._._._._._._._._._._._._._._._._ارمیا._._._._._._._._.
سوار ماشین شدم و درو محکم کوبیدم
از فشار عصبی دستام میلرزید و هر لحظه امکان داشت رفتاره غیر طبیعی انجام بدم
دوست داشتم اول یه فس آماندارو بزنم و بعدم تئو رو
منه خر خیلی زود حرفاشو دروغاشو باور کردم و الان بازیچه شده بودم
!از کجا معلوم بهم حسی داشته باشه؟؟
نکنه بعد یه مدت دلش هوای دخترارو بکنه
سرمو گذاشتم رو فرمون و منتظر شدم اون دوتا بیان
شقیقه هام نبض میزد و دستام یخ کرده بود
دلم میخواست تنها باشم
برای خودم و فکرمو آزاد کنم
با صدای دره ماشین سرمو بالا آوردم
بدون این که بهشون نگاه کنم استارت زدم و دنبال ماشین مایکل راه افتادم
نگام به جاده بود و فکرم هر سمتی میگشت
!آماندا_تئووو هنوزم مثله اون شب هاتی؟؟
همونجور خشن برخورد میکنی
با این حرفش نیش خندی گوشه لبم نشست
مثل این که فقط برای من اینجوری نیست
هرکسی به پستش بخوره پایست
!تئو_بیخیال آماندا میشه دربارش بحث نکنیم؟؟
آماندا_اوممم سخته ولی سعی کنم
و خودشو از بین دوتا صندلی کشید جلو
روبه من گفت
!!آماندا_چرا اینقدر ساکتی؟؟
از تو آیینه نگاش کردم که دیدم اونم زل زده بهم
بی حس نگاهمو گرفتم و دوباره چشمامو به جاده دوختم
آماندا_دوست پسرت خیلی مغروره تئو
باید مثله تو خون گرم باشه
که انگشتامو دور فرمون محکم تر کردم و فشار دادم
نمیدونم برای چی بود ولی گلوم درد میکرد
و با هر حرف آماندا دردش بیشتر میشد
تمام خاطراتم با تئو از جلو چشمام میگذشت و قلبمو مچاله تر میکرد
فکر اینکه تمامش تظاهر بوده و فقط میخواسته اذیتم کنه
بیشتر خودمو سرزنش میکردم که چرا اینقدر زود دل بستم
چقدر زود عاشق شدم و کنار اومدم
و خیلی زود تئو شد پسر شیطون زندگیم که دلم برای تک تک کاراش ضعف میرفت
تو دلم به حماقتام نیش خند میزدم
نمیتونستم تحمل کنم و دیگه داشت از آستانه صبرم میگذشت
با صدایه زنگ موبایل تئو
آماندام دهنه گشادشو بست
!تئو_چیشده؟؟
_باشه
_آها فهمیدم کجارو میگی
_باشه
و گوشیو قطع کرد
!آماندا_کی بود؟؟
تئو_دوست پسر گرامتون
گفت یکم جلوتر میخوایم صبحانه بخوریم
و روبهم ادامه داد
تئو_حواست باشه
که فقط سر تکون دادم
نمیتونستم حرف بزنم و میدونستم بخوام چیزی بگم صدام میلرزه
با دیدن رستوران سرعتمو کم کردم و نگه داشتم
آماندا از ماشین پیاده شد که تئو بلافاصله درارو قفل کرد و چرخید سمتم
تئو_ارمیا توروخدا گوش کن توروخدا برات توضیح میدم
تلخ نگاش کردم و تلخ تر جوابشو دادم
!ارمیا_که چی بشه تئو؟؟
!چیو توضیح بدی؟؟
!دروغتو؟؟
!خرفرض کردنم؟؟
تو هر روز بهم میگفتی خر بهتر ازین بود که خر فرضم کنی
دستمو گرفت
تئو_باور کن نمیدونم چرا اون لحظه راستشو نگفتم
که به شدت دستمو از دستش کشیدم
هنوزم دستاش داغ بود
ولی من سرد تر از همیشه بودم
قفله درو باز کردم و از ماشین پیاده شدم
و تئوام هنوز سعی داشت راضیم کنه به حرفاش گوش کنم
ولی دیگه من حوصله دروغ نداشتم
دره ماشینو محکم بستم و دستمو رو گلوم کشیدم
خیلی درد میکرد
احساس میکردم کلی حرفو داد توش گیر کرده
اینقدر که میخوام همشو بالا بیارم تا خالیشم
تمام حرفا و دادایی که باید سرخودم بزنم
که چرا اینقدر ساده ام
ایتقدر داد بزنم تا گوشام پرشن و دیگه ساده دل نبندن
رفتم تو رستوران که دیدم مایکل داره سفارش میده
چشمش به من افتاد زود گفت
!مایکل_شمادوتا چی میخورید؟؟
ارمیا_من شیرکاکائو و کیک میخورم
ولی تئو رو نمیدونم چی دوست داره
مثله اسب دروغ میگفتم (اسب😂)و بهتر از هرکسی میدونستم عاشقه قهوه ست
سری تکون داد و سفارشارو داد
برای تئوهم مثله من گرفت
رو صندلی پشت میز نشستم و بی هدف به روبه روم زل زدم
با باز شدن در در رستوران سرمو برگردوندم
با دیدن آماندا که از بازویه تئو آویزون بود حرصم بیشتر شد
دستامو مشت کردم و دندونامو روهم فشار دادم
مایکل سفارشا رو گرفت و گذاشت رو میز
بقیه هم نشستن
آنجلا نشست کنارم و آماندام چسبید به تئو
انگار دوست دختر اونه
منم ساکت با لیوان شیرکاکائوم بازی میکردم
اصلا تحمله کارایه آماندارو نداشتم
نمیتونستم ببینم رو رون پاهایه تئو دست میکشه یا با عشوه براش میخنده
تحمل نداشتم ببینم چیزی دهنش میکنه و تئو مثله یه موم تو دستاشه
فقط گاهی اوقات با ترس نگام میکرد
انگار من باباشم و اونم داره یه کار اشتباهو انجام میده
از این میترسه که بریم خونه تا به حسابش برسم
آخرین تیکه کیکمم خوردم
سرمو بالا آوردم که با دیدن صحنه روبه روم چشمام گرد شد
و حتی صدایه مایکلم که براش مهمم نبود درومد
آماندا گوشه لبه تئو که کاکائویی بود رو میمکید
مایکل_بسه آماندا من دوست پسرتم
آماندا_من کاری نکردم مایک
گیر نده الکی
که همه به تئو نگاه کردن و منتظر عکس العملی بودن
ولی اونم انگار بدش نمیومد
بغضم گرفته بود و تمام بدنم از عصبانیت میلرزید
میدونستم مثله دختر بچه ها شده بودم ولی قلبم تحمل این همه فشارو نداشت
منم آدم بودم دل داشتم
از همه مهم تر دوسش داشتم....
