهاش و آروم باهاشون بازی کردم
اونم ساکت چیزی نمیگفت
اینقدر مظلوم بودن بی سابقه بود
شاید نمیدونست باید چیکار کنه
صورتمو نزدیک صورتش کردم
تئو_ببوسمت بازم مثله مجسمه نگام میکنی
که مثل فنر از جاش پرید
ارمیا_من میرم دوش بگیرم
و بی توجه به من رفت
هوفی کشیدم
تمام زحمتایه دیشبم به فنا رفته بود و الان بدتر شده بود
حداقل اون موقع از حسم خبر نداشت
الان میدونه و طبیعتا همون رفتار قبلم نداره
باید قبله برگشتن به خونه باهم کنار میومدیم
رفتم شومینه رو روشن کردم تا آب گرمشه
دوست نداشتم با آب سرد دوش بگیره یخ میکرد
رفتم سر یخچال و یکی از بطریا رو برداشتم
درشو باز کردم و یک نفس نصفشو خوردم
فکرم همش دور این میچرخید که باید چیکار کنم تا بتونه کنار بیاد
اونم یه حسی بهم داشت حالا هرچند کم و کوچیک
گوشیمو از رو میز کنار تخت برداشتم
ساعت هشت بود
دیشب نمیدونم تا چند بیدار بودیم ولی مطمئن بودم زود نخوابیدیم
میدونستم ارمیا دیگه از دو کیلومتریمم رد نمیشه
اگه بزارم فاصله بگیره بدبخت میشم میدونم
به بطریه خالی نگاه کردم و انداختم از دور تو سینک
که با صدای بدی شکست
و بعد از چند ثانیه صدای ارمیا اومد
!ارمیا_تئو چیشد؟
!!صدای چی بودد؟
که با فکر پلیدانه ای که تو سرم اومد لبخند پلیدانه تری زدم
شروع کردم به آخو اوخ اینقدر که انگار زخم شمشیر خوردم
تئو_آیی دستم آخخخخ
که ارمیا با عجله اومد سمتم و نگران گفت
!ارمیا_چیشده؟
!!دستتو باچی بریدی؟؟
به هیکل خیسش نگاه کردم و یه لحظه عذاب وجدان گرفتم که چرا اینقدر اذیتش میکنم
وقتی دید جواب نمیدم کلافه گفت

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍Où les histoires vivent. Découvrez maintenant