اون خودشم از من سیرشده بود
داشت با زبونه بی زبونی میگفت که برم گمشم
وگرنه هیج دلیلی نداشت که آماندارو پس نزنه
رفتم رو آهنگایه گوشیم و یکیو پلی کردم
انگار که گوشیم زنگ میزنه از جام پاشدم و بی حرف از بقیه فاصله گرفتم
گوشیمو گرفتم در گوشم و پشتمو کردم بهشون
باید میرفتم خونه دیگه تحمل نداشتم
هر لحظه ممکن بود حمله کنم و یک کدومشونو بزنم
بعد از چند دقیقه برگشتم سمت بچه ها و مثلا ناراحت گفتم
ارمیا_بچه ها من باید برگردم خونه
مامان بابا برگشتن
سوزی_ینی چی ارمیا خوب برگشتن که برگشتن مام فوقش دوشب دیگه برمیگردیم
لبخنده تلخی زدم
ارمیا_دلم براشون تنگ شده
برم پیششون بهتره
تئو_نمیخواد بری ارمیا
اومدیم خوش بگذرونیم
ارمیا_به من خوش نمیگذره
و سوییچ ماشینو از رو میز چنگ زدم
و رفتم سمت خروجی
تئوهم دنبالم اومد و همونجور صدام میزد
دلم نمیخواست صداشو بشنوم و برگردم
دوست داشتم کر باشم
نزدیک ماشین بودم که دستشو گذاشت رو شونم و به شدت بر گردوندم
تئو_با توام ارمیا چرا مسخره بازی درمیاری
من درست میکنم همه چیو
دستمو مشت کردم و رفتم رو به روش واستادم
اینقدر نزدیک که یک قدم کمتر فاصله داشتیم
مشتمو بالا آوردم و نشونش دادم
ارمیا_اینو میبینی تئو؟
باید همون موقع که فهمیدم بهم دروغ گفتی میخوابوندم تو دهنت
باید وقتی که با اون جنده لاو میترکوندی میخوابوندم تو صورتت
باید وقتی که فهمیدم فقط یه بازیچه بودم میزدمت تا بفهمی من خر نیستم من بازیچه نیستم من مسخره دست تو نیستم
تمام حرفا و دادایی که بغض شده بود رو به بدتر وجه ممکن عربده میزدم
مهم نبود کی میشنوه یا کی واستاده
مهم این بود که بفهمه دیگه برام اهمیت ندارم
انگشت اشارمو گذاشتم رو سینش و فشار دادم
ارمیا_اینو خوب تو گوشت فرو کن تئو من دیگه با کثافتی مثله تو نمیگردم
تو لیاقتت یه مشت جندس که مثله خودت برای ی مدت میخوانت و بعد یه مدت ازت سیر میشن
تو لیاقت دوست داشتنو محبته منو نداری
تو یه ابلهی چیو میخوای درست کنی؟؟
دروغتو؟؟
تو حتی وقتی که گوشه لبتو میمکید بخاطر من پسش نزدی تو هیچ کار نمیتونی بکنی عوضی
تئوهم مات نگام میکرد و تو چشاش یه حس خاصی موج میزد
ارمیا_ازت متنفرم دیگه طرفم نیا لاشی
و کیفمو از تو ماشین برداشتم و پیاده راه افتادم
میدونستم نصف حرفام دروغه و هنوز دوسش دارم
فقط دلم میخواست خودمو خالی کنم تا بفهمه منم میتونم از خودم دفاع کنم
ESTÁS LEYENDO
𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍
Romanceماجرای تئو پسر فرانسوی و ارمیا که ی پسر ایرانی هستش و تازه به فرانسه اومده و توی کالج ی شهر کوچیک با تئو آشنا میشه😍 ژانر:عاشقانه،گی زمان آپ:نامشخص #love=1⭐ #lgbt=1⭐